گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: در ساعت ۱۲:۱۵ دقیقه جمعه ۲۳ مهر ماه ۶۱ منافقی، نارنجک بدست به سوی آیتالله عطا الله اشرفی اصفهانی در محراب نماز جمعه باختران حمله برد و با انفجاری برخاسته از اعماق آرمانهای امپریالیستی ـ صهیونیستی، نام حجت الاسلام اشرفی اصفهانی را در لیست شهدای محراب ثبت کرد. به مناسبت سالروز شهادت این عالم برجسته به مروری بر سخنان حجت الاسلام حسین اشرفی اصفهانی فرزند ارشد این شهید بزرگوار پرداختیم که در ادامه میخوانید:
هفت ساله بودم که با پدرم به قم مهاجرت کردم. من هم در حجره کوچکی در فیضیه در معیت پدرم بودم. دوره ابتدایی مدرسه را در قم گذراند. بعدها برادرم هم به حجره آمد، وضع زندگی ما به نحوی بود که هفتهای یک بار به قول ما اصفهانیها حلوای «شلشلی» درست میکردیم. پدرم حلوا را با آرد گز و خاکه قند درست میکرد. ماهی یکبار هم دمپختک میخوردیم. مقدار این دمپختک هم به قدری بود که ما سیر نمیشدیم، یعنی از یک کیلو برنج شاید تا چهار ماه استفاده میشد.
وضعیت مالی خوبی نداشتیم
یک شب ندیدم که نماز شب شهید ترک شود، چون ما در یک حجره بودیم و حالات به خصوص وی را مشاهده میکردم اکثر شبها تا صبح بیدار بود و درس میخواند.
شبها قبل از اذان صبح بیدار میشد و حتی در زمستان سخت که خوب به یاد دارم با وجود اینکه حوض مدرسه فیضیه یخ بسته بود، وی با قندشکن آن یخ را که شاید ۲۰ تا ۳۰ سانت قطر داشت میشکست و وضو میگرفت. زیارت عاشورای پدرم هرگز ترک نشد. در دهه محرم پدرم سه بار (صبح، ظهر و شب) زیارت عاشورا میخواند و تقید خاصی به این زیارت داشت. دو رکعت نماز زیارت عاشورا را نیز میخواند. سپس برای درس و مباحث میرفت و دروس عالیه، کفایه یا جلدین کفایه و مکاسب را برای طلاب تدریس میکرد و بعد هم خودش در درس آیتالله بروجردی و یا آیتالله کوه کمرهای، آیتالله حجت شرکت میکرد.
طلاب به پدرم میگفتند که چرا خانواده را به قم نمیآوری و در حجره زندگی میکنی؟ پدرم پاسخ میداد: «من دوست دارم یک زندگی سادهای داشته باشم» تا زمانی که پدرم در سن ۵۲ سالگی به باختران برود، به تنهایی در فیضیه بود. در حقیقت امکان مالی هم برای پدرم وجود نداشت که خانواده خود را به قم ببرند. چرا که ماهی ۴۵ تومان از مرحوم آیتالله بروجردی شهریه میگرفت و ما سه نفر باید زندگیمان با این مقدار پول اداره میکردیم. مضاف بر اینکه ۳۰ تومان از این پول خرجی ما بود و ۱۵ تومان را برای مادرم و خواهرم به اصفهان میفرستاد و به هر حال زندگی ما از نظر مالی وضع نامساعدی داشت.
ساده زیستن
بعد که حاج آقا از طرف آیتالله بروجردی به باختران رفت، نزدیک به یک سال در مدرسه آیتالله بروجردی تنها بود و من کارهای وی را در حجره انجام میدادم. بعد هم آیتالله بروجردی دستور داد که خانهای اجاره کنیم، با کمک یکی از علما خانهای اجاره کردیم که ۲ اتاق را پدرم برداشت و ۲ اتاق هم در دست من بود. ماهی ۱۲۰ تومان اجاره آن خانه بود که گاهی کرایه آن نیز به عقب میافتاد. بعدها یک خانه کوچک خریدیم. هر وقت به پدرم میگفتیم یک خانه بزرگتر اجاره کنیم، وی پاسخ میداد: «امام عزیز ما در جماران روی موکت زندگی میکند و من که مقامم از امام بالاتر نیست، همین هم برای من زیاد است.»
شهید شبها مقداری نان و آب یا شیر میخورد. هر بار به وی میگفتیم که غذای شما مناسب نیست میگفت: «جوانان ما در سنگرها نان خشک میخورند. این غذا هم برای من زیاد است.»
همیشه پدرم کارهایش را خودش انجام میداد به یاد ندارم که از ما خواسته باشد برایش چایی بیاوریم و یا از مادرم یک لیوان آب درخواست کرده باشد. عقیدهاش این بود که من زن را برای کار کردن نیاوردهام، او هم وظیفه در اسلام برایش تعیین شده و محترم است.
حاج آقا به هیچ وجه حاضر نشد که خدمتکاری برای وی بیاوریم. میگفت: «من کی هستم که کسی بیاید و من به او امر و نهی بکنم، او هم بنده خداست. من تا وقتی قدرت روی پا ایستادن را داشته باشم خودم کارهایم را انجام میدهم.»
توصیه پدر به فرزند
پدرم برای خودش لباسی خریداری نمیکرد. ما برای وی عبا یا کفش میخریدیم. نه از روی رابطه پدر و فرزندی بلکه به عنوان شاهد میگویم ویژگیهایی در شهید دیدم که در هیچ کس نبود. پدرم پذیرایی از میهمان را عبادت میدانست. به همین جهت میهمان را بالای اتاق مینشاند.
تکیه کلام پدرم این بود که کار برای خدا بکنید و به فکر پست و مقام و منتظر دعای خیر و تشکر مردم هم نباشید، اجرتان را از خدا بخواهید.
از توصیههای پدرم به فرزندانش این بود که میگفت: «همیشه کارهایتان را به خدا واگذار کنید، اتکاء به خدا داشته باشید و عزت را از خدا بخواهید، هر چه میخواهید از خدا طلب کنید، وقتی که شما کارهایتان را به خدا واگذار کردید آنچه را که انتظار نداشتید خدا بهتر از آن نصیب شما میکند. وقتی کاری به خدا واگذار کردید خدا بهتر از آن را نصیب شما میکند. مواظب هم باشید که اسرارتان را برای همه نگویید.»
انتهای پیام/ 131