یادداشت/ مهدی جمشیدی

تولد سکولاریسم از حوزه غیرانقلابی

گویا جریانِ غالب و مسلّط بر حوزه‌ها، چندان موافقِ «نقدِ حوزه» و «تجدیدِ نظر در پاره‌ای قالب‌های ناصواب و ناکارآمد» نیست و چنانچه کسی در این‌باره اشاره‌ای کند، طرد و تحقیر می‌شود.
کد خبر: ۳۰۷۰۸۳
تاریخ انتشار: ۱۱ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۴:۴۰ - 02September 2018

به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع پرس، مهدی جمشیدی در یادداشتی نوشت:

[۱]. داستانِ شورانگیزِ «انقلابی‌گری» و «عافیت‌گریزی»

هرچه که زمان پیش می‌رود و مواضعِ استادِ متعهد، حسن رحیم‌پور ازغدی، عینی‌تر و جزئی‌تر می‌شود، بر حجمِ مخالفان و منتقدانِ ایشان نیز افزوده می‌شود و دوست و دشمن، بی‌پروا و بی‌ملاحظه، بر وی می‌تازند و زبان به انکار و نفی می‌گشایند.

این وضع، خاصیّتِ قهری و اجتناب‌ناپذیرِ پانهادن به عرصه‌های مواجهات و تقابلاتِ فکری و معرفتی و درگیر شدن به جریان‌های متجمّد و متجدِّد است، و این حقیقت را، استاد می‌داند، اما با این حال، او «زخم خوردن» و «مبارزه» و «مجاهدت» را بر «صلحِ کلّ بودن» و «تملّق‌گویی» و «تمجیدخواهی»، ترجیح می‌دهد. استادِ عزیزِ ما، چه آن‌گاه که یک نیروی انقلابیِ ساده بود، چه در دفاعِ مقدّس که رزمندگی می‌کرد، چه در طولِ دورانِ طلبگیِ خویش، و چه اکنون که پُرآوازه و سرشناس است، همواره این‌چنین بوده است؛ یک چریکِ شجاع و صریح که دل در گروِ خطِ ایدئولوژیکِ انقلابیِ امامِ خمینی دارد و از «عافیت‌طلبی» و «سازش» و «سکوت» و «محافظه‌کاری»، بیزار است. این‌که رحیم‌پور بر برخی جریان‌های سیاسی و فکری می‌خروشد و با آنها، با عتاب‌وخطاب سخن می‌گوید و در مقامِ نقدشان، نمی‌هراسد، به همین سبب است.

از سرِ صدق و به حکمِ وجدانِ ایمانیِ خویش می‌گویم: اگر به زمانه بنگریم و کارنامه‌ی نیرو‌های فکری را یک‌به‌یک مطالعه کنیم، به‌راستی، چند تن، چون او خواهیم یافت که این‌گونه عاشقانه و قاطعانه، در «خطِ مقدّمِ مجاهدتِ نظری»، حضور داشته باشند و در برابرِ سیلِ «تخریب‌ها» و «ترورِ شخصیّت‌ها»، مقاومت کنند؟! آری، کمتر کسی، چون وی، عمل کرده و جریان‌های متجمِّد و متجدِّد را به هراس افکنده است.

[۲]. زخم‌خورده‌ی دیروزِ تازیانه‌ی «طعن» و «مَلامت»

برای کسی که دستِ کم از تاریخِ همین دهه آگاه است، موضع‌گیریِ کسانی‌که به حسبِ جریانی، خودی هستند، بر ضدّ استاد رحیم‌پور، عجیب نیست؛ چون از یاد نبرده‌ایم که از سال‌های پایانیِ دهه‌ی هفتاد به این‌سو، با آیت‌الله مصباح‌یزدی چه کردند و چگونه او را به تازیانه‌ی «طعن» و «ملامت»، نواختند و قدرناشناسی کردند. از قضا، در آنجا نیز نقطه‌ی شروعِ تقابل، مواجهه‌ی ایشان با نیرو‌های استحاله‌گر و فاسدِ اصلاحات بود که می‌خواستند انقلاب و ارزش‌های اصیلِ اسلامی و انقلابیِ آن را، بزدایند و لیبرال‌دموکراسی را بر ایران حاکم گرداند.

