به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، کیومرث مرادی در یادداشتی آورده است: «یکشنبه هفته جاری و درآستانه اربعین حسینی، حاج غلامرضا غیاثی پس از 18 سال تحمل سختی و رنج ناشی از جانبازی، از میان ما رفت و داغ خودش را بر دل مردم استان ایلام گذاشت و قربانی تروریسم شد.»
در روزهای سخت و نداری دیارمان ایلام، چشم های دانش آموزان روستایی و مناطق محروم به جاده بود تا شاید مسؤول ارزیاب آموزش و پرورش به روستای آنها سر بزند و از حضورش دفتر مشقی به آنها برسد. سرباز بی ادعای سنگر آموزش در تاریخ 29 بهمن ماه 79 در میان سوز سرما و بوران شهر ایلام هدف گلوله منافقین کوردل قرار گرفت. شاید ساده بتوان گفت شهادت عاشق غلامرضا بود که تا درب خانه اش دوان دوان آمد.
اما در آن روزهای سرد زمستان از دم گرم هزاران دانش آموز پابرهنه استان ایلام و دعای مادران شهید پرور، تقدیر برگشت تا غلامرضا برای 18 سال به معلمی خود ادامه دهد. این بار نوبت کلاس درس عاشقی بود، درس صبر و استقامت، کلاس درس غلامرضا در اتاقی به وسعت ایلام و پنجرهای رو به تجلی. بابای مهربان سه دختر برای تمام دوران تحصیل، دانشجویی، ازدواج و نوه دار شدن نتوانست بر سر دخترکانش دستی بکشد. نتوانست آنان را بغل کند. دستانش چونان دستان بزرگ جانباز انسانیت ابوالفضل العباس(ع) قطع نشد، ولی بی حرکت ماند.
این دست های بی حرکت، این پاهای بی تکان یادآور عاشورایی در قرن حاضر بود. یادآور پاهایی که در میدان مین جا ماند و سری که بر نی قرآن می خواند. غلامرضا به راستی شاگرد اول کلاس حسین(ع) بود. هجده سال به عمر یک جوان رعنا، تنها منظره روبهرویش سقف اتاق بود و در این دوران یک بار ننالید و روحیه اش، بسان همرزمانش کوهی بود از استقامت و صدای خفیفش فریادی به سان لبیک گویان عاشق و مسافر کربلا.
دور از هیاهوی مادی این دنیای پرزرق و برق، صبور و مقاوم هر لحظه از زندگیت درسی بود برای آنان که نمی دانند برای ماندگاری این آب و خاک چه سینه ها که سپر نشد.
درحال و هوای اربعین حسینی هستیم، ساربان تمام کاروان را فراخوانده است. امروز ایلام تنها شاهرگ رسیدن به حسین است، گویی طنین هل من ناصر ینصرنی از دروازه های مهران به گوش خیل عاشقان رسیده و قسمت تو این بود که با صدای پای زائران حسینی و فریاد لبیک یا حسین آنان بدرقه شوی. شهر را باران شسته است و اربعین هر ثانیه نزدیک تر می شود.
مسافر مهربان، صبورانه تو به پیشواز اربعین می روی و حسین و عباس (ع) منتظر تو هستند. امروز تمام ایران به سوی کربلا می روند و امیر کربلا به استقبال تو آمده است. علمت را بردار و پاشنه کفش هایت را بکش دست در گردن یار انداز و برو به آنجایی که منتظرانت با چشم اشکبار ایستاده اند. کلاس درس تو اینجا به پایان رسید و آنان که باید در این مکتب می آموختند، آموختند. مگر نه اینکه بهترین شاگرد کلاس حسین، زینب است.
مگر می توان چشم بست بر هجده سال پرستاری زینب وار همسرت. مادری که برای دخترانت هم پدر بود و هم مادر. حاج غلامرضا، آسوده بر محمل نشین و با کاروان حسین برو که زینبی هست تا بازماندگانت را تسلی بخشد.
بدرود ای مظهر ایثار، کوه استقامت، دریای بی کران مهربانی و ای مسافر تاخیر کرده کاروان حسین(ع).