گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: پیکرهای مطهر 135 شهید دوران دفاع مقدس امروز از مقابل دانشگاه تهران به سمت معراج الشهدا در خیابان بهشت با حضور مسئولان کشوری و لشکری و مردم شهیدپرور پایتخت تشییع شد. مردم همیشه در صحنه شهرمان از قبل باخبر بودند که امروز 135 شهید دوران دفاع مقدس امروز تشییع خواهد شد؛ آنها مثل همیشه خود را محل تشییع شهدا رسانده بودندو هر چه زمان میگذشت، به خیل جمعیت افزوده میشد، این هنر شهداست که عوام و خواص را دور هم جمع میکنند. شهدا هم با رفت خود حماسه آفریدند هم با آمدنشان.
پیر و جوان با شنیدن روضه امام حسین(ع) گریه میکردند و پشت کاروان شهدا میرفتند. یادگاران دوران دفاع مقدس هم در جمعیت حضور داشتند و برای بدرقه همرزمانش شهیدشان آمده بود. جوانان با تصاویر شهدا، امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری در این مراسم حضور چشمگیری داشتند.
در میان جمعیت پشت کاروان شهدا گام برمیداشتم، نگاهم به مردی میانسال افتاد که گریه میکرد و زیر لب جملاتی را زمزمه میکرد. جلو رفتم خلوتش را شکستم و پرسیدم «میتوانم حس و حالتان را بپرسم؟» سرش را بالا گرفت و در حالی که اشک میریخت، پاسخ داد: خوشحالم که شهدا در کشورمان فراموش نشدهاند و امروز شاهد حضور این جمعیت با شکوه هستیم. خواهران با چادر در حالی که گرم است، حضور پیدا کردند. دعا میکنم که حاجت دلشان را بگیرند.
در حالیکه هنوز اشک از چشمانش سرازیر بود، گفت: من رزمنده بودم. امروز حس و حال تشییع شهدا در آن دوران برای من زنده شد. مطمئن هستم که مردم شهیدپرور هر سال پرشورتر از سال قبل در مراسمهای مذهبی و تشییع شهدا شرکت خواهند کرد. راه شهدای انقلاب و دفاع مقدس ادامه دارد.
از او خداحافظی کردم و به سمت شخص دیگری که نشان میداد از یادگاران دوران دفاع مقدس باشد، رفتم. او با روی باز از گفتوگو با من استقبال کرد و گفت: خدا را شکر که توفیق پیدا کردم در مراسم تشییع شهدا شرکت کنم. خودم پنج سال و شش ماه به جبهه رفتم و جانباز 55 درصد هستم. امروز وقتی چشمم به تابوت شهدا افتاد، یاد رزمندگانی افتادم که در آغوش خودم به شهادت رسیدند.
وی با بیان این که ما باید قدرشناس از خودگذشتی شهدا باشیم، عنوان کرد: وظیفه داریم که راه شهدا را ادامه دهیم و پیروی رهبرمان باشیم.
عکاسان در حال ثبت بدرقه باشکوه مردم از شهدای بودند. مردی با موهای جوگندمی که همراه با همسر و دخترش در مراسم شرکت کرده بود، از تابوت شهدا عکس میگرفت که به سمتش رفتم. او خودش را زینبی معرف کرد و گفت: من جانباز هستم و توفیق شهادت نداشتم؛ اما تا آخرین قطره خونم راه شهدا را ادامه میدهم. دنیا بداند که با وجود تحریمها ما به شهدا و آرمانهای انقلاب اسلامی پشت نخواهیم کرد.
مردم سعی میکردند از میان جمعیت خودشان را به تابوت شهدا برسانند و از خادمان بخواهند که پارچههایی که در دستشان بود را به تابوت شهدا متبرک کنند. مادر شهیدی در کنار خیابان نشسته بود و با لهجه شیرین خرمشهری میگفت: «پسرانم به سلامت»، «ما را هم دعا کنید»، «دلم برایتان تنگ شده بود»، «سلام من را به پسرانم برسانید».
آرام کنارش نشستم. با خونگرمی احوال پرسی کرد. او سکینه بهرعلومی مادر شهیدان محمد و مجید شاداب بود که گفت: خانواده ما هم همچون دیگر مردم خرمشهر شاهد حمله ناجوانمردانه عراق به ایران بود. آن زمان ما تا حدود 30 روز مقاومت کردیم و خانههایمان را تخلیه نمیکردیم. همسرم در خط مقدم میجنگید و من هم پشت جبهه کمک میکردم. محمد و مجید آن زمان 10 و 12 ساله بودند.
وی افزود: ما به اجبار از خرمشهر به شیراز و از آنجا به تهران آمدیم. زمانی که از خرمشهر خارج میشدیم، باران گلوله بود که به سرمان ریخته میشد. آنقدر دعای آیه الکرسی و قرآن خواندم تا خدا را شکر به سمتی عبور کردیم. من و دخترانم در تهران ساکن شدیم. همسر و دو پسرم هم به جبهه رفتند. همسرم دوست داشت که به شهادت برسد؛ اما شهادت نصیبش نشد و هفت سال پیش به رحمت خدا رفت.
این مادر شهید خاطرنشان کرد: دو پسرانم به فاصله یک روز در عملیات کربلای 5 به شهادت رسیدند. محمد به مدت هشت ماه مفقودالجسد بود تا اینکه در شب شهادت امام رضا (ع) پیکرش را به پشت جبهه آوردند.
وی تصریح کرد: امروز حس میکنم که فرزندانم را تشییع کردم. پاهایم درد میکرد؛ اما دلم نیامد که به دیدن شهدا نیایم.
از مادر شهید خواستم فرصت دیگری به ما بدهد تا پای سخنانش بشینم. او با روی باز پذیرفت و به سرعت آدرس و شماره تلفنش را داد.
در میان جمعیت مردی میانسال فریاد مرگ بر آمریکا و مرگ بر ضدولایت فقیه سرمیداد. خودم را به او رساندم. او را در حالی که قاب عکسی بر دست داشت، دیدم. از او خودش را سعادت آگاه معرفی کرد و در خصوص افراد داخل قاب پرسیدم که گفت: این دو برادرم هستند که به شهادت رسیدند. من هم سالها به جبهه رفتم؛ اما توفیق شهادت نصیبم نشد.
وی افزود: آمدهام تا فریاد بزنم و رسانههای بیانه ضبط کنند که تا خون در رگ ما است از رهبر اطاعت میکنیم.
از کاروان شهدا که جدا شدم، چشمم به پیرزنی افتاد که به سختی راه میافت و یک گل در دست داشت. به سمتش رفتم و پرسیدم که با وجود پا درد چه انگیزهای او را به اینجا رسانده است؟ او که خودش را ربابه حسینی معرفی کرد، گفت: من از گرگان آمدهام. مسافر هستم. وقتی شنیدم که پیکر مطهر شهدای گمنام را امروز تشییع میکنند، با دخترم به تهران آمدم. این جوانان برای ما رفتند و جانشان را فدا کردند، مگر میشود که حالا من در این مراسم شرکت نکنم. حضور در این مراسم را توفیق میدانم.
وی افزود: دخترم در دوران دفاع مقدس امدادگر بود. پسرم حسن عقیلی هم از سوی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به جنگ اعزام شد. سهم ما از جنگ چهار شهید شد. پنج فرزند برادرم به نامهای سیدرسول، سید احمد، سیدمصطفی، سیدعباس و سید محمود حسینی هم در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند. از این که بهترین جوانانمان را در راه اسلام و کشور اهدا کردیم، نه تنها ناراضی نیستیم، بلکه خوشحالیم؛ اما گلایه ما از بدحجابی است.
با رسیدن کاروان شهدا به معراج الشهدا مراسم تشییع به پایان رسید؛ اما عطر خوش شهدا همچنان در شهرمان پیچیده است. امیدواریم شرمنده شهدا نباشیم و راه آنها را ادامه دهیم؛ چون راهی که آنها را رفتهاند، راه سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین (ع) است.
انتهای پیام/ 131