آیت‌الله مصباح‌یزدی که در دهه‌های چهل و پنجاه، در عمل نشان داده بود که در شناختِ اندیشه‌ها و جریان‌های منحرف و باطل، بسیار زبردست و توانمند است، و زودتر از دیگران، حقیقت را درمی‌یابد و نسبت به آن، واکنش نشان می‌دهد، در اینجا نیز گوی سبقت را از دیگران ربود و در برابرِ سکولاریسمِ دولتیِ جریانِ اصلاحات، ایستاد. در مقابل، جریانِ اصلاحات نیز که بضاعت و عقبه‌ی مطبوعاتی و رسانه‌ای گسترده‌ای داشت، نظاره‌گر نماند و فارغ از قواعدِ اخلاق و انصاف، و بی‌اعتنا به آدابِ مواجهه‌ی معرفتی و علمی، طریقِ «جنگِ روانی» و «ترورِ شخصیّت» را در پیش گرفت و سخت بر ایشان تاخت.

تا بدینجا، از تاریخ گفتم، اما اکنون باید اضافه کنم که متأسّفانه اکنون، همان گفته‌ها نازل و سخیفِ اصلاح‌طلبان را، پاره‌ای از نیرو‌های کج‌اندیش و کوته‌فکرِ به‌ظاهر خودی، می‌گویند و همین مضامین را تکرار می‌کنند. این دیگر مایه‌ی تعجب و تحیّر است که کسانی خود را خودی و انقلابی معرفی می‌کنند و دستِ کم در زبان، به رهبرِ انقلاب، استناد می‌جویند، اما «عقبه‌ی تئوریکِ نظامِ اسلامی» و کسی‌که خیلی نادر ممکن است مانندِ ایشان در «علم»، «تقوا» و «بصیرت»، وجود داشته باشد، این‌چنین انکار و نقد می‌کنند!

استادِ رحیم‌پور، متفکّرِ فاضل و گرانقدرِ ما، امروز در همین مسیر و مَدار قرار گرفته است، و نه امروز، که شاید یک دهه است. پس آنچه که با آیت‌الله مصباح‌یزدی کردند، در انتظارِ ایشان نیز هست و ایشان یا باید از «مواضعِ دشمن‌سازِ» خویش دست بردارد و همانندِ بسیاری از هم‌قطارانِ خویش، سرگرمِ امورِ «انتزاعی» و «همه‌پسند» و «عقیم» و «بی‌اثر» باشد، یا باید مصائب و فشار‌ها و ابتلائاتِ کنونی و آینده را برتافته و میدانِ نبرد را خالی نکند. انتخابِ ایشان، واضح است.

[۳]. همبستگی میانِ «حاشیه‌نشینیِ حوزه» و «رشدِ سکولاریسم»

سخنِ اخیرِ ایشان در بابِ عدالت بود، درباره‌ی وضعِ تلخِ معیشتِ مردم، درباره‌ی این‌که مسئولان و کارگزارن، آن‌گونه که باید، به حالِ ناخوشِ مردم، اعتنا نمی‌کنند و در پیِ گِره‌گشایی و مرهم نهادن بر زخمِ مردم نیستند. و، چون مخاطبانِ ایشان، جمعی از روحانیان و طلابِ شریفِ انقلابی بودند که پرچمِ عدالت‌خواهی را به‌دست گرفته بودند، سخن به «تکالیف و وظایفِ حوزه‌های علمیّه» کشید و استاد به این نیز اشاره کرد که «سکولاریسم» در عرصه‌های حاکمیّت و اجتماع، به سببِ کم‌توجّهیِ حوزه‌های علمیّه به «واقعیّت‌های عینی و بیرونی» است، و این‌که دروسِ حوزه، از «نیاز‌ها و خلاء‌ها حقیقی»، گسسته و راهِ مستقل و مجرّدِ خویش را در پیش گرفته است.

