به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، سردار سیروس صابری جانشین فرماندهی سپاه تهران بزرگ، سردار محمدکریم بیات مسئول بازرسی ناجا و جمعی از مسئولین این سپاه به دیدار خانواده شهید علی اصغر شیردل رفتند.
پدر این شهید بزرگوار در این دیدار با بیان اینکه در دوران دفاع مقدس حضور داشتم و بازنشسته سپاه هستم، اظهار داشت: پس از شهادت پسرم، پیکرش مفقود شد. همسر و سه دخترم میگفتند که جای علی اصغر خوب است و راضی هستیم که پیکرش گمنام بماند اما من در تمام این یک سال بیقرار بودم و دعا میکردم که هر چه زودتر برگردد.
وی افزود: یک سال بعد از شهادت پسرم یک نفر تماس گرفت و گفت من شخصی هستم که پیکر علی اصغر را تفحص کردم. ساعتی بعد از تماس به منزل ما آمد. فیلم تفحص را آورده بود. او گفت که یک چوپان خبر داده بود که استخوانهایی در این منطقه پیدا شده است، ما هم برای تفحص رفتیم. ساعتی منتظر آمدن بیل مکانیکی ماندیم وقتی خبری نشد، با بیل دستی شروع به کندن کردیم. خواست خدا بود که دستگاهها دیگر بیایند زیرا اگر اولین بیل مکانیکی به زمین میخورد، پیکر متلاشی میشد.
پدر شهید شیردل خاطرنشان کرد: آن فرد تفحصگر روایت کرد که چطور پیکر علیاصغر را کامل پیدا کرده بود. خواست خدا بود که داعشیها انگشتر او را برنداشته بودند. ما با آن انگشتر توانستیم پیکر را شناسایی کنیم.
وی در خصوص شخصیت فرزندش، عنوان کرد: علی اصغر از مال دنیا تنها یک موتور داشت و در یک خانه استیجاری زندگی میکرد. چندین بار از او خواستم تا در طبقه بالای خانه ما سکونت کند اما نپذیرفت. پیشنهاد دادم که ماشین L90 خودم را بفروشم و دو ماشین مدل پایینتر بخریم ولی باز هم علیاصغر نپذیرفت.
شیردل با اشاره به تنها یادگار شهید، گفت: به نوههای دختریام سپردهام که به پدرانشان، بابا نگویند تا نوهام ناراحت نشود. دامادهایم با پسرعلیاصغر همچون فرزندانشان خودشان برخورد میکنند. روزی نوهام به خانه ما آمده بود و در پارکینگ فوتبال بازی میکردیم. او توپ را به سمت بنر عکس پدرش میزد. گفتم: «توپ را چرا به سمت بنرها میزنی؟» گفت: بابام میخواهد به من شوت بزند.
وی ادامه داد: یک روز عصر خوابم گرفت. گرمای دستی را روی دستم احساس کردم. چشمم را که باز کردم، علی اصغر را دیدم که به روی من لبخند میزد.
مادر شهید در تکمیل سخنان همسرش گفت: مرتب خواب علی اصغر را میبینم. به خواب اطرافیان هم میآید و میگوید که به مامان بگویید که من در خانه هستم و آنها را میبینم. به هر مشکلی که برمیخوریم، علی اصغر به خوابمان میآید و ما را راهنمایی میکند.
وی ادامه داد: علی اصغر نوجوان که بود در مسجد محل آموزش نظامی میدید. مربیها در میان تمرینها از حاضران میپرسید که دوست دارید چه کاره شوید. علی اصغر جواب میدهد: دوست دارم شهید شوم. بعد از شهادتش دوستان حاضرش در آن روز برایمان این خاطره را تعریف کردند.
مادر شهید تصریح کرد: علی اصغر مدتی را در تفحص کار میکرد. دوستش برایمان گفت که روزی با علی اصغر به کرمانشاه رفتیم. در آنجا پیکر یک شهید گمنام را پیدا کردیم. علی اصغر زانو زد و با گریه گفت: «خدایا من را شهید کن و اینگونه پیکرم را به خانوادهام برگردان». همان طور که آرزویش بود اتفاق افتاد.
همرزم شهید شیردل که در این دیدار حضور داشت، اظهار کرد: نمیدانستم که قرار است به دیدن این خانواده بیایم. ۲ روز قبل که از سوریه برگشتم برای خداحافظی به حرم حضرت زینب (س) رفتم. در دیوار حرم، دو تابلو وجود دارد که عکس شهدا بر روی آنها نصب است. عکس شهید شیردل هم بر روی آن دیوار نصب بود. با او هم خداحفظی کردم و برگشتم. حالا توفیق یافتم که نزد پدر و مادر شهید باشم.
وی ادامه داد: یکی از دوستان خواب شهید شیردل را دیده بود. برایمان تعریف کرد، از شهید پرسیدم که جای شما کجاست؟ شهید پاسخ داده بود: جای ما خوب است. دوستم مجدد پرسیده بود: «شهدای فاطمیون و زینبیون چطور؟» شهید میگوید: «آنها جایی هستند که ما اجازه ورود به آنجا را نداریم.» به حق که شهدای فاطمیون و زینبیون به جهت هجرت و شهادت جایگاه والایی دارند.
سردار بیات پس از شنیدن سخنان خانواده شهید شیردل، گفت: وظیفه ما است که به دیدار خانواده شهدا بیاییم. خدا را شکر که توفیق یافتیم در خدمت خانواده شهید باشیم. ما مدیون شهدا هستیم.
پدر شهید در پایان گفت: خانواده شهدا هیچ درخواستی ندارند به جز اینکه اجازه ندهید یاد و خاطره شهدا فراموش شود.
انتهای پیام/ 131