روایتی از صبر همسران شهدا

پیشاپیش پیکر حرکت کردم و شعار دادم "شهادتت مبارک"

وقتی پدر بهرام آمد و و خبر بازگشت او را داد خیلی خوشحال شدم. فردا صبح پدرش سراسیمه از خانه بیرون رفت. کم کم صدای گریه همسایه‌ها به گوش می‌رسید.
کد خبر: ۳۱۹۷۸
تاریخ انتشار: ۰۵ آبان ۱۳۹۳ - ۱۰:۴۷ - 27October 2014

پیشاپیش پیکر حرکت کردم و شعار دادم

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، فرقی نمی کند در شهر باشی یا روستا، جوان باشی یا پیر، غنی باشی یا فقیر، با سواد باشی یا بی سواد، مهم این است که اکسیر وجودت زلال باشد به زلالی آب، صاف باشد به صافی آیینه تا بتوانی تشنگان عالم را سیراب کنی.

مهم این است که چراغ باشی و راهنمای رهجویان در تاریکی ظلمانی، مهم این است که حیات داشته باشی به حیات حی، مهم این است که شهید باشی، زیرا شهید تمام این صفات را به تمام معنا در خود دارد. شهید بهرام ممقانی هم یکی از همین شهداست که در روستای کوچک صالح آباد زنجان متولد شد و روز 22 بهمن ماه سال 63 مجنون وار در جزیره مجنون به شهادت رسید. نوشته زیر روایت کوتاهی از همسر وی است.

"وقتی بابای بهرام آمد و و خبر برگشتن او را داد خیلی خوشحال شدم. ما هم دست به کار شدیم و برای لحظه رسیدنش آماده شدیم. نان پختیم و خوراک اردک آماده کردیم. صبح رسید و پدرش سراسیمه از خانه بیرون زد. کم کم شرایط تغییر کرد. صدای گریه همسایه ها به گوش می رسید. اضطرابی در دلم فرو نشست. بیرون زدم و متوجه شدم که خبرهایی هست.

همه داشتند می رفتند استقبال. اما چرا گریه می کردند؟ در نهایت از همسایه ها شنیدم که قرار است پیکر بهرام برگردد نه خود او! انگار همه عالم روی سرم خراب شد. تا روستای کناری دویدم و خودم را به بهرام رساندم. ناگهان وصیتش را به یاد آوردم، نباید ناله می کردم. پیشاپیش پیکر شروع به حرکت کردم و شعار دادم «بهرام، تاریخ شهادت افتخار است، تاریخ شهادتت مبارک.»

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها