نورعلی حسینپور از رزمندگان دوران دفاع مقدس در گفتوگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس در خاطرهای به یکی از خصوصیات بارز شهید «حسن درویش» اشاره و روایت کرد:
سال ۶۲ بنا به توصیه شهید درویش من نماینده فرماندار شهرستان شوش دانیال در بانک صادرات بودم. آن زمان هادی مومننژاد نماینده بنیاد امور مهاجرین جنگ تحمیلی بود، وی همزمان نیز با لشکر ۷ ولیعصر (عج) به جبهه اعزام میشد. ما ۲ نفر مسئولیت توزیع کوپنهای ارزاق عمومی را بر عهده داشتیم.
شهید حسن درویش گاهی میآمد با ما احوالپرسی میکرد و هم سراغی از روند کار میگرفت. گر چه آن زمان مسئولیتی در آنجا نداشت، ولی چون در قبال مردم و نحوه توزیع کوپنها احساس مسئولیت میکرد، برای نظارت بر کار میآمد. حسن در اوایل جنگ مسئولیت جبهه شوش را بر عهده داشت. پس از عملیات فتح المبین براساس دستور فرمانده وقت کل سپاه مامور تشکیل تیپ ۱۷ قم به وی واگذار شد. حسن ظرف مدت ۲۰ روز ماموریتش را به نحو احسنت انجام داد و این تیپ از بهترین یگانهای عمل کننده در عملیات رمضان بود. وی علاوه بر این ماموریت تشکیل تیپ مستقل ۱۵ تکاور دریایی امام حسن مجتبی (ع) را نیز برعهده گرفت. این تیپ نیز در عملیاتهای بزرگی همچون خیبر، بدر و خط پدافندی به خوبی عمل کرد. درویش مدتی را نیز به لبنان رفت و پس از بازگشت به لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) رفت.
پیش از فرستادن من به بانک و فرمانداری، من از شهید درویش قول گرفتم که هر زمان عملیات بود، من را هم با خود به جبهه ببرد. در حقیقت با این شرط من به بانک رفتم. چند مرتبه این امر اتفاق افتاد. یک مرتبه نیز همراه با وی به لبنان رفتم که حدود ۲ هفته طول کشید. پس از رفتن من به عملیات و بازگشت مجددم به بانک، هادی مومنزاده حساس شده بود. روزی از من پرسید: «وقتی برادر درویش به اینجا میآید، فردای آن روز تو تا مدتی غیبت میزند، ماجرا چیست؟» من هم صادقانه موضوع را به او گفتم.
مرتبه بعدی که درویش به دیدن من آمد، هادی هم به سمتش رفت و از او خواهش کرد تا وی را هم با خود به جبهه ببرد. گفتنی است که مدتی قبل برادر هادی مومن زاده در یکی از عملیاتها به شهادت رسیده بود. شهید درویش به هادی قول داد که در عملیات بعدی او را هم با خود ببرد.
مدت زیادی از این موضوع گذشت و من ماجرا را فراموش کردم تا اینکه پیش از عملیات بدر، حسن درویش ساعت ۴ عصر به درب منزل ما آمد و گفت: «نورعلی آماده شو برویم.» من که از قبل ساکم را جمع کرده بودم، برداشتم و با حسن همراه شدم. حسن گفت: «آن همکارت که میخواست قبل از عملیات خبرش کنیم، خانهاش کجاست؟» شهید درویش طی قولی که داده بود، به سراغ هادی رفت. آن زمان تلفن و وسایل ارتباطی همچون امروز نبود، بخصوص در شوش که یک شهر جنگ زده بود؛ لذا باید به درب منزلش میرفتیم.
آنها جنگ زده و در ساختمانهای دانشکده کشاورزی معروف به «چپو» ساکن بودند. آن ساختمان در ۱۵ کیلومتری جنوب دزفول بود. از شوش تا روستای انجیرک که محل سکونت هادی ۳۰ کیلومتر راه بود. با یک خوردوی رنو شخصی که حسن به تازگی خریده بودیم، به دنبال هادی رفتیم. وقتی به درب منزل هادی رفتیم، همسرش گفت: «هادی به کنار کانال آب رفته تا موتورسیکلتش را بشورد.» به آدرسی که همسر هادی داد، رفتیم.
حسن درویش خطاب به هادی گفت: «قولی که از من گرفتی را به خاطر داری؟ حالا اگر آمادهای بیا تا برویم.»
هادی به تازگی ازدواج کرده بود، اما با این وجود دلش میخواست به جبهه برود. موتور نیمه شسته را سوار شد و به خانه رفت تا وسایلش را جمع کند.
سه نفری به عملیات بدر رفتیم. حسن در این عملیات به صورت گمنام و بدون مسئولیت شرکت کرد. در این عملیات حسن از ناحیه سر مورد اصابت تیر قرار گرفت و به شهادت رسید. من و هادی پس از عملیات با چشمانی اشکبار و یک دنیا شرمندگی برگشتیم. شهید درویش پاداش وفای به عهدش را در عملیات بدر گرفت.
انتهای پیام/ 131