گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: هشت سال جنگ رژیم بعث علیه ایران، بیشک از دوران طلایی و پرافتخار مردمان این مرز و بوم است که انعکاس هر کدام از حوادث آن میتواند چراغ راه و وسیلهای برای شناخت بیشتر آیندگان باشد. وقایع آن روزها همچون یک گنج در سینه رزمندگان نهفته مانده است که باید آن را استخراج کنیم. از آنجایی که جهاد سازندگی در پیشبرد عملیاتها نقش فعالی داشت، واکاوی فعالیتهایشان بیش از پیش مورد نیاز است.
بر همین اساس خبرنگار ما به گفتوگو با «احمد مهرانفر» جانباز جهادگر دفاع مقدس پرداخته است که در ادامه میخوانید:
قرار بود نیروهای گردان که مامور به یکی از لشکرها بودند، در عملیات شرکت کنند. نیروها نماز را به امامت روحانی بزرگواری اقامه کردند و سپس شام مختصری خوردند و پس از قرائت زیارت عاشورا، از زیر قرآن عبور کردند. رانندگان لودر و بولدوزر، بیسیمچیها، رابطین خط و دیگر نیروهای تیم عملیاتی حال عجیبی داشتند، همدیگر را در آغوش میگرفتند و حلالیت میطلبیدند. با شروع عملیات کربلای 8، حدود ساعت 11 شب، منطقه از انفجارهای مهیب و گلوله باران پر شده بود.
آن شب با یکی از دوستان کنار بیسیم قورباغهای نشسته بودم، پیامها پشت سرهم رد و بدل میشدند؛ یکی از این پیامها درخواست مکرر نیرو بود. یکی از رانندگان مخلص به نام سید حسین هاشمی که صبح آن روز برگه ترخیصیاش را گرفته بود، آن شب داوطلب شد به خط مقدم برود و در عملیات شرکت کند. چون در آن موقع بلدچی نبود، تصمیم گرفتم خودم او را به محل اجرا برسانم. راننده لودر ابتدا وضو گرفت و سپس لودر را روشن کرد و پشت سر من که با موتور چراغ خاموش به عنوان راهنما میرفتم راه افتاد. خیلی مواظب بودم که در آن تاریکی جاده به سمت راست منحرف نشویم چون سمت راست جاده آب بود و هم اینکه مواظبت میکردم بیل لودر با من برخورد نکند البته اصابت گلوله های خمپاره و توپخانه دشمن در اطراف ما نیز مضاف بر اینها بود.
بالاخره با رسیدن به خط مقدم منطقه درگیری، سیدحسین هاشمی مشغول به کار شد؛ مدتی روی لودر کار کرد تا اینکه مزد جهاد در راه خدا را گرفت و عاشقانه دعوت حق را لبیک گفت و روحش به ملکوت اعلی پیوست.
نجات در نا امیدی
حدود 2 ماه از انتقال گردان به سومار گذشته بود، تقریبا ساعت 10:30 صبح بود که مقر گردان امام موسی ابن جعفر (ع) در منطقه سومار جولانگاه 54 فروند جنگنده بعثی قرار گرفت. هواپیماهای دشمن، ناجوانمردانه و وحشیانه پایگاه را از پایینترین سطح بمباران میکردند. انواع بمب بود که در نقاط مختلف مقر گردان منفجر میشد. با توجه به انهدام ضدهوایی مستقر در ارتفاعات مشرف به پایگاه، مانعی برای جولان جنگندهها وجود نداشت. نیروها به جان پناهها و سنگرها پناهنده شده بودند و مشغول ذکر و دعا بودند، چون قدرت هر عکس العملی از آن ها گرفته شده بود. ترکشهای راکتها و بمبها به اطراف و حتی داخل سنگرها پرتاب میشد، که تعدادی از ترکشها به داخل سنگر ستاد گردان که من به همراه حدود 15 نفر در آنجا بودم، اصابت کرد. به یاد دارم یک ترکش بزرگ با برخورد به تیرآهن پایه وسط سنگر، بخشی از آن را برش داد. تقریبا یک ساعت و چهل دقیقه این وضعیت به طول انجامید و بمباران ادامه پیدا کرد. اغلب نیروها امید خود را از دست داده بودند و به یکدیگر وصیت میکردند. علاوه بر بمباران هواپیماهای بعثی، انبار مهمات واقع در کنار گردان مورد هجمه هوایی دشمن قرار گرفته بود و بر اثر انفجار آن انواع گلولهها مانند باران به داخل پایگاه میریخت. با پایان بمباران وقتی از سنگر بیرون آمدم متوجه جنایت جدید جنایتکاران بعثی شدم و آن بمباران شیمیایی بود. با اعلام بمباران شیمیایی نیروها به سمت ارتفاعات رفتند تا از تاثیرات مسمومیت شیمیایی در امان بمانند.
در این جنایت بعثیها اگر چه احتمال نجات افراد بسیار ضعیف بود؛ ولی به جز سه نفر از نیروهای تدارکات (غلامحسین کافی، عباس وفایی، محمد صحرانورد) که بر اثر مسمومیت شیمیایی به فیض عظیم شهادت نائل آمدند، بقیه آسیبی ندیدند و به لطف الهی نجات پیدا کردند.
انتهای پیام/ 131