روایتی از زندگی شهید «اصغر الیاسی»؛

این سینه به درد شهادت می‌خورد

شهید اصغر الیاسی سینه ستبری داشت، همیشه دست به سینه‌اش می‌زد و می‌گفت: «این سینه به درد شهادت می‌خورد».
کد خبر: ۳۰۹۵۳۷
تاریخ انتشار: ۲۷ شهريور ۱۳۹۷ - ۰۹:۰۳ - 18September 2018

این سینه به درد شهادت می‌خوردبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، شهید علی‌اصغر الیاسی از شهدای دهه هفتادی مدافع حرم است که به تازگی به شهادت رسید. او متولد سال 1372 و از تکاوران لشکر 10 سیدالشهدا (ع) بود. اصالتی تویسرکانی داشت و در استان البرز ساکن بود.

وی سال 95 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و پس از یک سال تلاش برای رفتن به سوریه برای نبرد با تکفیری ها به این کشور اعزام شد. او در اولین اعزام خود به سوریه و در اولین شب ماه محرم الحرام در جنوب حلب به شهادت رسید. در ادامه خاطره یکی از دوستان و بستگان این شهید را می خوانیم.

اصغر مایه دلگرمی و روحیه بچه های تکاور بود

«امین یادگاری» از دوستان و همرزمان شهید مدافع حرم «اصغر الیاسی» با اشاره به خصوصیات اخلاقی و منش این شهید اظهار داشت: بسیار انسان شوخ طبع و بامرامی بود. فکر شهادت هرکس دیگری را داشتیم الا اصغر را، چون بچه بسیار زرنگ، تند و فرزی بود. مداح و میاندار مراسم عزاداری و به قول معروف آچارفرانسه بود. در اردوهای لشکر 10 سیدالشهدا (ع) مایه دلگرمی هم‌دوره‌ای هایش بود و در اوج خستگی به بچه ها روحیه می داد.

همرزم شهید الیاسی به علاقه دوستش برای رفتن به سوریه اشاره کرد و گفت: همه عشقش حضرت زینب (س) بود، مدام می گفت کی وقتش می شود ما مدافع حرم شویم. از اولین دوره ای که برگشتیم یک سال طول کشید تا به سوریه برود.

وی با اشاره به نحوه آشنایی‌اش با شهید الیاسی گفت: دوره شهید تبشیری همدان اولین برخوردم با این شهید بود، بسیار پرانرژی بود. به تازگی دوره تکاوری اش را گذرانده بود اما با دیدنش احساس می کردیم که از بچگی تکاور است. بدن ورزیده ای داشت، کیلومترها راه می رفتیم باز روحیه و انرژی داشت.

یادگاری به شنیدن خبر شهادت همرزمش اشاره و بیان کرد: دوشنبه 19 شهریورماه ساعت 12 شب تماس گرفتند و گفتند اصغر به شهادت رسیده، اول فکر کردم شایعه است تا اینکه سه شنبه قطعی خبر دادند به شهادت رسیده است.

این سینه به درد شهادت می‌خورد

«رضا رجبی» پسر دایی شهید الیاسی گفت: از چهار سالگی کار می کرد و بسیار علاقه مند بود که به سوریه برود، نیت اصلی اش برای رفتن به سپاه هم همین بود. همیشه دست روی سینه اش می گذاشت و می گفت این سینه به درد شهادت می خورد.

وی افزود: با وجود اینکه وضع مالی خیلی خوبی نداشتند مادرش را به همراه خانم دیگری از اهالی محل که شوق زیارت کربلا داشت و تا به حال نرفته بود، به کربلا فرستاد.

رجبی تصریح کرد: بسیار مهربان بود و نسبت به پدر و مادرش حساسیت خاصی داشت. همیشه دست مادرش را می بوسید و می گفت تو خیلی زحمت من را کشیدی.

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها