به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، شهدای گمنام چراغی پرفروغاند. راه را به گمشدگان دریای پرتلاطم دنیا نشان میدهند. اهل دنیا را به ساحل امن هدایت فرا میخوانند، نور امید را بر دل سرگشتگان اقیانوس معرفت میتابانند. آری شهدای گمنام اینگونهاند.
شهدای گمنام دنیا و اهلش را لایق ندانستند که حتی پیکر خود را در بازار آن سودا کنند. آنان هرچه کردند برای خدا بود و خدا بهترین خریدار کالای وجودشان شد. امام علی (ع) میفرماید: «اگر میتوانید گمنام بمانید؛ پس چنین کنید.»
شهدای گمنام اگر در زمین بینشان و گمنام هستند اما در آسمان برای اهلش شناخته شدهاند. برای شناخت آنها باید آسمانی شد. باید از ورطه خاک بیرون رفت و با آنان تا ملکوت رهسپار شد.
در ادامه بُرشی از کتاب «شهید گمنام» که شامل «72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر» است را میخوانید:
«در اهواز مسئول انتقال شهدا بودم. یک روز پیرمردی مراجعه کرد و گفت: فرزندم شهید شده و در اینجاست. با تعجب به سراغ لیست شهدا رفتم. اما هرچه گشتیم مشخصات پسر او نبود. پیرمرد اصرار میکرد که آمده تا پسرش را با خودش ببرد. من هرچه میگفتم که چنین مشخصاتی در میان شهدا نداریم بیفایده بود. پیرمرد مرتب اصرار میکرد. یادم افتاد چند شهید گمنام در مقر داریم. ناخودآگاه پیرمرد را به کنار شهدای گمنام بردم. شش شهید را دید اما واکنشی نشان نداد. اما با دیدن شهید هفتم جلو آمد، فریاد زد: الله اكبر ... این فرزند من است. بعد هم او را در آغوش کشید. پسرش را صدا میکرد. آنقدر زیبا با او درد دل میکرد که دلِ سنگ را هم آب میکرد. اما این شهید هیچ عامل مشخصهای نداشت. نه پلاک، نه کارت و نه... . پیرمرد همه بقایای پیکر را غرق بوسه کرد. بعد گفت: عزیزان، این پسر من است. میخواهم او را با خودم به شهرمان ببرم. از نالههای پیرمرد همه گریه میکردند. از خدا خواستم خودش ما را کمک کند. یکبار دیگر با دقت نگاه کردم. در میان بقایای پیکر شهید تکههای لباس و یک کمربند بود. کمربند پر از گِل بود. ناامید نشدم. باید نشانهای پیدا می کردم. روی لباس هیچ نشانهای نبود. به سراغ کمربند رفتم. آن را برداشتم و شُستم. چیز خاصی روی آن نبود. بیشتر دقت کردم. ناگهان آثار چند حرف انگلیسی نمایان شد. چهار بار کلمه «M» كنار هم نوشته شده بود. این یعنی اسم شهید که پدرش ساعتی پیش برای ما گفته بود: «میرمحمد مصطفی موسوی.» پدرش این نشانه را هم گفته بود. اینکه پسرش اسم خود را اینگونه مینوشته. با لطف خدا و تلاش بسیار فهمیدیم این حروف را خود شهید نوشته. و ما خوشحال از اینکه این شهید گمنام به آغوش خانوادهاش بازگشته. پیکر شهید را با گلاب شستیم و در پارچهی سفیدی قرار دادیم. روز بعد هم به سوی مشهد فرستادیم. اما این پدر از کجا میدانست که فرزندش پیش ماست!»
راویان: عباس مشعلپور و مکینژاد
انتهای پیام/ 114