به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، آنچه می خوانید خاطره ای است از زندگی شهید محمد ابراهیم همت:
یک شب قبل از عملیات «والفجر 4» بود. در یکی از خانه های سازمانی پادگان الله اکبر اسلام آباد بودیم. به خانه که آمد، کاغذی را به من نشان داد.
سیزده نفری می شدند؛ اسامی همسنگرانش را نوشـته بـود، امـا جلـو شماره چهارده را خالی گذاشته بود.
گفتم: «اینا چیه؟» گفت: «لیست شهداست.»
گفتم: «کدام شهدا؟» گفت: «شهدای عملیات آینده.»
گفتم: «از کجا می دونی؟» گفت: «ما می تونیم بچه هایی رو که قراره شهید بشن از قبل شناسـایی کنیم.»
گفتم: علم غیب دارین؟» گفت: «نه، شواهد اینجوری نشون مـیده. صـورت بچـه هـا، حـرف زدنشون، کارهایی که می کنن، درددل هاشون، دلتنگی هایی که دارن، کلی علامت می بینیم.»
گفتم: «اینکه سیزده تاست؛ چهاردهمی کیه؟» گفت: «این یکی رو شما باید دعا کنی قبول بشه حاج خانم.»
منظور حاجی را فهمیدم.
اما چرا من، چطور میتوانستم برای او آرزوی رفتن کنم. من حـاجی را بی اندازه دوست داشتم.