به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، محمدرضا خاکباز جانشین واحد تعاون قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) در دوران دفاع مقدس و همرزم شهید سید حسین دوستدار مسئول تعاون قرارگاه سوم قدس بود. او در خصوص شهید دوستدار روایت کرده است:
سال ۱۳۶۲ با «سید حسین دوستدار» آشنا شدم و ارتباط دوستیمان تا زمان شهادتشان برقرار بود البته من در یگان دیگری بودم، ولی سردار باقرزاده گفتند برو قرارگاه نجف که شهید ابراهیمی مسئول تعاون آنجا بود. آن شهید بزرگوار هم به من گفت: دوستدار را پیدا کن و با هم هماهنگ باشید و همکاری کنید. در آن مقطع قرار بود طی عملیاتی در مهران ارتفاعات کله قندی و قلاویزان گرفته شود، اما فاصله ما تا عقبه کرمانشاه زیاد و طولانی بود.
وقتی شهید سید حسین دوستدار آمد و معراج را تحویل وی دادیم، دیدیم که خیلی به کار اشراف دارد. از همان تابستان سال ۶۲ تا سال ۶۵ که وی در کربلای ۵ شهید شد، ما با هم بودیم. جمع ما پنج نفر اعم از سردار ناصر سعیدی (قرارگاه کربلا)، اکبر قربانی (نوح)، شهید حسین ابراهیمی (نجف)، شهید حسین دوستدار (سوم قدس) و من (خاتم الانبیاء) بودیم.
شهید دوستدار در سازماندهی رزم سهم داشت
شهید دوستدار، انسانی با صفا، بیریا، بیتکلف و عارف کامل بود. او از آنهایی بود که ره صد ساله را یک شبه پیمود. حسین بسیار مقید به حق الناس بود. یادم میآید یک بار با هم برای کاری تهران آمدیم. من خانه خودم اهواز و خانه پدرم در تهران بود. چون شب رسیدیم، من گفتم حسین خانه پدرم برویم. سوار یک تویوتا بودیم و او راننده بود. در آن زمان خانههای ما بالکنهایی داشت که به سمت کوچه جلو میآمد. در حالی که حسین رانندگی میکرد، تاج تویوتا به سقف بالکن یکی از همسایهها برخورد کرد و خط خیلی نازکی افتاد. شب را در خانه پدرم سپری کردیم. ساعت ۸ که میخواستیم برویم مقابل همان خانه گفت: نگهدار. در زد و خانمی آمد. شهید دوستدار به او گفت: ببخشید دیشب تاج ماشینم به سقف شما خورد. آن خانم هم گفت: شما رزمنده هستید حلال است.
عدهای در دفاع مقدس «سهم» داشتند، ولی برخی نقش داشتند. شهید دوستدار در سازماندهی و رزم، سهم داشت. او از روستایی به نسبت خط مقدم دور افتاده آمده بود. وقتی که دیپلمش را گرفت نیت کرده بود تا آخر جنگ ادامه دهد، چون امثال ما فکر میکردیم جنگ زیاد طول میکشید، با عین حال نیت کرده بود تا آخر بماند.
کار در ستاد معراج بسیار سخت بود
یکی از خدمات این شهید به تعاون اعزام نیروهای مردمی در زمان عملیاتها بود. چون نیرویی که بتواند در معراج شهدا خوب کار کند کم بود. کار در ستاد معراج هم بسیار سخت بود. دل و جرات خاص خودش را میطلبید. برای این منظور شهید دوستدار عدهای از نیروهای محل خودشان را که سن و سالی از آنها گذشته بود را هماهنگ کرده بود که هروقت لازم بود از گناباد به جبهه میآمدند و در ستاد کمک ما میکردند. در ایستگاه راه آهن تهران هر وقت نیروهای شهید دوستدار میرسیدند همه میدانستند که احتمالا عملیاتی در پیش است.
در میان پیکر شهدا، پیکرهایی وجود داشت که سر نداشتند. با آنکه مسئول معراج شهدا بود، اما خودش به تنهایی در تمام جزئیات وارد میشد. اگر شهدای گمنامی پیدا میشد، عکس آنها را گردان به گردان میبرد تا شهید گمنام را پیدا کند. همچنین وقتی که مسئول تعاون قرارگاه بود، خودش در حمل شهدا کمک میکرد، آنهم در وضعیتی که جسمش لاغر و نحیف بود. از فرط خستگی و بیدار ماندن و تلاش زیاد، عموما چشمهایش قرمز بود که ما میگفتیم املتی شده است.
شهید دوستدار از ته قلب مصمم بود که باید شهید شود. هر روز زیارت عاشورا یا یک جزء قرآن میخواند. نه اهل غیبت و نه اهل تهمت بود. نوری در چهره اش بود که میگفتیم نور بالا میزنی.
حسین بسیار در کار جدی بود. با وجود اینکه در شرایط پدافندی بودیم، اما ایشان مثل شرایط زمان عملیات کار میکرد. بسیار پیش میآمد که حتی کارهایی که هشت صبح هم میشد انجام داد، ساعت سه نصف شب به من زنگ میزد که برای فلان کار هماهنگی یا کسب تکلیف کند. وقتی هم میگفتم حسین بگذار صبح انجام بده، در جواب من (که مسئول او هم بودم) میگفت که اینجا جبهه است نه خانه خاله.
انتهای پیام/ 131