مریم اکبری همسر شهید سید جلال حبیباللهپور در مراسم وداع با پیکر این شهید که عصر دیروز در معراج الشهدای تهران برگزار شد، طی گفتوگویی با خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، از خصوصیات اخلاقی همسرش گفت و اظهار داشت: مردی نمونه و عالی بود، به پست و مقام و درجه اش نمی نازید. خیلی خاکی بود، در خانه راه میرفت و سینه می زد و میگفت امان از دل زینب و آخر هم فدایی حضرت زینب شد. خوشا به حالش. یک بار به پسرم گفت دعا کن شهید شوم ولی مثل مادرم قبرم گمنام باشد، همینطور هم شد و سه سال و نیم گمنام بود.
بعد از سه سال و نیم به بیقراری ما جواب داد
اکبری به اولین اعزام همسرش که آخرین اعزام او به سوریه بود اشاره کرد و گفت: اولین باری که عازم سوریه شد کسی از اوضاع منطقه باخبر نبود. از سر کار تماس گرفت و تلفنی خداحافظی کرد و رفت. نزدیک عروسی پسرم بود و ما در بحبوحه خرید عروسی بودیم. قول داد برای عروسی پسرمان بیاید، حالا بعد از سه سال به خاطر بی قراری ما برگشته است. خودش دوست داشت گمنام باشد، سه سال و نیم گمنام بود و امروز به خاطر بی قراری های ما آمد. زمان وداع گفتم من راضی نبودم به خاطر ما برگردی، دوست داشتم چیزی که خودت دوست داشتی بشود و پیش حضرت زینب باشی.
نمی خواست کسی بفهمد درجه دار است
همسر شهید حبیب الله پور بارها در صحبت هایش این نکته را متذکر شد که از شهادت همسرش خوشحال است و به او افتخار می کند. او به تماس های تلفنی همسرش از سوریه و صحبت هایشان اشاره کرد و گفت: زیارت که می رفت، می گفت از طرف من هم زیارت کرده است، می گفت اصل کار تو هستی که برایت دعا کنم.
وی ادامه داد: درجه ها و آرم هایش را به خانه می آورد تا من روی لباسش نصب کنم. نمیخواست به خیاط های بیرون بدهد که بفهمند درجه دار است. اکثر کارهایش مخفی بود تا ریا نشود. خدا به خاطر این ویژگی هایش او را در آسمان نشاند.
لباس دامادی پسرم را خریده است؛ پس حتما پیکرش بازمی گردد
اکبری درخصوص دلتنگی های این سال ها گفت: اولین روزهایی که خبر شهادتش را دادند خیلی بی قرار بودم؛ چون عروسی پسرم بود، دلم می خواست در مراسم باشد، می گفتم لباس دامادی پسرم را خریده است پس حتما پیکرش بازمی گردد. اما بعد از 17 روز متوجه شدیم که پیکرش نمی آید.
همسر شهید حبیب الله پور از علاقه شهید به شهادت در گمنامی صحبت کرد و گفت: اصلا فکرش را نمی کردم پیکرش برگردد. چون دوست داشت گمنام باشد. چند وقتی به خاطر عروسی پسرم منتظر بودم پیکرش بازگردد ولی بعدا گفتم هرچه خودش دوست دارد بشود و من راضی هستم، تو فدای حضرت زینب شدی و این کم چیزی نیست. با اینکه عروسی پسرش بود و فرمانده اش گفته بود به خانه برگردد ولی گفته بود من غسل شهادت کردم و باید در عملیات شرکت کنم.
در تماس های تلفنی اش از زیارت می گفت
اکبری ادامه داد: اصلا از سوریه چیزی به ما نمی گفت، در تماس های تلفنی اش فقط سلام و احوالپرسی می کرد و از زیارت می گفت. می گفت همه چیز خوب است و می خورم و می خوابم، نگرانم نشوید. یکی از دوستانش تعریف کرد با اینکه اولین بارش بود به سوریه می رفت ولی وقتی نقشه منطقه را که به دستش دادیم به خوبی با مناطق آشنا بود. چون تکاور بود و سه سال فرماندهی نیروهای تکاور را برعهده داشت، از مهارت بالایی برخوردار بود، مظلوم بود. از بس خوب بود خدا او را پیش خودش برد.
گفت آرزویم شهادت و عاقبت بخیری است
اکبری از شیرینی زندگی با شهید حبیب الله پور با وجود ماموریت های زیادی که همسرش در آن ها شرکت داشت گفت و ادامه داد: نبودنش را جبران می کرد. زمانی که اطلاع داد به سوریه می رود از ته قلبم راضی بودم. تماس گرفت و گفت که می خواهد به ماموریت برود، به من نگفت ماموریت کجاست ولی فهمیدم به سوریه میرود.
اکبری از سابقه حضور همسرش در جبهه های دفاع مقدس یاد کرد و افزود: 16 سالش بود که به جبهه رفت. جانباز هم شد اما دنبال جانبازی اش نرفت. قسمت این بود که در این سال ها زنده باشد و در سوریه به شهادت برسد. خودش شهادت را خیلی دوست داشت، یکبار پرسیدم آرزویت چیست، گفت شهادت، گفتم اینکه آرزوی همه است، گفت آرزویم شهادت و عاقبت بخیری است.
انتهای پیام/ 141