گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: هشت سال جنگ رژیم بعث علیه ایران، بیشک از دوران طلایی و پرافتخار مردمان این مرز و بوم است که انعکاس هر کدام از حوادث آن میتواند چراغ راه و وسیلهای برای شناخت بیشتر آیندگان باشد. وقایع آن روزها همچون یک گنج در سینه رزمندگان نهفته مانده است که باید آن را استخراج کنیم. از آنجایی که جهاد سازندگی در پیشبرد عملیاتها نقش فعالی داشت، واکاوی فعالیتهایشان بیش از پیش مورد نیاز است.
در ادامه روایت «محمد ناصری» از نیروهای جهادسازندگی در خصوص فعالیت سنگرسازان بیسنگر زیر آتش دشمن را میخوانید:
با گردان مهندسی رزمی حضرت امام موسی ابن جعفر (ع) به منطقه سومار و از آنجا به منطقه حلبچه اعزام شدیم. در منطقه حلبچه، دشمن از یک طرف در بالای ارتفاعات و از طرف دیگر پشت رودخانه و سد دربندیخان استقرار داشت.
از امتیازاتی که ما در اختیار داشتیم، دشت سرسبز حلبچه با مزارع کشت گندم با ارتفاع بالا که این فرصت را در اختیار ما قرار میداد تا بولدوزرها و ... را بین آنها استتار کنیم، اما این دشت آبخیز بود و در بیشتر مناطق آن رودخانههای کوچک جاری بود و شرایط به گونهای بود که وجود آبهای روان در دشت و نبود پل، عبور بولدوزرها را از همه مسیرها با مشکل روبرو میساخت، لذا میبایست دستگاهها به هر شکل ممکن در شب از روی آب عبور کند و از همان مسیر، قبل از روشن شدن هوا جهت استتار تا شب بعد برگردد.
رطوبت زمین، تاریکی شب، ارتفاع بولدوزر، صدای دستگاه هنگام کار، مشکل فرو رفتن بولدوزر در گل و لای و صرف ساعتها وقت برای بیرون آوردن آن، از جمله مشکلات کار کردن در آن منطقه محسوب میشد، اما با این شرایط، رانندگان لودر و بولدوزر توانستند تقریبا بیشتر خاکریز خط مقدم را آماده کنند.
تیر از کنار سرم گذشت
جهت شناسایی مسیر، کار احداث خاکریز در شبهای آینده با هماهنگی انجام شده، از خط خودی عبور کردم. تا زمانی که تقریبا مسیر خاکریز شب آینده شناسایی شد، هوا به طور کامل روشن شده بود. مشغول بررسی رودخانه کوچک پشت سرم بودم که مشخص کنم در چه قسمتی عرض رودخانه کمتر میشود تا بتوانیم شب با مشکلات کمتری دستگاهها را از این دستگاه بدون پل عبور دهیم که ناگهان تیر سرخ قناسه دشمن از کنار سرم رد شد. با یک خیز کوتاه خودم را به رودخانه انداختم و به دیواره آن آویزان شدم. عرض رودخانه کم (حدود ۵/۲ متر)، ولی سرعت آب زیاد بود. دشمن تمام آن نقطه را با انواع گلولهها زیر آتش گرفت تا جایی که اطمینان پیدا کرد من کشته شدهام، حتی نیروهای خودی هم به این نتیجه رسیده بودند.
جاده آسفالت نجاتم داد
آب سد دربندیخان ته نشین شده و فاصله ما با آب زیاد بود. دشمن آن طرف بالای ارتفاع مستقر بود و به این دلیل قرارگاه اعلام کرده بود تا خاکریز جدیدی هزار متر جلوتر از این خاکریز احداث شود؛ لذا در این خصوص کار شناسایی خاکریز جدید انجام گرفت.
شب اول از منطقه خرمال با همکاری جهادهای خراسان و گرگان، کار زدن خاکریز آغاز و ادامه پیدا کرد و شب دوم جهاد خراسان به تنهایی به ادامه کار پرداخت.
در شب دوم وقتی که به همراه بیسیم از ماشین لنکروز پیاده شدم، ماشین حرکت کرد. با راه افتادن ماشین سیم تلفن دور پاهایم حلقه بست. قمست دیگر سیم به زیر ماشین لنکروز گیر کرده بود. با تلاش زیاد یک پایم را آزاد کردم، اما با سرعت گرفتن ماشین من به دنبال او شروع به دویدن کردم و سرعت باعث افتادن من به زمین شد و ماشین مرا تا کنار جاده آسفالت دنبال خود میکشاند و متاسفانه داد و فریاد من تاثیری نداشت چرا که راننده متوجه فریادهای من نمیشد.
وقتی که ماشین به جاده آسفالت رسید، راننده با توقف کوتاه برای ورود به جاده آسفالت، متوجه من شد. او که خیلی از این صحنه وحشت کرده بود و فکر میکرد آسیب زیادی دیده باشم. شروع کرد به قطع کردن سیمها که دور پای چپم پیچیده شده بود. مدت زیادی به طول انجامید تا پای چپم آزاد شد.
