همسر شهید محمد نعمتی در گفت وگو با دفاع پرس:

امید به شفاعت همسرم رمز تحمل سختی های زندگی‌ام است

همسر شهید «محمد نعمتی» گفت: به امید شفاعت همسرم همه این سال‌ها زندگی و مشکلات را سپری کرده‌ام، همسرم در دوران جنگ هرگاه به مرخصی می‌آمد و دوستان و فامیل به دیدنش می‌آمدند همه را برای رفتن به جبهه ترغیب و تشویق می‌کرد.
کد خبر: ۳۱۷۶۲۷
تاریخ انتشار: ۲۰ آبان ۱۳۹۷ - ۰۰:۳۰ - 11November 2018

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، شهادت ثمره عمری مجاهدت و جوانمردی است که خدانصیب دوستداران خود می‌کند؛ شهدا یک عمر عاشق حق و حقیقت بودند و در نهایت به عشق ابدی و ازلی خود می‌رسند، صفات عالیه انسانی، گذشت، وفا، جوانمردی را در تمام مراحل زندگی خود انتخاب می‌کنند تا سرانجام به سرمنشا حقیقت می‌رسند دراین خصوص فاطمه رضایی همسر شهید «محمد نعمتی» با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس گفت ‌وگویی ‌انجام ‌داد که ‌در ‌ادامه می‌خوانید:

همسرم متولد سال 1336 است، در یکی از روستا‌های استان کرمان به نام هرمزآباد به دنیا آمد. در خانواده‌ای متدین و مقید به مسائل دینی تربیت و رشد یافت. از دوران کودکی به هیات و مجالس عزاداری امام حسین (ع) علاقه داشت و با این فرهنگ رشد و نمو پیدا کرد.

محمد زمانی که به خواستگاری‌ام آمد؛ دیپلم گرفته بود و بیشتر وقت خود را در کار‌های انقلابی و مسجد و حسینیه می‌گذراند. همسرم زمانی که به خواستگاری‌ام آمد من دیپلمه بودم،طبق عرف و رسم آن دوران بزرگتر‌ها همه مقدمات مراسم عقد را برای ما فراهم کردند؛ خرید مختصری از لوازم ضروری را برای یک مراسم عقد ساده انجام دادند و جلسه‌ای برگزار شد. مهریه‌ام زمین و آب بود،محمد در شهر اصفهان دوران سربازی اش را طی کرد.

امید  به شفاعت همسرم همه این سال‌ها زندگی و مشکلات را تحمل کرده‌ام//در حال ویرایش

پیروزی انقلاب با تشکیل خانواده مصادف شد

مصادف با پیروزی انقلاب ما تشکیل خانواده دادیم و زندگی مشترک خود را آغاز کردیم محمداز همان ابتدای تشکیل سپاه بعداز پیروزی انقلاب اسلامی وارد ارگان انقلابی شد. همسرم فردی مهربان و با اخلاق بود برای هر دوست و فامیلی که مشکلی پیش می‌آمد پیشقدم در حل مشکلات آن‌ها می‌شد و تا مشکل را حل نمی‌کرد، آرام نمی‌گرفت.

از روز‌های ابتدایی تشکیل سپاه به جمع آن‌ها پیوست و عضو سپاه شد. قبل از جنگ در خاموش کردن غائله کردستان حضوری فعال داشت، در دوران جنگ ایران و عراق زمانی که به جبهه می‌رفت و برمی‌گشت، فامیل به دیدن وی می‌آمدند؛ همسرم از این فرصت برای تبلیغ در جذب افراد برای رفتن به جبهه و دفاع از اسلام و کشور دعوت می‌کرد. و می‌گفت: ‌چگونه می‌توانیم راحت باشیم و آسوده زمانی که مردم در شهر‌های مرزی آسایش ندارند این راحتی نیست بی‌مسئولیتی و از بی‌غیرتی مانشات می‌گیرد.

حضوری فعال و مستمر در جبهه داشت از ابتدای جنگ مرتب در جبهه بود سه ماه در جبهه و 10 روزبه مرخصی می‌آمد، در همین زمانی که مرخصی هم در حال کار انجام دادن و پیگیری مباحث فرهنگی و جمع آوری کمک و پشتیبانی برای جبهه و جنگ می‌شد و نیزبرای جوانان صحبت کرده و همه را برای رفتن به جبهه تشویق می‌کرد.

همسرم چندمرتبه به جبهه اعزام شد. در مناطق عملیاتی آبادان بستان، گیلان غرب سردشت، باختران و پاسگاه زید عراق  حضور داشت و جنگید.

امید  به شفاعت همسرم همه این سال‌ها زندگی و مشکلات را تحمل کرده‌ام//در حال ویرایش

 

آموزش نیرو‌ها در شهر

سپاه به محمد حکم رفتن به جبهه نمی‌داد؛ می‌خواست که در شهر بماند و به آموزش نیرو‌ها بپردازد و جبهه هم به وی نیاز داشت، به خاطر نیاز کار و تخصص و نزدیکی عملیات پاترولی فرستادند و محمد را به جبهه بردند. شب بود که به دنبالش فرستادند، من به همسرم گفتم؛ فرزندانمان کوچک هستند، چگونه ما را تنها رها می‌کنی؟و در دل شب می‌روی؟ گفت: سر راه می‌گویم برادرت بیاید کنار شما باشد و همین کار را نیز کرد. برادرم به خاطر بچه ها همان نیمه شب خود را به خانه ما رساند.اعظم چهار سال ونیم داشت، 2 پسر هم سه ساله و یک ساله بودند و چهارمی که هنوز به دنیا نیامده بود.

علاقه به فرزندان
محمد فرزندان خود را این قدر دوست داشت، که هر وقت به خانه می‌آمد با بچه‌ها بازی می‌کرد و صدای خنده و شادی آن‌ها فضای خانه را پر می‌کرد،یا اسب می‌شدتا بچه‌ها سوار شوند و یا با آنها تاب بازی می‌کرد خلاصه یک لحظه از بازی با بچه هاغافل نمی‌شد. بچه‌ها لحظات شادی با پدر خود داشتند.

خبر شهادت در شهر پیچیده بود فقط من نمی‌دانستم

فرزندانم کوچک و پشت سرهم بودند، به همین خاطر هر زمانی که محمد به جبهه می‌رفت خانواده‌ام از من می‌خواستند پیش آن‌ها بروم تا به من کمک کنند و تنها در خانه با بچه‌ها نباشم. به همین دلیل منزل پدری بودم، که ماشین سپاه به در خانه آمد و احوال شوهر خواهرم را پرسیدند، چون وی هم رزمنده بود و مرتب به جبهه می‌رفت گفتم رفته تا محصولات کشاوزی خود را در مزرعه آبیاری کند، زمانی که این مطلب را شنیدند رفتند در دلم غوغا  و آشوبی به پاشد، دیدم شوهر خواهرم نیامد به مزرعه رفتم و پرسیدم از سپاه آمده بودند چه کاری با شما داشتند؟ گفت: زمان مرخصی تمام شده باید به جبهه برگردم.
زمانی که به خانه برگشتم دیدم مرتب عموها و دایی و خلاصه در یک کلام هرکدام از اقوام به بهانه‌ای به خانه پدرم می‌آیند و همه بدون استثا احوال محمد را می‌پرسند که خبری از وی دارید؟

من کم کم در ذهنم به این نتیجه رسیدم که خبری شده که همه در مورد همسرم می پرسند؛ خیلی سخت بود، تحمل و باور این مطلب برایم خیلی سخت بود، که همسرم شهید شده ولی پذیرفتم.

خمپاره به پهلوی شهید خورده در دریاچه افتاده و شهید شده بود.۱۰ روز هم پیکرش مفقود بود، نگذاشتند من متوجه شوم، در همه شهر خبرپیچیده بود و دوست و آشناییان و فامیلها خبر داشتند؛ من بی خبر بودم. پیکر همسرم که پیدا شد خبر شهادت را دادند. همسرم 22 فروردین سال 1363 در جزیره مجنون در حالی که فرمانده  یکی از گردان های 41 ثار الله به عهده داشت به شهادت رسید.

امید  به شفاعت همسرم همه این سال‌ها زندگی و مشکلات را تحمل کرده‌ام//در حال ویرایش

مادر شوهرم برای مادر شهید غصه خواری کرده بود

خبرتشییع ۲ شهید را در نمازجمعه اعلام کرده بودند؛ مادر شوهرم در نمازجمعه شنیده بود که شهید والا مقامی را نیز آورده‌اند برای این که بتوانند؛ مراسم با شکوهی برای وی برگزار کنند شنبه یا یکشنبه تشییع خواهدشد، همانجا مادر شوهرم گفته بود؛ خدا به فریاد دل مادرش برسد و برای  آن مادر ابراز ناراحتی و نگرانی کرده بود.
تشیع جنازه با شکوهی برای محمد برگزار کردندکه امام جمعه شهر رفسنجان در آن زمان نیز مرحوم شیخ حسین هاشمیان درمراسم حضور داشت.

بیش از ۳۲ سال از شهادت همسرم می‌گذردبا هرسختی و همه مشکلات فرزندانم را بزرگ کردم راضی به رضای خدا هستم و می‌دانم که مورد آزمایش و امتحان الهی قرار گرفته‌ام.

انتهای پیام/ 191

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار