به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، از دیروز که قرار شد به مراسم تشییع سه شهید گمنام در بازار تهران بروم احساسم این بود که زرق و برق معاملات این روزهای بازار شهر، مجال هر گونه توجه به تابوتهای شهدا را خواهد گرفت، اما قضیه به گونه دیگری رقم خورد و اوضاع به شکل دیگری پیش رفت.
همه اصناف پای کار بودند
پیکر سه شهیدی که تنها 28 ، 26 و 22 سال از بهار جوانیشان گذشته بود در مسجد عزیزالله بازار بزرگ تهران برای برگزاری مراسم عزاداری و اقامه نماز میت قرار داده شده بود.
تفاوتی نمیکند که در کجای این سرزمین پهناور آسمانی شدهاند در مجنون، فاو و یا حاجعمران. مهم این است که حضورشان حتی برای چند ساعت، فضای بازار را با همه رنگ و لعابهای تصنعیاش، عطرآگین کرد. حاجی بازاریها و پیر غلامانی که اکنون در دهه هفتاد عمرشان افتخار نوکری آستان اباعبدالله(ع) را دارند میزبان این شهدا در مسجد عزیزالله بازار بودند.
کرکرههایی که پایین کشیده شد
پیکرهای شهدا پس از اقامه نماز بر دستان اهالی بازار در کوچه پسکوچههای بازار گلوبندک تشییع شد. فضای دالانها و گذرهای بازار با حضور این سبکبالان تغییر یافت. تقریبا تمام بازاریان کسب و کارشان را تعطیل کردند و کرکرهها را پایین کشیدند. همه به استقبال شهدایی رفتند که شاید حضور و تشییع بدنهای آنان در سرتاسر عمر بازار ایران بیسابقه باشد.
طواف در امامزاده زید بن علی(ع)
گروه موزیک نیروی هوایی همچنان مینواخت و نواهای حماسی مناسب این ایام، مدام به گوش جان میرسید. این شهدا در همان «تیمچه حاجب الدولة» هم عشقآباد کوچکی ساخته بودند به وسعت محرم حسینی.
بدنهای مطهرشان به طواف مزار امامزاده زید بن علی بن حسین(ع) رفت و اندکی بعد بوی عطر بود که فضای کهنه بازار را در آغوش گرفت و این همان رمزی است که جز به سرهای بریده فاش نشود.
حواسها به سمت شهدا پرت میشود
در همان حال و هوایی که بدنهای مطهر شهدا در میان حزن و اندوهی که گره خورده بود به ایام محرم، در حال تشییع بود؛ بازاریانی که در پشت باجههای یک بانک خصوصی مشغول نقد کردن چکهایشان بودند! به یکباره و ناگاه سرهایشان به سمت کاروان شهدا برگشت.
سه شهیدی که میرفتند تا در میان بازار کهنه و قدیمی شهر حواسها را برای دقایقی از این دنیای مادی پرت کنند.
وظیفهای با عنوان حمل پرچم!
کاروان شهدای گمنام در میان استقبالی که بسیج اصناف بازار تهران ترتیب داده بود راه خودش را میرفت. در این میان نظرم به پیرمردانی جلب شد که وظیفهای نداشتند جز حمل پرچم سنگین "هیئت محبان فاطمه(س) صنف کفاشها". وزن پرچمها زیاد بود و زور و توان این پیرغلامان برای حملشان کم. نوبت به نوبت یکی از آنها که خسته میشد جایش را به یک پیرغلام تازه نفس میداد. این تلاشها ادامه داشت تا زمانی که مردم و دستهجات عزاداری به روبروی مسجد ارک رسیدند.
توریستهای کاخ گلستان
جایگاهی که برای برقراری مراسم سخنرانی در برابر مسجد ارک برپا شده بود، پشت به کاخ گلستان بود. کاخ گلستانی که روزگاری محل صدور فرامین دولتی شاهان قاجار بود. تو گویی که جایگاه استقبال از شهدای گمنام را طوری طراحی کرده بودند که پشت کند به آن همه جلال و جبروت شاهان قاجار!
در همان حین بود که توریستهایی با ملیتهای مختلف و با لباسهایی که به تنشان زار میزد؛ متحیرانه به تماشای جمعیتی ایستاده بودند که برای استقبال و وداع با شهدای گمنام گرد هم آمده بودند. برخی از آنها دوربینهایشان را از کیف درآوردند تا لحظههای تکرار نشدنی را به تصویر بکشند و من در میان این همه جمعیت به این فکر میکنم که کجاست روزگاری که برای همیشه گرد دروغ و تزویر از چهره بازار شهر پاک شود؟
انتهای پیام/