مصطفی و سعید در بیت المقدس؛

۲ برادر که در راه آزادی خونین‌شهر به شهادت رسیدند

مصطفی و سعید علی‌پور هر دو از یگان‌های مختلف وارد عملیات بیت المقدس شدند و به فاصله چند روز از یکدیگر به شهادت رسیدند.
کد خبر: ۳۲۱۴۲۷
تاریخ انتشار: ۱۱ آذر ۱۳۹۷ - ۰۸:۴۵ - 02December 2018

گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: هر صفحه از تاریخ دفاع مقدس مملو از خاطراتی است که مرورش موجب تحیر و تعجب می‌شود. ماجرای شهادت دو برادر یکی از هزاران ماجرایی است که در خلال جنگ رخ داد. دو برادر که برای آزادی خرمشهر به فاصله چند روز جانشان را فدا کردند. حمیدرضا علی‌پور مشکانی برادر شهیدان سعید و مصطفی علی‌پور مشکانی در گفت‌وگو با خبرنگار ما شهادت برادرانش را اینگونه روایت کرد:

ما در یک خانواده مذهبی به دنیا آمدیم و بزرگ شدیم. پدرم اصالتا کاشانی بود که سال ۱۳۳۰ بعد از ازدواج به تهران آمد. پدرم کشاورز و باغبان بود. شش برادر بودیم.

مصطفی فرزند چهارم متولد ۱۳۳۸، سعید فرزند پنجم متولد ۱۳۴۱ و من آخرین فرزند خانواده متولد ۴۷ هستیم. دوران کودکی ما در محله دوراهی قلهک گذشت. ما سه برادر در مسجد تهرانی، واقع در ابتدای خیابان هدایت رفت و آمد داشتیم. در آن‌جا با حاج آقا همدانی که از روحانیان مبارز قبل از انقلاب بود، آشنا شدیم. ارتباط ما با مسجد باعث شد که ارتباط خانواده ما با مسائل قبل از انقلاب گره بخورد.

فعالیت مذهبی ما با هیات جعفریه بود. قرآن خوانی به طور دوره‌ای در خانه‌ها برگزار می‌شد. حاج آقا تقوی در این مراسم تفسیر و احکام می‌گفت.

بسیاری از راهپیمایی‌ها در مسجد تهرانی برنامه ریزی می‌شد. با این که آن زمان کوچک بودم، اما همراه با مردم از مسجد به سمت مسجد قبا، حسینیه ارشاد و خیابان شریعتی می‌رفتم.

شاهد شهادت شهیده شیرین سلیمی بودم

قبل از انقلاب، به جهت فعالیت‌های مسجد محل، گارد شاهنشاهی بعد از ظهر یک روز به محل آمد. سعید آن زمان کمک خرج خانواده بود و علاوه بر درس خواندن به پدرم در باغبانی کمک می‌کرد. زمانی که از کار برمی‌گشت ابتدا برای اقامه نماز به مسجد می‌رفت. آن روز وقتی سعید به مسجد نزدیک می‌شود، با فضایی همراه با شعار و تظاهرات روبرو می‌شود. تظاهرات منجر به درگیری مسلحانه شد.

شهادت ۲ برادر برای آزادی خونین‌شهر

در همسایگی ما دختری به نام شیرین سلیمی زندگی می‌کرد. با من همکلاسی بود. این دختربچه وقتی صدا را شنید، به کنار پنجره آمد تا صحنه را تماشا کند. شیرین سرش را از پنجره بیرون آورده بود که ناگهان تیری مستقیم به پیشانی شیرین اصابت کرد.

با صدای جیغ و داد مادرش، ما به کوچه آمدیم. حسن برادر دومم، آن زمان در بیمارستان ایران مهر کار می‌کرد. من و یکی از اهالی محل، شیرین را به بیمارستان ایران مهر رساندیم، اما فایده‌ای نداشت. شیرین در راه بیمارستان به شهادت رسید. شیرین سلیمی اولین شهید محله ما بود که نام کوچه ما به اسم وی است.  

