دفاع پرس از دیدار با خانواده شهید «چوپانقلی سلاق» گزارش می‌دهد؛

زمستان بلند خانواده اهل سنت ترکمن در فراق فرزند

«چوپانقلی سلاق» از شهدای اهل سنت اهل آق قلا است که سال 1374 در جریان درگیری با اشرار و قاچاقچیان در تربت جام به شهادت رسید.
کد خبر: ۳۲۴۳۹۵
تاریخ انتشار: ۰۲ دی ۱۳۹۷ - ۰۰:۳۰ - 23December 2018

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، نام شهید که می آید ناخودآگاه ذهن ها می رود سمت شهدای معروف، سرداران شهید دفاع مقدس همچون شهیدان باکری، زین الدین و حاج حسین خرازی و شهدای انقلاب اسلامی مثل مطهری و مفتح و بهشتی و رجایی و غیره... یا شاید به واسطه فاصله زمانی کمی که از زمان شهادت مدافعان حرم گذشته یاد شهدای مدافع حرم شهرمان بیفتیم، جوانانی که با الگوگیری از شهدای دفاع مقدس راهی جبهه هایی فراتر از مرزهایمان شدند و در این راه جانشان را از دست دادند و حالا همنشین دیگر شهدا هستند.

کمتر کسی است که در بین شهدا، نامی از شهدای امنیت که این روزها به شهدای مدافع وطن معروف شده اند ببرد، در بینشان شهدای درگیری با گروهک ها در غرب و جنوب شرقی کشور هست تا شهدای ناجا در مبارزه با قاچاقچیان و سربازانی که در شهرها و مرزهای کشور طی عملیات هایی به شهادت رسیدند.

شهرهای کوچک هم باز این قاعده مستثنی نیستند، بیشترین نامی که از شهدا دیده می شود مربوط به شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس است. در شهر کوچک آق قلای استان گلستان کمتر کسی نامش را شنیده، خانه شان بیرون از شهر است و این هم دلیلی دیگریست که کمتر از شهید صحبتی شود، شهید جوانی از اهل سنت ترکمن که در جریان خدمت سربازی توسط قاچاقچیان به شهادت رسیده و حالا در شبی از شب های طولانی پاییز مهمان گرم منزلشان در خانه ای کوچک و قدیمی شدیم.

امان سلطان، مادر شهید آرام است، خیلی آرام، شاید در طول مدتی که مهمان منزلش بودیم یک کلمه هم سخت نگوید، پسر خانواده می گوید از وقتی برادرم شهید شد مادرم هم مریض شد و دیگر کمتر حرف می زند. مادر شیرینی را روی سفره ای که برای ما پهن کرده اند چیده و برایمان چایی می آورد، برادر شهید که متولد 70 است و پدر شهید که به سختی روی پاهایش می ایستد از ما استقبال می کنند و از اینکه بابت حضورمان، رفتن به مراسم عروسی را کنسل کرده اند عذر می خواهیم.

زمستان بلند خانواده اهل سنت ترکمن در فراق فرزند

تنها تصویر شهید جوان که مشخص است از روی دیوار برداشته شده در کنار تخت پدر قرار دارد، از چهار پسر و سه دختر خانواده تنها یکی از آن ها در خانه است و بقیه در شهرهای مختلف تشکیل خانواده داده اند و گهگاهی به پدر و مادر سر می زنند. چوپانقلی سلاق تنها شهید خانواده متولد یکم مهرماه سال 54 در آق قلاست. بعد از مدرسه داوطلب رفتن به سربازی شد و به خراسان رفت. «حالت قلی سلاق» پدر شهید کوتاه می گوید: «چوپانقلی فرزند اولم بود، کلاس نهم ترک تحصیل کرد و به خواست خودش به سربازی رفت، ماهم حرفی نزدیم.»

از او در رابطه با جریان شهادت چوپانقلی می پرسم که پدر پاسخ می دهد: «تنها 2 ماه مانده بود تا سربازی اش تمام شود که قاچاقچیان مواد مخدر در حال حمل مواد مخدر حمله می کنند که پسرم بر اثر گلوله به شهادت می رسد.»

هر سوالی که از پدر می پرسیم با کوتاه ترین پاسخ جواب مان را می دهد، وقتی می گوییم از خصوصیات پسرت بگو تنها به این جمله بسنده می کند که «اخلاقش 20 بود، یکبار هم ندیدیم با کسی دعوا کند، همه از او راضی بودند و دوستش داشتند» می گویم برایتان سخت نبود از دست دادن اولین پسر؟ می گوید: «می دانم پسرم برای وطنش به شهادت رسیده، ناراحت نیستم و اتفاقا از این بابت که عاقبت بخیر شده خوشحالم.»

از کار خانواده و اهالی روستا می پرسم که برادر شهید می گوید: «ما زمین کشاورزی داریم که در آن گندم و جو می کاشتیم اما به خاطر بی آبی دیگر نمی توانیم چیزی بکاریم» پدر حرف های پسرش را ادامه می دهد: «اگر کسی زمین زیاد داشته باشد خوب است که ما نداریم.»

برادر از مشکلات روستا و بی کاری جوان های روستا حرف می زند، او خودش هم یکی از این جوان های جویای شغل است، در شهرهای کوچک مشکل اشتغال بیشتر بروز می کند، برای خانواده شهیدی که یک فرزند خود را تقدیم کشور کرده اند سخت است که حالا در آرزوی شغلی برای فرزندشان به سر ببرند وقتی که می دانند آینده پسرشان به داشتن کار گره خورده است.

زمستان بلند خانواده اهل سنت ترکمن در فراق فرزند

مادر همانطور ساکت تنها نظاره گر صحبت های ما با پدر و برادر شهید است، می گویم مادر جان صحبتی نداری؟ آخرین باری که پسرت را بدرقه کردی به خاطر داری؟ لبخند می زند و سرش را می اندازد پایین، لبخندش شیرین نیست، غم از دست دادن پسری را دارد که هنوز جای زخمش خوب نشده، شاید تصورش این بود که اگر اولین پسرش شهید نمی شد حالا جمع خانواده شان در روزهای سرد پاییز و زمستان گرم تر بود، این خصلت همه مادرهای دنیاست که با از دست دادن فرزند دیگر خنده شیرینی بر لبانشان نقش نمی بندد.

پدر به جای مادر جواب می دهد که آخرین بار با او تا گرگان رفتم که سوار ماشین شود، به من می گفت زودتر برو و منتظر نباش تا ماشین حرکت کند، آخرین جمله اش این بود که اگر برایم اتفاقی افتاد غصه نخورید و ناراحت نشوید.

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها