لحظه ای با اسرا در تونل مرگ

طول تونل در حدود هفتاد متر بود و طی این فاصله ی مرگ بار، ضربات چوب و چماق نصیب فرد فرد اسرا می شد. فرقی هم نمی کرد برای عراقی ها که چوب به کجای بدن اصابت کند. می زدند، بدون مراعات هم می زدند.
کد خبر: ۳۰۹۶۴
تاریخ انتشار: ۲۰ مهر ۱۳۹۳ - ۱۴:۳۰ - 12October 2014

لحظه ای با اسرا در تونل مرگ

به گزارش دفاع پرس، خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده حیدر فتاحی است:

فرمانده اردوگاه- سرهنگ فیصل- از طریق بلندگو آسایشگاه اعلام کرد: کلیه ی اسرا، بدون اینکه کوچک ترین وسایلی با خود داشته باشند، بیایند وسط اردوگاه، جهت پاره ای از توضیحات، بدون کوچکترین وسیله ای. همه ی قلب ها به تپش افتاد که باز چه نقشه ای دیگر درسر دارد. تمام اسیران به سرعت در محل جمع شدند.

دور تا دور اسرا را سربازان احاطه کردند. هرکس به چیزی فکر می کرد و چیزی می گفت. یکی می گفت می خواهد همه را تیر باران کند. یکی می گفت می خواهند بازدید کنند. به هرحال فکرها مختلف بود. انتظار به سر رسید. در شرقی اردوگاه باز شد. تونل مرگ با انواع چوب و چماق، شلنگ، کابل و غیره آماده ی کتک زدن اسرا شد. کامیون های زیادی هم به چشم می خورد. فهمیدیم به جای دیگری انتقال خواهند داد. به محض بیرون رفتن از درب اردوگاه، از میان تونل مرگ که دو ردیف سرباز ایستاده بودند، باید می گذاشتیم. سرهنگ آمد و دستور داد سریعتر بیرون برویم.

خواننده عزیز، خواهش کنم لحظه ای با اسرا همراه باشید و همراه آنان از وسط تونل مرگ به طرف کامیون ها حرکت کنید!

طول تونل در حدود هفتاد متر بود و طی این فاصله ی مرگ بار، ضربات چوب و چماق نصیب فرد فرد اسرا می شد. فرقی هم نمی کرد برای عراقی ها که چوب به کجای بدن اصابت کند. می زدند، بدون مراعات هم می زدند. خلاصه کنم، تمام اسرا خون آلود شدند و خیلی ها وسط تونل بیهوش افتادند. چه فریادهای سوزناکی که به هوا نرفت. هیچ کس به کس دیگری توجه نمی کرد. چون هرکس به درد خویش می نالید و با وجود آن همه کتک زدن، هنگام سوارکردن به کامیون ها ضربات مشت و لگد ادامه پیدا کرد تا بچه ها را به کامیون سوار کنند. دستور حرکت صادر شد.

به سوی سرنوشت تلخ دیگری حرکت کردیم. در حدود یک ساعت در راه بودیم که اردوگاه بزرگی مثل اردوگاه قبلی ازدور نمایان شد که جزء اردوگاه های شهرموصل بود وبه نام موصل چهارمعروف بود. ما را باش فکر می کردیم از دست سرهنگ فیصل فرمانده اردوگاه شماره یک خلاص شدیم. غافل از آن بودیم که یزید زمان، ساعت ها قبل از حرکت اسرا، با یک گردان آماده با چوب و چماق در انتظارگرفتن انتقام و زهرچشم، منتظر رسیدن اسرا است. سربازان هم مثل سگ های وحشی در انتظار شکار بودند. به محض رسیدن کامیون ها، در غربی اردوگاه را گشودند. گردان آماده با چوب و چماق را مشاهده کردیم. روح هایمان در درون جسم های خونی مان به تب و تاب افتاد. می دانستیم که چه مراحلی را باید طی کنیم. فرمانده دستور داد اولین کامیون بیاید جلو و افراد را پیاده کند. من هم در میان کامیون اولی بودم. پیاده شدن افراد همزمان با حمله ور شدن سگ های وحشی بود که یک ربع ساعت تمام افراد کامیون اولی کتک می زدند. باز هم خیلی از بچه ها و پیرمردها بیهوش روی زمین افتادند. آنها بازدست بردار نبودند و جسم نیمه جان اسرا را هم می زدند.

افراد کامیون های دیگر صحنه ی کتک خوردن دوستان خود را می دیدند. همه خود را باخته بودند و می دانستند چنین سرنوشتی انتظارآنها را می کشد. انتظار بسیار سخت است. اما نه آنچنان انتظاری که لحظه ی دیگرباید صدها ضربه ی چوب وچماق را تحمل کند. بعد ازکتک کاری همه ی افراد، که حدود هفتصد نفر بودیم، یک نفر را سرپا ندیدم. همه افتاده بودند. بی هوش و با اعضای بدنی سیاه شده. بچه ها با چه صداهای سوزناکی، امامان معصوم را به کمک می طلبیدند. کتک کاری سربازان صدام ملعون ساعت ها طول کشید. بعد از اینکه سربازان از کتک کاری خسته شدند، افراد را داخل آسایشگاه خالی ازامکانات تقسیم کردند. هیچ گونه امکاناتی داخل آسایشگاه وجود نداشت. هرصد و بیست نفر را دریک آسایشگاه جا دادند. بچه ها از درد شدید جراحات روی زمین درازکشیده ومی نالیدند.

به خاطرآن کتک کاری، بیشتر اسیران دچار شکستگی یا ترک استخوان و دماغ و دندان و یا سر و صورت شده بودند و هیچ کس سالم نبود. لباس اسرا خون آلود شده بود.

 

منبع:سایت جامع آزادگان

نظر شما
پربیننده ها