به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، غلام ملاحی، در پانزدهم شهریور سال ۱۳۴۱ در شهر ایلام به دنیا آمد. خانواده اش نام غلام را برای او انتخاب کردند تا غلام اهل بیت و ائمه اطهار (علیهم السلام) باشد. از همان کودکی با قرآن آشنا شد و محبت اهل بیت (علیهم السلام) در دلش نقش بست. بچه زرنگی بود و از همان دوران کودکی با هم سن و سال هایش به رقابت میپرداخت و دوست داشت که در همه کارها اول و جلوتر از همه باشد.
در مقطع دبیرستان، در رشته علوم تجربی درس خواند. در سال چهارم دبیرستان در رشته راه و ساختمان هنرستان فنی امام خمینی (ره) شرکت کرد و بعد از قبولی، موفق به اخذ دیپلم شد. در درسها به هم کلاسی هایش کمک میکرد.
فردی خوش اخلاق و جوانی فعال بود. اوقات فراغت کتاب میخواند. از ظلم و ستم به دیگران و پایمال کردن حق افراد ناراحت و عصبانی میشد.
همزمان با تحصیل، در فعالیتهای انقلابی و مذهبی حضور داشت. او روزها به کسب علم و شبها به نگهبانی از دستاوردهای انقلاب میپرداخت. از افراد ضد انقلاب بیزار بود و در مسیر انقلاب و خط رهبری و ولایت فقیه قدم برمیداشت و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، عضو این نهاد شد.
ورود به سپاه همزمان با آغاز جنگ
با شروع جنگ تحمیلی در ۲۰ سالگی از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به جبهه رفت و مدت پنج سال در جبهه حضور داشت. غلام ملاحی به خاطر خدمت به اسلام، انقلاب و نظام جمهوری اسلامی رفتن به جبهه را بر همه چیز ترجیح داد.
حضور در جبهه را واجب میدانست و میگفت: «چون امام خمینی دستور داده اند، باید به جهاد برویم و همه هرچه در توان دارند برای حفظ جمهوری اسلامی به کار گیریم.»
او در ۲۳ سالگی با خانم ناهید صفرلکی ازدواج کرد که حاصل سه سال زندگی مشترک آنان یک دختر شد. همسرش میگوید: «من به خاطر روحیات و خصوصیات اخلاقی پسندیدهای که داشت، به او جواب مثبت دادم. مراسم ازدواج ما ساده و بدون هرگونه تجملات برگزار شد. او فردی صادق، رازدار و دارای حسنات زیادی بود. با دوستان و فامیل بسیار گرم و خودمانی و بدون ریا و کبر و غرور رفتار میکرد و به آنان بسیار احترام میگذاشت.»
چون او فردی فهمیده، متین و خوش برخورد بود، با خانواده همسرش رابطه خوبی داشت. او با اینکه ازدواج کرده بود، ولی مرتب به خط مقدم میرفت.
در سرما و گرما در مناطق مختلف جنگی خرمشهر، فاو، آبادان و کردستان حضور داشت. در عملیاتهای مختلفی مانند والفجر ۵، والفجر ۹، والفجر ۱۰، کربلای ۱، کربلای ۴، کربلای ۵، کربلای ۱۰، نصر ۴ و نصر ۸ با مسئولیت فرماندهی اطلاعات - عملیات و طرح عملیات شرکت کرد. او فرمانده اطلاعات - عملیات تیپ ۱۱۴ و لشکر ۱۱ امیرالمؤمنین (ع) بود؛ و در سن کم بالاترین آموزش نظامی وقت (دافوس) را گذرانده بود.
در تاریخ ۲۸ / ۷ / ۱۳۶۳ در عملیات میمک از ناحیه کمر و سر مجروح شد. همرزمان او شجاعت، دلیری و بی باکیاش را بسیار به یاد دارند، چون او فردی شجاع، یکدل و با اخلاص بود و در سختترین عملیاتها حضور مییافت و هر کار سخت و طاقت فرسایی را با صبر و شکیبایی انجام میداد.
گذراندن دورههای غواصی در جنوب
او از افراد زبده اطلاعات - عملیات بود. دورههای غواصی را هم در جنوب گذرانده بود. به خواندن نماز شب، دعا، مناجات و نمازهای نافله بسیار مفید بود. در برابر مشکلات و گرفتاریها از امام حسین (ع) و فاطمه زهرا (س) استعانت میجست. به امام، زیارت ائمه (علیهم السلام)، همرزمان و شهدا علاقه داشت.
از جبهه که برمیگشت از رشادتها و ایثارگریهای رزمندگان و روحیات نوجوانان، جوانان و افراد مسن و از عشق آنان به امام تعریف میکرد. از تلاش دشمنان انقلاب برای ضربه زدن به ایران و نظام برای خانواده اش درد دل میکرد.
از عملیات نصر ۴ این گونه گفته است: «یکی از موفقیتهای چشمگیر لشکر حضرت امیر (ع) در عملیات نصر ۴ بود. در آخرین مراحل آمادگی برای عملیات، برادران اطلاعات - عملیات مسائلی که ما برای انجام آن لازم داشتیم را به ما انتقال داده بودند. برای آخرین بار قرار شد که من به همراه عدهای دیگر از برادران اطلاعات - عملیات جهت شناسایی به ارتفاعات دوقلو برویم. ماموریت ما بررسی وضعیت زمین و دشمن بود و ما باید میفهمیدیم که معابر پیشبینی شده توان عبور دو گردان و لشکر را دارند یا خیر؟ بچههای اطلاعات - عملیات دارای تجارب خیلی خوبی بودند. هنگام شب که به سمت مواضع دشمن میرفتیم، احساس میکردیم که چقدر این بندگان خوب خدا دارای توکل هستند. چنان آرام و با طمأنینه میرفتند که به حال آنان غبطه میخوردم. مهارت آنان در عدم درگیری با دشمن و شناختن راههای مختلف فوق العاده بود. از اعتماد به نفس آنان دلگرم بودم و از این دلگرمی، احساس غرور میکردم، گویی خون تازهای در رگهای من جریان یافته بود.
گروه ۱۲ نفری ما به دو دسته تقسیم و قرار بر این شد که بعد از شناسایی مواضع دشمن، دو دسته در کنار درختی به یکدیگر ملحق شوند و سپس از آنجا به محلهای قبلی خود برگردند. در حقیقت محل تجمع گروه زیر درخت بلوط بود. گروه ما ماموریت محوله را به خوبی انجام دادند و به طرف قرار ملاقات به راه افتادند. از فاصله تقریبا دور حرکت افرادی در زیر درخت مشاهده میشد. یکی از برادران به شوخی گفت: از قرار معلوم آنان از ما زرنگتر بوده و زودتر رسیده اند. باز هم نزدیکتر شدیم. یکی از علامتهای رمز ما، پرتاب سنگ بود. با پرتاب اولین سنگ، عدهای زیر درخت برخاستند و به دور خود میچرخیدند و ما هنوز متوجه خطر نشده بودیم. به گمان اینکه، آنها قصد شوخی با ما را دارند، باز هم جلوتر رفتیم.
به چند متری آنان که رسیدیم، شب شده بود و اشک در چشمان ما جمع شده بود که چرا آنان جواب ما را نمیدهند. یکی از برادران گفت: صدایشان کنیم. دیگری گفت: چیزی نگویید و بنشینید و ما نشستیم. آن برادر گفت: گوش کنید صدای بیسم میآید. عرق سردی بر پیشانی همه ما نشست. احساس کردم در تاریکی شب همه یکدیگر را میبینیم و هر کس با چشمهای نگران به صورت بغل دستیاش نگاه میکرد همه با نگاه میگفتند: آن گروه که بیسیم نداشت، پس اینها دشمن هستند.
خطر از بیخ گوش ما گذشته بود. همانجا سجده شکر گذاردیم. اگر آنها متوجه میشدند تمام راهها را میبستند و عملیات لو میرفت. با نیروی افزونتر از قبل بلند شدیم و از راهی دیگر به سمت نیروهای خودی به راه افتادیم. در راه به نیروهای دسته دوم برخورد کرده و آنها هم از این حادثه در شگفت بودند. چرا که آنها هم به نیروهای دشمن رسیده و همان اتفاق را از سر گذرانده بودند.
شمخانی: تصرف ارتفاعات دوقلو ناباورانه بود
بعد از اینکه عملیات نصر ۴ انجام گرفت و ارتفاعات دوقلو آزاد شد. برادر شمخانی گفت: تصرف ارتفاعات دوقلو ناباورانه بود، چرا که دشمن مواضع و نیروهای زیادی روی دو ارتفاع متمرکز کرده بود و به راستی که این چنین بود. ما با دو گردان، عملیات را انجام دادیم و برگ زرینی بر تاریخ جنگهای لشکریان اسلام الصاق کردیم.»
شهید ملاحی به خانواده اش توصیه میکرد: «صبر و حوصله داشته باشید و از جمهوری اسلامی روی گردان نباشید و در مسیر ارزشهای اسلامی حرکت کنید.»
همسرش، میگوید: «او روحیات خاص و منحصر به فردی داشت. ایمان و اعتقاد او به دستگیری خداوند از بندگانش، به او آرامش عجیبی میداد. میگفت: هر آنچه خداوند محقق کند، همان میشود. او از من میخواست بعد از شهادتش صبر پیشه کنم. آرزوی شهادت در مکتب امام حسین (ع) را داشت.»
سردارغلام ملاحی در اول مرداد ۶۷ در منطقه عملیاتی میمک، در ۲۶ سالگی در حین آرایش نیروهای مردمی بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ به شهادت رسید. پیکر پاک شهید ملاحی پس از تشییع در «امامزاده علی صالح» واقع در استان ایلام به خاک سپرده شد.
بخشی از وصیت نامه سردار شهید ملاحی
شهید ملاحی در وصیت نامه خود نوشته است: «مادر مهربانم و همسرم! روزها و ماهها بود که در انتظار این روزها و لیالی القدرها بودم که در مکانی از دار دنیا خداحافظی کنم که حداقل از زادگاهم دور باشد. باور کنید که آرزو داشتم در خاک لبنان - آنجایی که ندای مظلومیتش به گوش همه مسلمانان رسیده است - شهید شوم. پس این راهی را که انتخاب نموده ام، آخرش به ملکوت اعلى و معراج سعادت و احسن تقویم و مرکب آن مرگ سرخی است. به هیچ عنوان بر من گریه نکنید و ناراحت نباشید. اگر میخواهید روح من ناراحت نباشد، بر شهادت من سعادت بورزید که فرزندتان در راه خدا به لقاء پیوست.
همسرم! درود خدا بر تو باد که به پیام امام لبیک گفتی و دوشادوش زینبیان زمان، حاملان آل بتول هستید. اینک که سرآغاز زندگی نوین برایمان بود و جنگ را ترجیح به زندگی شیرین دادیم، تو را میستایم و از خداوند سلامتی برایت خواهانم.ای برادران و دوستان گرامی! دست از حمایت امام و ولایت فقیه که در این زمان مرهون بقاء عمر جمهوری اسلامی میباشند برندارید. اگر لحظهای غفلت کنید، دشمنان جان تازهای میگیرند و خون شهدا را پایمال میکنند و اسلام و مسلمین برای همیشه از روی زمین محو میشود. عمرتان را در تحصیل کمالات سپری کنید و لحظهای زندگی را در گردآوری فضیلتهای علمی و عروج از پستی و نقصان به قله کمال و از فرودگاه جهل به اوج عرفان بکار گیرید. نیکیها را گسترش دهید و برادرانتان را در رسیدن به کمالات و معنویات الهی یاری کنید.»
انتهای پیام/