به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، اولین باری که به جبهه رفت 13 سالش بود، سال 62 با شناسنامه برادرش اقدام کرد و تا پایان جنگ در میدان های نبرد ماند. در این مدت در عملیات های مختلفی چون خیبر، بدر، والفجر 8، کربلای 4، کربلای 5، نصر 4، نصر 8 و والفجر 10 حضور یافت و بارها مورد اصابت ترکش و امواج ناجی از انفجارات قرار گرفت. بعد از جنگ در سال 67 وارد شرکت صنایع فولاد شد. سال 69 با همسرش ازدواج کرد و سال بعد خدا اولین فرزندشان بهاره را به آن ها عطا کرد. هشت سال بعد یعنی سال 78 پسرش مهدی به دنیا آمد.
قبل از اینکه به خواستگاری همسرش برود خواب ازدواجش را دیده بود. بعد از ازدواج به همسرش گفت کسی که در خواب دیدم شبیه تو بود. همه سال های زندگی اش را عاشقانه در کنار همسرش بود.
شهید «مصطفی رشیدپور» مدتی برای همراهی با رزمندگان عراقی به این کشور اعزام شد. سال 95 اولین بار بحث سوریه را در خانواده مطرح کرد. آن روزها سوریه در اوج درگیری و جنگ بود، خبرها و حوادث سوریه او را بی تاب تر از هر زمان دیگری برای رفتن کرد. همین زمان از همسرش اجازه گرفت تا برای نبرد با تکفیری ها به این کشور برود.
شجاعت، ولایتمداری، و دغدغه زندگی خوب برای همه انسان ها از ویژگی هایش بود. او روح عمیقی داشت و در برابر حوادث دنیا با صبر و بردباری برخورد می کرد. فردی مادی گرا نبود، جاذبه های دنیا برایش بی ارزش بود.
مدتی که در سوریه حضور داشت برنامه ای چیده بود تا در حد امکان به نیازمندان این کشور کمک کند. گاهی از سوخت مقر به خانواده ها می داد و گاهی از مخارج روزانه و خوراک به مردم کمک می کرد.
بهمن ماه سال 95 بود که در جریان عملیات نبل و الزهرا به دلیل اصابت خمپاره 60 در کنارش به شدت مجروح شد و مدتی را در بیمارستان بقیه الله تهران بستری بود. او بی تاب تر از همیشه به واسطه خوابی که پیش از مجروحیتش دیده بود در انتظار شهادت روزها را سپری می کرد. خواب دیده بود دستی از حرم حضرت زینب (س) به او نامه ای می دهد، مطمئن بود که این نامه، نامه شهادت است.
او هشت ماه بعد به دلیل شدت جراحات و ترکش هایی که تا نزدیکی شاهرگش رفته بود به شهادت رسید. پیکر این شهید را بنا به وصیتش در کنار مزار شهید مدافع حرم «عباس کردونی» در گلزار شهدای شهر اهواز به خاک سپردند.
انتهای پیام/ 141