احداث خاکریز پشت به دشمن
بچههای بولدوزرچی جهاد خراسان، روی صندلی، بالای بولدوزر با ارتفاع سه متری از سطح زمین بدون هیچ اضطراب و ترسی با سلاح ایمان در حال زدن خاکریز بودند. آنها در آن تاریکی دل شب به فکر رزمندههایی بودند که قرار بود فردای آن شب در پشت خاکریز مستقر شده و مدتی را در پشت این خاکریز به دفاع بپردازند. البته این خاکریز زدن با کار در شبهای گذشته متفاوت بود، چون برای اولین بار این اتفاق میافتاد که رانندههای بولدوزر جهاد خراسان، پشت به دشمن و رو به میهن به کار خاکریز زدن مشغول بودند.
با خاکریز زدن بولدوزرها، به دلیل بالا بودن سطح آب، بلافاصله در آن قسمت خاکریز آب جمع میشد که این کار نیروها با وجود خطرات زیاد ۲ فایده داشت: اول اینکه با جمع شدن آب در جلوی خاکریز، یک مانع طبیعی دفاعی به وجود میآمد و دیگر اینکه در سمت نیروهای خودی، چون خاک جابجا نشده بود داخل سنگرهای اجتماعی آب جمع نمیشد.
ساعاتی را کنار جنازه یک عراقی گذراندیم
رانندههایی که از اول شب کار میکردند، حدود ساعت یازده و نیم شب بود که جای خودشان را با رانندههای کمکی عوض کردند. به علت حجم زیاد آتش دشمن، هر کدام چند تکه کلوخ به عنوان جان پناه کنارشان روی هم میگذاشتند و استراحت میکرد تا شیفت بعد فرا برسد. هر چه دستگاهها جلو میرفتند با مقداری فاصله نیروها نیز پیشروی میکردند.
هوا رو به روشنایی میرفت. نیروها جهت استتار دستگاهها جمع شدند. دقایقی بعد همه دنبال یکی از رانندههای بولدوزر میگشتند. به آنها گفتم: «من میدانم کجاست.» به محلی که دیشب از دستگاه پیاده شده و به استراحت پرداخته بود رفتم. در حالی که خواب بود، پیدایش کردم. از آنجایی که در اطراف جنازههای عراقی ریخته، یکی از جنازهها توسط بیل بولدوزر به این طرف خاکریز افتاده بود. حسن در خواب دست به گردن این جنازه انداخته و خوابیده بود.
صحنه عجیبی بود، باید به طوری که مشکلی برایش پیش نیاید او را بیدار میکردیم. به سمتش رفتم و او را از خواب بیدار کردم. صداش کردم و گفتم «بلند شو و سریع دستگاه را به عقب ببر که هوا روشن شده است.» او که هنوز سر حال نشده بود، جنازه عراقی را تکان میداد و صدا میزد تا به خیال خودش این رزمنده را بیدار کند. اصرار کردم شما برو، من او را بیدار میکنم و با خودم میآورم. میترسیدم به او بگویم این یک جنازه عراقی است و شوکه شود.
نماز آنها را نجات داد
در منطقه شلمچه، آن دشتی که گلهای زیادی را در آغوش خود گرفت و بعضی را هم هنوز در آغوش خود نگه داشته است، در طی چند شب، خاکریزی احداث کرده بودیم. نیروهای لشکر ۵ نصر در آن مستقر شده بود و سنگرهای اجتماعی خودشان را آماده کرده بودند، به طوری که الوارهای سقف گذاشته شده و پلیت روی آن قرار گرفته و چند کیسه خاک هم در گوشههای آنها گذاشته بودند. قرار بود با تاریک شدن هوا توسط لودرهای ما روی آنها خاک بریزند و با بولدوزر خاکریز را تقویب کنند.
هوا خیلی تاریک بود و بعضی از رزمندهها هنوز کیسهها را از شن پر میکردند. بعضی مشغول وضو گرفتن بودند و پنج نفر هم داخل سنگر اجتماعی تازه تاسیس که در قسمت اول خاکریز قرار داشت، به نماز ایستاده بودند.
در این هوای تاریک، راننده بالای ارتفاع سه متری بولدوزر کوماتسو میبایست قسمتی از ادامه خاکریز شب گذشته که به همه متصل نشده بود را وصل کند. تاریکی شب، دید کم و زیاد بودن صدای رزمندهها و دستگاهها باعث شده بود که راننده متوجه صدای راهنمای خود نشود، همانطور که از کنار خاکریز عبور میکرد این غول آهنی ۵۰ تنی از روی سنگر اجتماعی که پنج نفر رزمنده در آن مشغول نماز بودند عبور کرد و این بولدوزر به همراه پلیتها و الوارها روی این پنج نفر فرود آمد، همه گفتند بچهها کشته شدند، اما بعد از کمک دسته جمعی که الوارها و پلیتها را کنار زدیم، به حمدالله هر پنج نفر را سالم بیرون آوردیم و میتوان گفت: «معجزه نماز آنها را نجات داد.»
انتهای پیام/ 131