بر این اساس، ایشان حکم کرد که مبدأ و منشأ «سکولاریسم»، خودِ «حوزه» است، به این معنی که چنانچه حوزه پرداختن و اهتمام به «واقعیّت‌های جاری در لایه‌های حاکمیّتی و اجتماعی»، غفلت کند و در لاکِ خود فرو رود و گِره‌گشایی و حلّ مسأله نکند، به‌صورتِ طبیعی و قهری، «سکولاریسم» پدید خواهد آمد و حسابِ «حاکمیّت» و «اجتماع»، از «دین و احکامِ دینی» جدا خواهد شد. از این‌رو، سکولاریسم همیشه واقعیّتی «تحمیلی» نیست، بلکه گاه، حاصلِ «بی‌عملی» و «انفعال» و «عقب‌نشینیِ» خودِ حوزه‌های علمیّه است.

من مخاطب را انصاف و عقلِ رجوع می‌دهم و بر کرسیِ قضاوت می‌نشانم: آیا چنین حکمی، «ناصواب» و «غیرِ منطقی» است، یا «خصمانه» و «غرض‌ورزانه»؟! آیا شأنِ این سخن، دفاع از حوزه‌های علمیّه است، یا نفی و تخریبِ آنها؟! آیا کسی‌که چنین گفته، در پیِ «منزوی ساختن» و «به‌حاشیه راندنِ» حوزه‌های علمیّه است، یا خواهان «به صحنه آمدن» و «متن‌نشینی»‌شان؟!

[۴]. حوزه و روحانیّت؛ مَحملِ کسبِ «اعتبار» یا انجامِ «تکلیف»؟!

نه امروز و نه در گذشته، صدای واحد و یکپارچه‌ای بر حوزه‌های علمیّه حاکم نبوده، بلکه جریان‌ها و نیرو‌های مختلفی در آن حضور داشته‌اند، اما گویا جریانِ غالب و مسلّط بر حوزه‌ها، چندان موافقِ «نقدِ حوزه» و «تجدیدِ نظر در پاره‌ای قالب‌های ناصواب و ناکارآمد» نیست، و چنانچه کسی در این‌باره، اشاره‌ای کند و زبان به اعتراض و انتقاد بگشاید، طرد و تحقیر می‌شود، حتّی اگر مانندِ استاد رحیم‌پور، خود اهلِ حوزه باشد! از این‌رو، نوشته‌ها و گفته‌هایی که در برابرِ سخنانِ رحیم‌پور، بی‌درنگ و عجولانه منتشر شدند، این برداشت را در ذهنِ ناظران و شاهدانِ بیرونی ایجاد می‌کنند که حوزه و روحانیّت، «امرِ قُدسی» و «خطِ قرمز» است و نمی‌توان درباره‌اش «سخنِ انتقادی» گفت و تذکّر به روحانیّت، همسانِ نقدِ قرآنِ کریم است!

این‌که گفته شود استاد رحیم‌پور، از وضعِ حوزه‌های علمیّه، بی‌اطلاع است، یا به حوزه و روحانیّت، اهانت کرده است، یا از قلمروِ انصاف و واقع‌بینی، خارج شده است، همه و همه، لفافه‌هایی هستند که «غرضِ اصلیِ» مخالفان را پوشانده‌اند؛ چون مسأله‌ی اصلی این است که «طبقه‌ی حاکم بر حوزه و روحانیّت»، به قواعدِ و آدابِ گذشته، خو گرفته و از زمان و نیاز‌های حقیقیِ آن، عقب مانده و حتّی به نیرو‌های بومیِ حوزه هم، مجالِ «تغییر» و «بازاندیشی» نمی‌دهد.

این طبقه و جریان، حوزه و روحانیّت را یک «اعتبار» و «حیثیّتِ» اجتماعی می‌انگارد که هم‌ترازِ خودِ دین، «مقدس» و «آسمانی»‌ست و اندک انتقادی درباره‌ی آن، مجاز و روا نیست. پس اعتبار و حیثیتِ یاد شده، هر چند «از دین» و «ساخته‌ی دین» است، اما «برای دین» و «در خدمتِ دین» نیست، بلکه به‌صورتِ «مستقل»، موضوعیّت دارد. از زبانِ آیت‌الله مصباح‌یزدی شنیدم که می‌گفتند کسانی به من توصیه می‌کردند که مواجهه با جریان‌های سیاسی و فکری و مطبوعاتِ زنجیره‌ای، از «اعتبار» و «وجاهتِ» شما می‌کاهد و موجبِ «تنزّلِ مرتبه‌ی» شما می‌گردد، پس از این نوعِ صف‌آرایی‌ها و تقابل‌ها بپرهیزید تا یک عالمِ دینی و حوزویِ معتبر و منزّه قلمداد شوید!

