به گزارش خبرنگار ساجد، بسیجی شهید «سید محمدحسن صنیعخانی» در فروردین ماه ۱۳۴۵ در یکی از جنوبیترین محلات جنوب شهر تهران چشم به جهان گشود. وی از طریق بسیج سپاه پاسداران به کردستان رفت و بعد از اتمام دوره خود به تهران بازگشت، ولی بار دیگر نیز به سوی جبهههای نبرد حق علیه باطل شتافت تا در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱ در عملیات بیت المقدس به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
قسمتی از متن دستنوشتهای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه میخوانید:
«انشاء الله تا یکی دو روز دیگر حمله سراسری (بیت المقدس) انجام خواهد شد. خبر خوبی که برایتان دارم این است که شب جمعه قبل از دعای کمیل خواندیم جای شما خالی بود ما دو روز بود که واقعاً سختی کشیدیم بعد از این دو روز شب جمعه بود از آموزش آمده بودیم نماز جماعت را خواندیم ساعت ۷/۵ بود نماز را خواندیم بعد از نماز جماعت دعای کمیل خواندیم.
از آن اول که شروع شد من میدانستم که این دعای کمیل با دعاهای دیگر فرق دارد با هفتههای دیگر فرق دارد این را هم بگویم که از ساعت ۲ بعد از ظهر آن روز فضای گردان را بوی عطر فراگرفته بود همه تعجب میکردند که این بوی عطر میان این همه جنازه عراقی از کجا میآید خلاصه دعای کمیل شروع شد از آن اول حال دیگری داشت.
وسط دعای کمیل خواننده دعا گفت: صورتها را روی خاک بگذارید، صورتها را روی خاک گذاشتیم بعد از چند دقیقه گفت: بردارید بعد از چند دقیقه همینکه داشتیم راز و نیاز میکردیم دیدیم که یک نفر از جمعیت بلند شد و تمام بدنش میلرزید داد میزد که من امام زمان (عج) را دیدم تا این خبر شد همه بلند شدند سینه زدند داد میزدند، خلاصه یک غوغایی شده بود خلاصه شخصی که امام زمان (عج) را دیده بود بیهوش شد.
دعای کمیل ادامه دادیم باز دوباره یکی از دوستان من بلند شد و با سرعت در میان دعا میدوید بطرف سیم خاردار دنبال امام زمان (عج)، پابرهنه میدویدیم. امام زمان (عج) با اسبش در آنجا بود و لیکن یک عده مثل من که چشم بصیرت ندارند امام را ندیدیم. خلاصهاش امام زمان (عج) بارها و بارها در آنجا آمد و خیلیها او را دیدند اولین بار کسی که دیده بود میگفت: آقا میخواهد برایمان صحبت کند و حتی برای یکی از دوستانم صحبت کرده بود و چند چیز گفته بود و به دوستم گفته بود.
یکی اینکه قدر همدیگر را بدانید دوم اینکه شما تعدادی شهید خواهید داد و آخر دوستم گفته بود آقا کجا میخواهی بروی من هم را با خودت ببر ولیکن آقا گفته بود که نه من میخواهم بروم پیش جدم امام حسین (ع) در کربلا، خلاصه آن شب، شب عجیبی بود که در عمرم تنها بود عطر عجیبی میآمد تعداد زیادی از بچهها امام زمان (عج) را دیدند، ولی ماندیدیم، چون امام زمان (عج) با خوبهاست نه با بدها.
خلاصه اینجا میدان صفاست خدا کند که امام زمان (عج) از دست ما راضی باشد و ما را جزو سربازان خود قراردهد.»
انتهای پیام/ 900