به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، شهید سید جلال حبیباللهپور از فرماندهان برجسته یگان صابرین لشکر 25 کربلا بود که مدتی فرماندهی تیمهای عملیات ضربتی و بازدارنده و عملیاتهای نجات در شمالغرب کشور را برعهده داشت. او از رزمندگان دوران دفاع مقدس بود که در سن کم به جبهههای نبرد رفت و در کنار فرماندهان لشکر 25 کربلا حماسه آفرید.
با حمله تروریست ها به سوریه این شیرمرد مازندرانی عزم رفتن به این کشور را کرد تا اینکه توانست برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) رهسپار دیار شام شود و سرانجام در اردیبهشت ماه سال 94 به شهادت رسید و پیکرش در منطقه ماند تا همچون مادرش حضرت زهرا (س) گمنام بماند. پیکر این شهید چندی پیش در روز عید غدیر کشف و شناسایی شد. به همین مناسبت در ادامه به چند روایت از دوستان و همرزمانش اشاره میکنیم.
بیقراریهای فرمانده برای پرواز
شهید حبیباللهپور آنزمان فرمانده صابرین لشکر 25 مازندران بود. در هر ماموریتی که فرمانده یگان صابرین حضور داشت طوری برنامه ریزی می کرد که هیچ تلفاتی نمی داد.
در کار بسیار محتاط و سختگیر بود تا کارها به نحو احسن انجام شود. اگر کسی سستی یا سهل انگاری داشت همانجا برخورد میکرد تا در ماموریت خللی ایجاد نشود. خودش هم پیگیری زیادی در کارها داشت، تا نتیجه نمیگرفت کار را رها نمی کرد، این موضوع باعث می شد جوان ها که اکثرا کم صبر هستند کلافه بشوند. اما همه می دانستند که ایشان تمام هم و غمش خدمت رسانی و درست انجام دادن کارها است.
برای رضای خدا کار کنید
به جوان ها خیلی اهمیت می داد، برعکس خیلی از قدیمی ها که شاید دید خوبی به نیروهای تازه وارد نداشتند، ولی ایشان همیشه به نیروهای جوان تر می گفت، بروید دانش نظامی خودتان را بالا ببرید و ایمانتان را قوی کنید. وقتی از دست بعضی فرمانده هان گله می کردند می گفت، شما برای رضای خدا کار کن همه چی درست می شود.
او کسی بود که در 52 عملیات مرزی و برون مرزی شرکت کرد. از زمان شروع جنگ سوریه خیلی پیگیر بود که برای دفاع از مظلومان و حریم ناموس اهل بیت (ع) به این کشور برود. اوایل جنگ سوریه قرار شد حدود 30 نفر از فرماندهان باسابقه جبهه جنگ تحمیلی برای کارهای مستشاری و آموزشی به سوریه بروند؛ یکی از این افراد ایشان بود که حتی ویزایش را آماده کرده بود. اما بعد از اسارت تعدادی از همکاران سپاه در سوریه، پروازش لغو شد. از همان موقع بی قراری هایش شروع شد برای همین خیلی به تهران رفت و آمد می کرد و پیگیر اعزامش بود تا این که اسفند 93 اعزام شد و به آرزویش که شهادت بود، رسید و مثل مادرش خانم فاطمه زهرا (س) نه مزار، نه رد و نه نشانه ای از خودش به جای نگذاشت.
اقتدا به حضرت زهرا (س)
سید جلال در ماموریت درعای سوریه در قرارگاه حضرت زینب (س) به عنوان فرمانده خدمت می کرد. چقدر از او تعریف می کردند، خیلی زود توی دل همه جا بازمی کرد حتی بعدها هم که 2 ماه آنجا بودم از رشادت و جوانمردی و نحوه شهادت او برایم می گفتند.
سید جلال با یک گردان و شهید کجباف با یک گردان دیگر با تکفیری ها درگیر شدند، تعداد نیروهای دشمن هزار و 500 نفر بود. حمله و درگیری صبح اتفاق افتاد. سید جلوی نیروها بود تا اینکه بعضی از نیروهایش زخمی و شهید شدند. اول کجباف شهید شد و ساعت ۱۱:۳۰ هم سید جلال را به شهادت رساندند.
بعد از شهادت سید جلال من به سوریه رفتم، در همان منطقه ای که عملیات کردند هر چه گشتم جنازه مطهرش را پیدا کنم اثری نبود. همان جا 2 رکعت نماز برایش خواندم و برگشتم. سید به مادرش زهرا (س) اقتدا کرده بود و بی نشان و جاویدالاثر ماند.
کلاس یک متفکر نظامی
در دوره آموزشی صابرین یک دوره کلاس قایقرانی داشتیم. ما قایقرانی بلد نبودیم .آقا سید به طور پنهانی به بعضی از نیروها گفت: «تا قبل از آمدن استاد، من کمی به شما آموزش می دهم» و تا زمان آمدن استاد به ما آموزش می داد. خودش گفته بود که قایق موتوری دارد اما هیچ وقت نگفته بود و نمی دانستیم که آنقدر تبحر دارد. در دوره آموزش های صابرین اکثر آموزش ها را می دانست و بلد بود، چون خودش از نیروهای جبهه و جنگ بود، اما اصلا غرور نداشت و از خودش نمی گفت. انسان بسیار بزرگی بود و واقعا مغز و تفکر نظامی قوی داشت.
انتهای پیام/ 141