خاطرات جانباز مطلبی نژاد از دوران دفاع مقدس؛

جهادگری که پایش را در عملیات کربلای ۵ جا گذاشت!

جانباز مطلبی نژاد گفت: بخاطر مجروحیت از ناحیه پا به درمانگاه منتقل شدم. در همان زمان یک گلوله به سقف درمانگاه اصابت کرد. برخی از پزشک‌ها و پرستار‌ها می‌خواستند منطقه را ترک کنند، که مسئول درمانگاه به آن‌ها گفت: «این‌ها به خاطر شما اینطوری زخمی شدند و از جان خودشان گذشتند. حالا شما می‌خواهید عقب نشینی کنید؟»
کد خبر: ۳۲۴۶۶۵
تاریخ انتشار: ۰۳ دی ۱۳۹۷ - ۱۱:۵۵ - 24December 2018

گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: دو برادر بزرگترم، علی اکبر و عباس در جبهه جانباز شده بودند. من که از همه آن‌ها کم سن و سال‌تر بودم، مجبور شدم که کمک حال پدرم باشم. دی سال ۶۴ که ۱۵ ساله شدم، خوشحال بودم که می‌توانم برای اعزام به جبهه ثبت نام کنم. با ۲ تن از دوستانم اسم نویسی کردم. برای آموزش ۴۵ روزه به پادگان شهید کلاهدوز اعزام شدیم. در میان آموزش‌ها، عبور از موانع را دوست داشتم. در این مرحله به خوبی عمل می‌کردم، اما یک مرتبه دستم رها شد و نقش بر زمین شدم.

متن بالا بر گرفته از سخنان «علی اصغر مطلبی‌نژاد» جانباز ۵۰ درصد است که در عملیات کربلای ۵ از ناحیه پا به شدت مجروح و منجر به قطع آن شد. وی در حال حاضر کارمند اداره پست است. جانباز مطلبی‌نژاد که در عملیات کربلای ۴ و ۵ حضور داشت و در این خصوص روایت کرد:

جنازه یک زن از ارتش بعثی‌ها را در والفجر 8 پیدا کردیم

بعد از آموزش برای عملیات والفجر ۸ با ارتش ادغام شدیم. روز اولی که به پادگان ارتش رفتیم، برایمان گوسفند قربانی و اسفند دود کردند.

آن شب به هر نفر یک ملاقه لوبیا دادند. هنوز غذایمان را نخورده بودیم که هواپیما‌های دشمن سر رسیدند. ضدهوایی‌ها شروع به شلیک کردند. هواپیما‌ها پس از اینکه اطراف ما را به صورت کور بمباران کردند، رفتند.

دو روز بعد از عملیات والفجر ۸، ما را برای دفع پاتک‌های سنگین دشمن به منطقه عملیاتی بردند. جنازه‌های متعفن بعثی‌ها در همه جا پراکنده شده بود. حتی جنازه یک زن را که ظاهرا بیسیم‌چی بود، آنجا دیدم.

جهادسازندگی دامغان، در منطقه‌ی شمال غرب مستقر و در زمستان بیشتر کارش برف روبی بود. یک روز اسامی تعدادی از افراد را برای اعزام به جنوب خواندند. وقتی اسم من را گفتند، من رفتم و در قسمت افراد اعزامی ایستادم. یکی دیگر از بستگان ما هم در جمع حضور داشت. مدتی قبل از شروع عملیات کربلای ۴ به جنوب رسیدیم. در حوالی خرمشهر مستقر شدیم. روز‌ها من و موسی فخاری، در یک محل با بلدوزر خاک دپو می‌کردیم. آن قدر به دشمن نزدیک بودیم که اگر تیغ بلدوزر را خیلی بالا می‌بردیم، در دید دشمن قرار می‌گرفتیم. به همین خاطر احتیاط می‌کردیم.

جهادگری که در عملیات کربلای ۵ پایش را جا گذاشت

راننده تویوتا از من غرامت می‌خواست

در همین روز‌ها بود که مارش شروع عملیات کربلای ۴ در منطقه طنین‌افکن شد. چند روز بعد از خاتمه‌ی عملیات کربلای ۴، ما را به زیر پلی در نزدیکی خرمشهر منتقل کردند تا آماده باشیم در عملیات دیگری شرکت کنیم. تا آن زمان نمی‌دانستیم که عملیات بعدی چه زمان و در کجا انجام خواهد شد. عملیات بعدی که کربلای ۵ بود در کنار موسی فخاری حضور داشتم. به طور مستقیم در عملیات حضور نداشتیم و از این بابت ناراحت بودم. نزد سیدعلی شاهچراغی جانشین گردان مهندسی رزمی ۲۷ محمد رسول الله (ص) رفتم. وی به من گفت که یک بلدوزر را از بیراهه به شلمچه ببرم. من و موسی در مسیر به یک جاده خاکی فرعی رسیدیم. همان زمان هواپیما‌های دشمن شروع به شلیک کردند. ضدهوایی کنار جاده هم به هواپیما شلیک می‌کرد. در این حین گوشه بیل بلدوزر به آنتن بی‌سیم یک تویوتا برخورد کرد و آن را شکست. بلدوزر را متوقف کردم تا ببینم چه اتفاقی افتاده است. راننده تویوتا سمت من آمد و یقه‌ام را گرفت و گفت: «باید غرامت بدهی.» نمی‌دانستم چه کار کنم. سید علی شاهچراغی در همین هنگام سررسید. دست آن بنده خدا را از یقه‌ی من جدا کرد و به من گفت که بلدوزر را به خط ببرم. ساعت چهار بعد از ظهر بود که دشمن چند خمپاره به طرف بلدوزر ما پرتاب کرد.

گلوله‌ها در نزدیکی ما سقوط می‌کرد. به حدی که چند بار نزدیک بود از شدت موج انفجار، از بالای بلدوزر به پایین پرتاب شوم.

آقای شاهچراغی به من گفت که بلدوزر را در یک پناهگاه بگذارم تا شب به کار ادامه دهم. ما وظیفه داشتیم که مسیر را برای ارتباط نیرو‌ها با خط و انتقال ادوات مهیا کنیم. دشمن به صورت مرتب آتش می‌ریخت و هر روز رزمنده‌ای را از دست می‌دادیم.

یک پایم را از دست دادم

25 دی ماه 65 به آقای شاهچراغی خبر دادند که گریدر سیدحسن شاهچراغی خراب شده و در سه راهی میدان امام رضا (ع) گیر افتاده است و کمک می‌خواهد. آن نقطه در معرض آتش مستقیم دشمن قرار داشت. من و آقای علی شاهچراغی سوار یک ماشین تویوتا شدیم و به راه افتادیم. با خودمان یک باطری بردیم. به آنجا که رسیدیم مشغول تعمیر گریدر شدیم.

لحظاتی بعد ناگهان چیزی ما را از زمین جدا کرد و دوباره محکم به زمین کوبید. بعد از دقایقی فهمیدم که چند گلوله دقیقا کنار گریدر به زمین خورده است. من از ناحیه پا و علی شاهچراغی از ناحیه پا و صورت مجروح شدیم.

سید حسن شاهچراغی هم آرام روی زمین قرار داشت. معلوم بود که بر اثر ترکش، در همان لحظات اول به شهادت رسیده است. آقای علی شاهچراغی حال جسمی اش نسبت به من بهتر بود. خودش را به صورت چهار دست و پا به کنار جاده رساند. دقایقی بعد یک نفر با پتو آمد و من را به درمانگاه منتقل کرد. در همان زمان یک گلوله به سقف درمانگاه اصابت کرد. برخی از دکتر‌ها و پرستار‌ها می‌خواستند منطقه را ترک کنند. مسئول درمانگاه به دکتر‌ها گفت: «این‌ها به خاطر شما اینطوری زخمی شدند و از جان خودشان گذشتند. حالا شما می‌خواهید عقب نشینی کنید؟»

آقای علی شاهچراغی به بیمارستان شیراز منتقل شد، اما بر اثر این مجروحیت پای من را قطع کردند.

انتهای پیام/ 131

نظر شما
پربیننده ها