پاسخِ آیت‌الله مصباح‌یزدی جالب بود! ایشان گفتند: «آبرو و اعتبارِ اجتماعی» که هیچ، من «جانِ» خود را نثارِ اسلام و انقلاب می‌کنم و جز انجامِ «وظیفه» و «تکلیفِ» الهیِ خویش، هیچِ «خطِ قرمز»‌ی نمی‌شناسم، هر چند در دادگاه‌های همین نظام، محکوم شوم!

[۵]. رونمایی از وجوه و اضلاعِ دیگرِ «سکولاریسمِ حوزوی»!

به آنچه که استاد رحیم‌پور درباره‌ی حوزه و روحانیّت گفته‌اند، من «افزوده»‌ای دارم که به‌قطع، بیشتر خاطرِ مخالفان را مکدّر خواهد کرد، و آن افزدوه این است که «سکولاریسمِ حوزوی»، وجوه و اضلاعِ دیگری نیز دارد، از جمله این‌که چرا بزرگان و زمام‌دارانِ حوزه و روحانیّت، پاسخ‌گوی آن بخش از روحانیانی که در طولِ چهار دهه‌ی گذشته، عنانِ «حاکمیّت» را در اختیار داشتند، اما «تجدُّد» را بر «تدیّن»، و «غرب» را بر «اسلام»، و «علومِ انسانیِ سکولار» را بر «شریعت»، و «نظریّاتِ متفکّرانِ غربی» را بر «فقهِ امام جعفر صادق» – علیه السلام – ترجیح دادند و پاره‌هایی از جامعه و مردم را گرفتار کردند و به تباهی کِشاندند، نیستند؟!

چه چیزی بدتر و تلخ‌تر و موهن‌تر از این است که کسانی در لباسِ روحانیّت و به‌عنوانِ مبلّغِ دینِ رسولِ اکرم – صلی الله علیه و آله و سلم – حقیقت را مکتوم دارند و بکوشند انقلابِ امام خمینی را از «ارزش‌های الهی»‌اش، تهی سازند؟! اگر در دهه‌ی پنجاه، «ایدئولوژیِ مارکسیستی»، فقط در میانِ جمعِ اندکی از نیرو‌های حوزوی رواج داشت و بیش از چند چهره‌ی شاخصِ منحرفِ از قبیلِ حبیب‌الله آشوری و اکبر گودرزی و … وجود نداشتند، امروز «ایدئولوژیِ لیبرالیستی» در میانِ برخی از نیرو‌های حوزوی، به یک جریانِ «نهادینه‌شده» و حتّی «جایافته در درونِ ساختارِ سیاسیِ نظام»، تبدیل شده است!

آیا نسخه‌ی اقتصادیِ هاشمی‌رفسنجانی، برخاسته از «اسلام» بود و کمترین نشانی از اسلام داشت، یا این‌که چیزی بیش از خواسته‌ی «بانکِ جهانی» و «صندوقِ بین‌المللیِ پول» نبود که در قالبِ سیاستِ پُرهزینه‌ی «تعدیلِ اقتصادی» به اجرا نهاده شد؟! آیا نباید ریشه‌ی «بی‌عدالتی‌ها» و «تبعیض‌ها» و «فسادها» و «ثروت‌های باد آورده» در «لیبرالیسمِ اقتصادی» جُست که توسطِ ایشان در ایران عملیاتی گردید؟! همچنین مگر روندِ «سکولاریسمِ دولتی» که زمانِ خاتمی به اجرا درنیامد و «حقوقِ بشر» و «آزادی» و «دموکراسی» با برداشتِ سکولار و غربی، بر «دین» ترجیح داده نشد؟!

آیا «ولنگاریِ فکری و عملی» و «فسادپراکنیِ مطبوعاتِ زنجیره‌ای»، بنا به حمایت و هواداری این شخصِ به‌اصطلاح حوزوی که بر جایگاهِ ریاست‌جمهوری تکیه زده بود، تحقق نیافت؟! و اکنون نیز شخصی رئیس‌جمهور است و قدرتِ اجراییِ کشور را در دست دارد که دل در گروِ غرب داشته و دارد و با چوبِ حراج زدن بر عزّت و شرفِ ملّی، و با تحمیلِ خسارت‌های مادّی و معنوی و اجتماعیِ بی‌شمار، تمامِ چرخ‌ها را متوقف ساخته و بخش‌هایی از مردم را نسبت به کارآمدی و صداقتِ اصلِ انقلاب و نظام، بدبین و مشکوک کرده است!

کسی‌که معتقد به این نیست که دولتِ اسلامی باید «هدایتِ فرهنگیِ جامعه» را برعهده بگیرد و «دیانتِ عمومی» را تقویّت کند! کسی‌که «افکارِ عمومی» و «رضایتِ جمعی» را ملاکِ حقّ می‌داند، نه «احکامِ دین» را! کسی‌که به‌جای «دینی‌تر ساختنِ نظامِ آموزش» و اجرای «سندِ تحوّلِ در آموزش‌وپرورش»، «سندِ سکولاریستیِ دوهزاروسی» را با اصرارِ فراوان، پیگیری و محقَق می‌کند! کسی‌که قائل به «علومِ انسانیِ اسلامی» نیست و علومِ انسانیِ غربی را که ماهیّت و مبنای الحادی و مادّی دارد، «علمِ محض» می‌شمارد! بنابراین، از جهت نیز باید حوزه‌های علمیّه را یکی از عمده‌ترین و مؤثّرترین سرچشمه‌های سکولاریسم شمرد.

[۶]. رساله‌ی عملیّه‌نویسی به سبکِ جامعه‌مَدارانه‌ی مطهری

پرسشی که سخت، ذهنِ مرا مشغول و متحیّر کرده، این است که در برابرِ این همه «ناراستیِ رسمی» و «دین‌گریزیِ حاکمیّتی» و آن‌هم به‌دستِ کسانی‌که «نیرو‌های خروجیِ حوزه‌های علمیّه» هستند، چگونه بزرگان و علمای حوزه، صف‌آرایی نمی‌کنند و برنمی‌آشوبند، اما اگر کسی، چون استاد رحیم‌پور، از حوزه و روحانیّت طلب کند که به مداخله در وضعِ جامعه و حاکمیّت را وظیفه‌ی خویش قلمداد کنند و نسبت به سرنوشتِ انقلاب و دیانتِ مردم، بی‌تفاوت نباشند، چنان تهدید می‌شود که دیگر برای سخنرانی، به هیچ حوزه‌ای فراخوانده نشود؟

به‌کاربستنِ «معیار‌های دوگانه»، چگونه با عدالت و حقّ‌مَداریِ بزرگان و علمای حوزه، سازگار است؟! مسأله و معضله‌ی امروزِ مردم و انقلاب، رساله‌ی توضیح‌المسائل است، یا انبوهی از پرسش‌های بی‌پاسخ و معصل مانده‌ی در عرصه‌های «سیاسی» و «اقتصادی» و «فرهنگی» و «آموزشی» و «ارتباطی» و «اجتماعی» و «روانی» و …؟! مسأله‌ی امروز، فقهِ «فردی» و «عبادی» نیست، فقهِ «ساختارپرداز» و «نظام‌ساز» است؛ فقهی که در ساحتِ «جامعه»، تحقق و تعیّن یابد و «نظاماتِ اجتماعی» را مطابقِ خویش، بازسازی نماید. کجایند «مطهری»‌هایی که سخنِ منتقدان را بشنوند و خط‌شکنی کنند و برای این‌چنین مسأله‌های بی‌پاسخی، «رساله‌ی توضیح‌المسائل» بنویسند؟!

منبع: مهر

نظر شما
پربیننده ها