به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، سردار شهید محمد عبادیان از فرماندهان گمنام دفاع مقدس است که تاکنون ابعاد شخصیتی این مرد بزرگ ان طور که باید معرفی نشده و در این میان به سیره و سلوک عملی این شهید والامقام کمتر توجه شده و این امر به نوعی مغفول مانده است.
شهید عبادیان به خواسته سردار شهید محمد ابراهیم همت از بدو شکل گیری لشکر 27 محمد رسول الله (ص)، مسئولیت سنگین تدارکات لشکر را به عهده گرفت و در طول 5 سال مسئولیت خود کارنامه پرباری به یادگار گذاشت. این مرد خستگی ناپذیر سرانجام در عملیات کربلای 5 به آرامش همیشگی رسید و رستگار شد. آنچه می خوانید یادکردی از تلاش شبانه روزی این مرد بزرگ است که حالا در جوار مرقد نورانی سلطان خراسان ، در همسایگی امام غریبان آرمیده است.
حاجی سال ها مسئوولیت تدارکات کل لشکر را به عهده داشت اما از همه بیشتر پای کار بود. از خیلی ها سن و سالش بیشتر بود و هم هیکل درشتی داشت اما با این حال پا به پای بچه ها کار می کرد و عرق می ریخت. این طور نبود که پشت میز بنشیند و فقط دستور بدهد. شب ( وقت و بی وقت) هر گاه بار به تدارکات لشکر می رسید ، زودتر از همه دست به کار می شد و آستین ها را بالا می زد و «یاعلی» می گفت و بارهای سنگین را یک تنه روی دوش خسته خود می کشید. هیچ وقت از کار کردن شانه خالی نمی کرد. منتظر بچه ها نمی ماند. همیشه برای این کارها پیشقدم بود.
مسئول بود اما ابائی نداشت که دوشادوش بچه ها کار کند. از بس که خاکی بود هر کاری که از دستش بر می آمد انجام می داد. بی اعتنا به مسئولیت و پست و مقامی که داشت کنار بچه های تدارکات می نشست و برای رزمندگان قند می شکست. به همین راحتی غرورش را زیر پا می گرفت و خرد می کرد.
حاجی مسئول تدارکات لشکر بود. نیروهای زیادی هم زیر دستش بودند اما اینطور نبود که در عقبه خط بنشیند و برای تهیه مایحتاج نیروها دستور بدهد. حاجی مرد میدان بود. مرد عمل. قبل از شروع هر عملیاتی به خط می زد و از نزدیک نیازمندی های لشکر را به درستی رصد می کرد. برای تهیه مایحتاج نیروها خودش را به آب و آتش می زد تا در روز عملیات نیروها بابت تدارکات لنگ نمانند. حاجی اهل تدبیر و چاره اندیشی بود. درست است که بزرگ بود و سن و سالی ازش گذشته بود اما از همه حرف شنوی داشت. اهل مشاوره بود.
برای انجام کوچکترین کاری با همه مشورت می کرد تا کارها به نحو احسن پیش برود. با همین کارها بود که در دل فرماندهان لشکر جا باز کرده بود. حاج عباس کریمی فرمانده دلاور لشکر، هر گاه حاجی را می دید، می خندید و می گفت: «حاجی به اندازه 10 نفر کار می کند». دل فرماندهان قرص بود به کارهای حاجی.
حاجی تا خیالش از بابت آب و غذای بچه های خط راحت نمی شد، سر بر بالش خواب نمی گذاشت و آرام نمی گرفت. در طول شبانه روز بیش از چند ساعت استراحت نمی کرد. چشمهایش خاطره خواب را فراموش کرده بود. فکر و ذکرش کار و تلاش بود.
به خاطر همین تلاش های بی وقفه و بی شائبه بود که سردار شهید همت همیشه در عملیات ها خیالش از بابت تدارکات لشکر راحت و آسوده بود؛ چون حاجی را خوب می شناخت و به ایشان ایمان داشت. می دانست که حاجی پای کار است و به وعده هایش عمل می کند.
میانه اش با نیروها به قدری خوب بود که هیچ وقت حرفش زمین نمی ماند. در هر شرایطی نیروهایش گوش به فرمان حاجی بودندو عاشقانه دوستش داشتند و پروانه وار دورش حلقه می زدند. جانباز شهید منوچهر مدق، جانباز شیمیایی صفات الله نصیری ، جانباز مجید برهمن ، جانباز محمد مصطفایی ، جانباز حسین مهدوی از فدائیان حاجی بودند. طوری که در منطقه به اسم «پنج تن آل عبادیان» می شناختندشان. حاجی مثل شمع بود و بچه ها عین پروانه دور وجودش عشقبازی می کردند. او می سوخت و به جمع بچه ها روشنائی و نور می داد. در سایه همین روشنائی و شور و امید بود که بچه ها روحیه می گرفتند و در میانه آتش، دل به کار می دادند. به خاطر اخلاص و از خود گذشتگی حاجی بود که بچه ها با خستگی میانه ای نداشتند و خوش بودند.
حاجی هر چه بود، بیش از همه عاشق بود. یک عاشق دلسوخته. یک مرد تمام عیار که عاقبت در دی ماه 1365 در عملیات کربلای 5 به معشوق خود رسید و چونان پروانه ای عاشق، ققنوس وار سوخت و خاکستر شد.
انتهای پیام/