به گزارش خبرنگار ساجد، شهید «سید محمود میرفارسی» در سال ۱۳۴۳ در تهران چشم به جهان گشود. وی در سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر مقدماتی منطقه شرهانی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
متن وصیتنامهای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه میخوانید:
«حالا که شما این وصیتنامه را میخوانید در میان شما نیستم و در میان پاکان هستم. حالا دیگر بار مسئولیت از دوش من برداشته شده و بدوش تمام حزب الهیها گذاشته شده.
هر شهیدی که ما میدهیم بار مسئولیت سنگینتر خواهد شد اگر با مشاهده یک شهید تغییری در ما حاصل نشود دیگر ما انسان نیستیم یک حیوان هستیم. هر خونی که ریخته میشود میبایست استراحت کمتر و فعالیت بیشتر شود، هرکس که شهید میشود میبایست (ناخوانا) و معنویات بیشتر و خواب و سستی کمتر شود.
چگونه ما دلمان میآید تفریح کنیم در صورتیکه مرگ را دیدهایم و نزدیکان و دوستان ما یک به یک رفتهاند و چگونه دلمان میآید جمع کنیم ثروت را و با زینتهای آن زندگی کنیم در صورتیکه قیامتی هم وجود دارد و چگونه حاضر میشویم بخندیم و خوشحال باشیم در صورتیکه به زودی وارد قبر میشویم و چگونه دل میبندیم به دنیا در حالیکه دنیا در شرف نابود شدن است و چگونه حاضر میشویم که استراحت کنیم در حالیکه نعمات و لذتهای آخرت خیلی بیشتر از لذات این دنیاست و همچنین جاودانی است و چگونه حاضر میشویم دائم مشغول گرفتن عیب دیگران باشیم در حالیکه سرتا پای خودمان عیب است و چگونه دل میبندیم به مردم در حالی که تنها میمیریم و تنها وارد قبر میشویم و تنها به حسابمان میرسند.
برادری داشتم که تا پای جان دوستش میداشتم او معبودش الله بود. مکتبش اسلام بود راهنمایش پیامبر اکرم (ص) بود، مولایش علی (ع) بود فرماندهاش حضرت حجت (عج) بود امامش خمینی بود و خودش بنده خداوند، پیرو قرآن عاشق حسین (ع)، سرباز امام زمان (عج)، فدای امام و شهیدی دیگر از کربلای ایران هنگامی که خبر شهادتش به گوشم رسید وزنه سنگینی را بردوشم احساس کردم که تحملش برایم مشکل بود، تکیهگاه خود را از دست دادم و با خود عهد کردم که تا آخرین نفش و تا آخرین قطره خون، خون برادرم را پاس دارم.
اگر سینهام را بشکافند، اگر مغزم را متلاشی کنند، اگر قلبم را هدف آماج گلولههای خود قرار دهند دست از یاری خمینی برنخواهم برداشت.
اگر سوراخ سوراخم کنند اگر پاره پاره کنند اگر تکه تکهام کنند هر قطره خونم بر زمین مینویسد (الله اکبر خمینی رهبر) اگر چشمانم را از دست بدهم باز چشم به راه مهدی (عج) خواهم بود. اگر گوشهای خود را از دست دهم باز هم گوش به فرمان امام امت هستم، اگر زبانم را از دست دهم باز هم شعار لااله الا الله بر زبانم جاری است. اگر دستم از دست دهم باز اسلحه بر دوش خواهم کشید و به جنگ صدامیان خواهم آمد و اگر پاهایم را از دست دهم گامهای بلندتری در راه رسیدن به خداوند عزوجل برخواهم داشت و اگر جانم را از دست بدهم اوج سعادت و آرزویم است.
برادران و خواهران امت حزب الله دست و پای خود را قبل از اینکه خداوند از شما بگیرد هدیه کنید نزد خدا قبل از آنکه کور شوید مواظب نگاه کردنتان باشید. سکوت و کلامتان برای خدا باشد قبل از آنکه کر شوید و گوش خود را از دست دهید گوش خود را دروازه هر حرفی قرار ندهید، قبل از آن که دست خود را از دست دهید مواظب کارهایی که میکنید باشید؛ و قبل از آن که پای خود را از دست دهید مواظب گامهای خود باشید و به هرجایی قدم نگذارید. بیایید و خود را تقدیم خدا کنیم قبل از آن که عمرتان به سر آید و مرگ را در آغوش بگیرید قبل از آن که مرگ شما را در بر گیرد.
مادر جان انقلاب ما جهانی شده و احتیاج به تغذیه شدن دارد و تغذیه انقلاب ما خون است و شما میبایست پسرانتان را یک به یک قربانی کنید. مادر جان خون من هدیه به انقلابمان و جانم فدای امام، مادر جان میبایست قربانی دهی تا انقلاب را داشته باشی و یا باید هم فرزند دوست و خانه و جان و مال را نگه داری و شخصیت را بدهی و یا همه را فدای انقلاب کنی و شخصیت داشته باشی.
مادر عزیزم تو مرا ۹ ماه حمل کردی و با دردی که مردان طاقت آن را ندارند مرا زائیدی و شبانه روز بالای سرم بودی گرما و شرما و گشنگی و خستگی را تحمل میکردی برای راحتی من شب تا صبح نمیخوابیدی برای آن که من راحت بخوابم صبح تا شب کارهایم را میکردی که کمبودی نداشته باشم. مویت را به خاطر من سفید کردی و مرا تا اینجا رساندی، اما مادر به تمام این زحمات نمیخواهی که من تا ابد در نزد تو باشم و راحت بخورم و بخوابم و بگردم و راحت باشم.
مادر جان تو که نمیخواهی من در رختخواب بمیرم، میدانی من نتوانستم جبران یک لحظه از این ۱۸ سال زحمت و خستگی و در ورنج را بکنم، اما مادر من با کشته شدنم در جبهه تو را روسفید و سرافراز خواهم کرد و مادر عزیز کشته شدن فرزند در جبهه گریه نمیخواهد بلکه شکر میخواهد.
امام را دعا کنید
والسلام»
انتهای پیام/ 900