به گزارش خبرنگار دفاع پرس از سمنان، دوران پررمز و راز دفاع مقدس هر روزش برگی از دفتر هزار برگ خاطرات رزمندگان است، خاطراتی که حتی تصور برخی از آنها حیرتانگیز است.
گزارش زیر، بخشی از خاطرات جهادگران شهرستان «دامغان» در عملیات «کربلای ۵» در جبهههاست که در همین راستا جهادگر جانباز «حسن قهرمانیفر» فرمانده گروهان، از خاطرات خود در مورد این عملیات میگوید.
درحین عملیات کربلای ۵ ما سه مرتبه گردان را بازسازی کردیم. در شلمچه، ساخت جادهای به طول ۱۸۰۰ متر را گردان حضرت رسول اکرم (ص) قبول کرد. ما در زیر دید و تیر دشمن، با دویست دستگاه کمپرسی، خاک و شن را به محل مورد نظر حمل میکردیم و در باتلاق میریختیم و با ۲ دستگاه بلدوزر خاکها را پهن کرده و میکوبیدیم. چون برای تدارکات رزمندگان این جاده ضروری بودم.
بهقدری شرایط حساس بود که وقتی یک بلدوزر ما گیر کرد، برادر «ابوالفضل حسنبیگی» گفت: «آن را رها کنید و به کارتان ادامه بدهید. دهها تیپ و لشکر منتظر تکمیل این جادهاند! از این طریق باید تجهیزات، مهمات و تدارکات به آنها برسد». به همین جهت بود که خود او و چند نفر از معاونین قرارگاه حمزه مثل «احمد علی رشیدی» پا به پای ما در شلمچه حضور فعال داشتند. یادم نمیرود حاج «حبیبالله مجد» به «حسنبیگی» با حالتی خاص میگفت: «زخم پایت عفونت کرده و بوش بلند شده. برو به آن برس و خیالت از ما جمع باشد، جاده را تمام خواهیم کرد.»
هر چند که تعدادی از دوستان خوب ما در اجرای این ماموریت شهید و مجروح شدند و تعداد قابل توجهی دستگاه سنگین ما از بین رفت یا آسیب دید، ولی به لطف خداوند جاده را ساختیم.
همزمان با عملیات کربلای ۵ ما احداث جاده در شطعلی را ادامه دادیم. چون روزها دشمن برق تیغ بلدوزر درزیر نور خورشید را میدید، نمیتوانستیم کار کنیم. برای همین شبها بیش از ۴۰ عدد فانوس را روشن کرده و در مسیر قرار میدادیم تا کمپرسیها در آب هور فرو نروند و خاک را به محل مورد نظر برسانند.
برادر جهادگر «ابوالفضل قدیری» نیز در این مورد گفته است:
در عملیات کربلای ۵ من راننده کمپرسی مایلر بودم. بعد از احداث جاده شلمچه به طرف بصره، قرار شد آن را شنریزی کنیم. دپوی شن در ۵ کیلومتری خرمشهر بود و ۲ کیلومتر هم فاصله جاده شلمچه بود. ما روزها به جهت دید دشمن و شدت آتش استراحت میکردیم، ولی شبها هر یک از ما هفت سرویس شن را از دپو بار زده و برای جاده میبردیم.
مایلر من شیشه نداشت، برای در امان ماندن از شیمیایی و گرد و خاک ماسک میزدم. یکبار یک ماسک آلوده به من دادند، وقتی آن را زدم شیمیایی شدم. چون تعداد رزمندگان بیش از ماسکهای موجود بود، برای همین مجبور بودیم از ماسکی که دیگران استفاده کردهاند، استفاده کنیم و همین امر باعث شیمیایی شدن اکثر بچهها میشد.
انتهای پیام/