آنچه می خوانید خاطره ای است از زندگی شهید اسماعیل جمال:
نگاهی به بیرون انداختم. عکسم را در شیشة اتاق دیدم.
روز آخر، اسماعیل خود را در آن نگاه کرد؛ با دقت و بعد رفت.
لحظة آخر از او پرسیدم: «خودت رو نگاه می کنی؟ مگه قـراره دامـاد بشی! توی خاک رفتن که مرتب کردن نمی خواد!»
گفت: «آره، قراره داماد خدا بشم!»
منبع:جام