گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: سال 1352 در شهرستان آمل به دنیا آمد. تحصیلاتش را در دبیرستان به اتمام رساند و در ارتش استخدام شد و پس از قبولی در امتحانات ورودی آموزشگاه خلبانی به هوانیروز پیوست. او توانست در دوران جوانی چند جزء از قرآن را حفظ کند، در کنار این در رشته های کشتی و شنا صاحب عنوان قهرمانی بود.
استاد ورزش بود ولی همیشه من را استاد خطاب کرد
سرگرد «بهزاد سالاری» همرزم شهید اسماعیل زاده می گفت: من استاد شهید اسماعیل زاده بودم. بهزاد فردی منضبط، مدیر و مدبر بود به طوری که وقتی فرمانده گردان دانشجویان شد، همه ی دانشجویان شیفته ی اخلاق و مدیریت او شدند. قهرمان ورزشی بود و با توجه به هیکل تنومندی که داشت، دوست داشت پرسنل تحت امرش از قدرت جسمانی خوبی برخوردار باشند و به همین خاطر هر روز صبح با پرسنل ورزش می کرد.
روزی برای آموزش و بدنسازی به خدمت او رسیدم و خواستم که اصول بدنسازی ورزش را به من یاد بدهد. خیلی مشتاقانه با من شروع به کار کرد و در طول چند ماه آموزش همیشه مرا استاد خطاب کرد و هرگز پا از حریم احترام بیرون نگذاشت. پس از مدتی هم به سبب کاردانی و لیاقت برای دوره ی هلی کوپتر کبرا انتخاب شد.»
عاشق خلبانی بود
سروان «قاسم روشنی» از قول پدر شهید چنین می گفت: «پدرش می گفت که از بچگی به ارتش و خلبانی علاقه مند بود. یک بار ضمن درو کردن برنج، تکه پوستی از انگشتش جدا شد و به زمین افتاد. دیدم دنبال آن می گردد، گفتم نگران نباش به جایش پوست تازه در می آید، گفت میترسم اشکالی پیش بیاید و برای استخدام در ارتش دچار مشکل بشوم.»
او عاشق خلبانی بود، یک بار در جلوی ناهارخوری دانشگاه چشمش به یک ماکت هلیکوپتر کبرا افتاد، آهی کشید و گفت: آیا می شود روزی من خلبان هلیکوپتر بشوم!
پس از پایان تحصیلات قرارشد از دانشجویان سال چهارم تعدادی را برای خلبانی انتخاب کنند که او نیز داوطلب شد و پس از آنکه در امتحانات ورودی دانشکده هوانیروز قبول شد از خوشحالی مسیر بیمارستان تا پادگان را دوید. در دوره ی آموزش خلبانی هم همیشه فعال بود، در دوره ی زمینی خلبانی، نفر اول شد و در دوره های پرواز نیز همیشه جزو بهترین ها بود و به همین خاطر برای استادی خلبانی انتخاب شد.
پرواز بر آشیانه شهادت
قبل از اعزام به مأموریت «دارنگون» با من تلفنی تماس گرفت و گفت خدا کند با نمازیان پرواز کنم و چنین شد و همگی به شیراز رفتیم.
آن شب یکی از دوستان خوابی دیده بود که صبح قبل از پرواز به اسماعیل زاده گفت. خواب همکارمان در مورد شهادت اسماعیل زاده بود که اسماعیل زاده لبخندی زد و گفت: حتما دیشب زیاد خورده ای.
جناب علی اصغری از همکاران وقتی خواب آن دوستمان را شنید گفت: صدقه بدهیم و صدقه دادیم.
وقتی پرواز شهید نمازیان و شهید اسماعیل زاده آغاز شد ما پشت سر آنها بودیم. جناب علی اصغری از من خواست که کمی ارتفاع بگیریم تا بتوانیم هلیکوپتر را زیرنظر داشته باشیم که در همین اثنا خبر سقوط هلیکوپتر کبرا را دادند. ما در مدت کمتر از 2 دقیقه به آنها رسیدیم، جناب نادری مشغول فیلمبرداری بود که ناگهان به طرف بیابان دوید و موشکها از هلی کوپتر جداشدند و یکی از آنها در نزدیکی پای او به زمین خورد و منفجر شد. من یک لحظه فکر کردم که پاهای نادری هم قطع شد. وقتی کپسول آتش خاموش کن تمام شد و نتوانستم آتش هلی کوپتر را مهار کنم، به طرف او رفتم و متوجه شدم که فقط چشمانش ترکش خورده است.
او با دیدن من فریاد زد! نمازیان، اسماعیل زاده و هلیکوپتر را نشان داد. ما مجددا به طرف هلی کوپتر برگشتیم، آتش همه ی هلی کوپتر را گرفته بود و هیچ گونه امکان کمکی وجود نداشت و به این صورت یاران ما یعنی اسماعیل زاده و نمازیان به شهادت رسیدند.
من با اسماعیل زاده خیلی دوست بودم، هنوز هم به او فکر می کنم و گاهی به خوابم می آید. یک بار هم او را در خواب دیدم. گفتم فلانی چطور شد شما دچار سانحه شدید؟ چیزی نگفت. یک بار هم او را در خواب دیدم که با هم به مجلس ختمی می رویم. یک نفر آب آورد و اسماعیل زاده نخورد و گفت: ما در جام مخصوص آب می خوریم.
شهید اسماعیل زاده خرداد سال 78 در حین پرواز در کنار استاد خود شهید نمازیان در منطقه دارنگون شیراز دچار سانحه شد و به فیض شهادت رسید.
انتهای پیام/ 141