برادرم در واقعه ۱۷ شهریور حضور داشت

آن شب تعدادی از اهالی محل را دستگیر کردند. من، حسن، حسین و مرتضی در خانه بودیم. پدرم آن زمان در کاشان بود، به همین جهت مادرم همراه با یکی از اهالی محل به کلانتری رفت تا سراغی از سعید و مصطفی بگیرد. آن دو نفر از سوی گارد شاهنشاهی دستگیر شده بودند. مصطفی بعد از آزادی تعریف کرد: «آن شب باران شدیدی می‌بارید. ما را در حیاط نشاندند. ابتدا یک روحانی را با احترام آوردند تا آنجایی که ما گمان می‌کردیم که وی از درباریان است و آمده تا ما را ارشاد کند. دقایقی بعد از وی بازجویی کردند. روحانی با جسارتی بود. یکی از ساواکیان می‌گفت: «بگو مرگ بر خمینی. درود بر شاه». آن روحانی برعکس می‌گفت. ساواکیان لباس‌های آن روحانی را درآوردند و او تا صبح زیر باران نشست.»

مصطفی در کشتار ۱۷ شهریور ۵۷ حضور داشت. زمانی که درگیری آغاز می‌شود، فرار کرد و به خانه آمد.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، تمام برادران با کمیته همکاری کردیم. بعد از شکل گیری سپاه و بسیج، به عضویت این نهاد انقلابی درآمدیم. سعید یک دکه در محل احداث کرد تا کتاب‌های مذهبی بفروشد. احساس می‌کرد که نشر مباحث اعتقادی در آن زمان از الزامات است، وی سپس به عضویت سپاه درآمد. سعید در خانواده ما اولین کسی بود که به عضویت سپاه درآمد و در گردان قدر (گردان ۹ سپاه) حفاظت حوزه ریاست جمهوری را بر عهده داشت. حسن در بیمارستان کار می‌کرد و در کنار آن با کمیته نیز همکاری داشت. مصطفی برادر چهارمم در بحث امور تربیتی فعالیت داشت و در یکی از مدارس مشغول به کار بود.

مرتضی فرزند سوم خانواده، جذب حوزه پلیس قضایی شد. من برای اینکه سن و سال کمی داشتم از سال ۵۹ در پایگاه شهید مطهری عضو بسیج بودم. اکثر اعضای خانواده درگیر بخش‌های مختلف مرتبط با نظام بودند.

شهادت ۲ برادر برای آزادی خونین‌شهر

مخالفت با بنی صدر

زمانی که بنی صدر به عنوان رییس جمهور انتخاب شد را به خوبی بیاد می‌آورم. او در ابتدا مورد حمایت روحانیت مبارز بود، اما وقتی که بنی صدر موضع‌گیری‌های خودش را بیان کرد، به خصوص نگاهش به جنگ و همچنین عدم حمایت از نیرو‌ها در خرمشهر باعث ایجاد مخالفت‌هایی با وی شد. سعید علی رغم این که در دوره انتخابات به وی رای داده بود، اما یکی از مخالفان جدی با بنی صدر بود. نیرو‌های سپاه به جهت ارتباطی که با بنی صدر داشتند، خیلی زود چهره واقعی او را دیده بودند.

شهادت دو برادر در یک عملیات

سعید ارادت خاصی به شهید بهشتی داشت. وقتی خبر ترور شهید بهشتی را شنید، خودش را به سانحه رساند. سعید بعد از شهادت شهید بهشتی تا مدتی منقلب بود. او را تا آن روز اینچنین ندیده بودم. می‌گفت: «ما یک وزنه سنگینی از وزنه‌های انقلاب را در این واقعه از دست دادیم.»

مرتضی در کردستان با شهید زجاجی همرزم بود. وی پس از اینکه دچار موج گرفتگی شد به خانه آمد. در همین زمان مصطفی به جهت اینکه دوران سربازی را گذرانده بود، با آغاز جنگ از طریق بسیج خودش را به مناطق عملیاتی رساند. او به مدت ۲۰ ماه در مناطق عملیاتی حضور داشت و بر اثر سانحه شنوایی یک گوشش را از دست داده بود. سعید هم از طرف سپاه مامور شده بود. نهایتا مصطفی و سعید هر دو توفیق حضور در عملیات بیت المقدس را پیدا کردند. مصطفی در پاسگاه حمیدیه و سعید در شلمچه حضور داشتند. مصطفی در حالی وارد عملیات شد که تب ۴۰ درجه داشت.

بعد از آغاز عملیات بیت المقدس، خبر شهادت مصطفی را آوردند. او در ۱۲ اردیبهشت ۶۱ به فیض شهادت نائل آمد. چند روز بعد پیکرش را برای تشییع به محل آوردند. تا مدتی ما از سعید بی‌خبر بودیم. فیروز احمدی و عباد سوری هم که از دوستانشان بودند، مجروح شده و به بیمارستان منتقل شده بودند. بعد از عملیات به سراغ آن‌ها رفتیم. آن‌ها روایت کردند که سعید آن‌ها را داخل آمبولانس گذاشته و خودش به عملیات برگشته است.

سعید هم ۲۰ اردیبهشت ماه، در این عملیات به مصطفی و دوستان شهیدش پیوست. پلاک سعید در حین عملیات گم شده بود به همین جهت پیکرش شناسایی نمی‌شد. برادرم حسن یک هفته در سردخانه‌ها به دنبال سعید گشت تا سرانجام هویتش از طریق پسوند فامیلی‌مان «مشکان» و لباس زیر سعید شناسایی شد. اگر آن زمان برادرم پیکر را شناسایی نمی‌کرد، سعید به عنوان شهید گمنام دفن می‌شد. مراسم چهلمین روز از شهادت مصطفی همزمان با مراسم تدفین سعید شد.

توصیه‌های برادرانه

مصطفی در غائله کردستان هم حضور داشت. او از آنجا برایم نامه می‌نوشت و توصیه می‌کرد که نمازهایم را بخوانم. برایم می‌نوشت که اگر همکلاسی هایم نماز نمی‌خوانند آن‌ها را به گوشه‌ای ببرم و با آن‌ها در خصوص نماز صحبت کنم.

یک روز که به مرخصی آمده بود، غذایش را کامل خورد. حتی یک برنج هم در بشقابش نمانده بود. خطاب به من گفت: برای اینکه این دانه برنج به دست ما برسد، زحمات زیادی کشیده شده است. مصطفی برای تک تک نعمت‌های خداوند ارزش قائل بود. سال‌ها از آن ماجرا می‌گذرد و من به فرزندانم توصیه میکنم که حتما غذایشان را کامل بخورند.

توصیه‌های مصطفی من را متحول شد. یک سال پس از شهادتش من با تغییر سال تولدم در شناسنامه به جبهه رفتم.

نگاه مردم به خانواده شهدا

اوج دوره معنویت در هشت سال دوران دفاع مقدس بود. هر چه از آن روز‌ها فاصله می‌گیریم، متاسفانه کنایه‌هایی را می‌شنویم. یک مرتبه یکی از همسایه‌ها به مادرم گفته بود که خوش به حال شما که هر چه بخواهید از سوی بنیاد شهید برایتان تامین می‌شود. مادرم از این حرف ناراحت شده و پاسخ داده بود: «پسران من برای رضای خدا به جبهه رفتند نه دریافت امتیاز. داغ فرزند هم بسیار سخت است. شما این داغ را ندیدید که به این راحتی صحبت می‌کنید.»

امروز که حدود ۴۰ سال از انقلاب اسلامی می‌گذرد. کشور ما از ابعاد مختلف پیشرفت‌های چشم گیری داشته است. من مدیرعامل یک شرکت دارویی هستم. از این که کشورمان در این حد رشد کرده است، افتخار می‌کنم. در طی این سال‌ها انحرافاتی هم صورت گرفته است که برای نسل امروز سوتفاهم ایجاد کرده است. دخترم یک مرتبه از من پرسید که در زمان انقلاب شما برای آرمان‌هایی جنگیدید که امروز در آن هستیم. من پاسخ دادم: «رشوه، بی عدالتی و ... هیچ کدام در آرمان‌ها و اهداف ما نبود. امروز پیشرفت‌های خوبی کردیم، اما لغزش‌هایی هم متاسفانه داشتیم.»

انتهای پیام/ 131

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار