گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: اهل خوزستان است، از روزهای اول جوانی تا آخر جنگ، در جبههها حضوری فعال داشت. سردار کربلایی از جبهه شوش تا آخرین روزهای حیات مجید، ارتباط تنگاتنگی با وی داشته است. سردار حمزه کربلایی که آن زمان مسئول اطلاعات و عملیات قرارگاه فجر را برعهده داشت، خاطرات زیادی از سردار شهید «مجید بقایی» را در سینه دارد که بخشی از آن را در ادامه میخوانید:
سپاه شوش قبل از آنکه شهید بقایی فرماندهاش شود، مدتی بدون فرمانده بود. من در جریان حمله عراق روز سوم مهر در خرمشهر مجروح شدم. حدود یک ماه در بستر بیماری بودم. بعد از بهبودی با عصا زیر بغل، خودم را به شوش رساندم. آنجا مجید را با چند نفر از دوستانش در محوطه تسلیحات شهرک سلمان فارسی دیدم.
سپاه شوش از قومیتهای مختلف تشکیل شده بود، با این وجود مجید با همه صمیمانه برخورد میکرد. اینگونه نبود که او فقط دستور صادر کند. با تمام نیروها برادرانه رفتار میکرد. اگر برای سرکشی به پستهای نگهبانی میرفت و میدید که نگهبان خسته است، به جای او نگهبانی میداد.
مجید از هر لحاظ الگو بود
مجید بقایی با سواد بود. او سنجیده رفتار میکرد. مجید در عین قاطعیت در فرماندهی، خوش اخلاق نیز بود. وقتی من و نیروهای اطلاعات و عملیات وقتی برای شناسایی میرفتیم، مجید خودش هم به منطقه میآمد و از نزدیک طرح را رصد میکرد، زیرا معتقد بود که جان رزمندگان ارزشمند است و ما مسئول حفظ جانشان هستیم.
وقتی یک فرمانده شجاع باشد و خودش برای شناسایی برود، کارایی نیروها در عملیات هم چند برابر میشود. او در طراحی عملیات و شناسایی نبوغ خاصی داشت. سپاه شوش بعد از فرماندهی شهید بقایی، تبدیل به یکی از فعالترین جبههها شد. علاوه بر کارهای چریکی که ضربات سنگینی به ادوات و نفرات دشمن وارد میکرد ما توانستیم ۲ عملیات گسترده – بعد از عملیات المهدی (عج) و سوسنگرد – انجام دهیم و طی آن مناطقی را از دشمن پس بگیریم و دهها نفر از نیروهای دشمن را به اسارت درآوریم و جبهه شوش را به کانون جنگ بر ضد ارتش صدام در خوزستان تبدیل کنیم.
حفظ جان نیروها برای مجید بسیار مهم بود. یک بار از طرف فرماندهی به مجید بقایی دستور دادند که در عملیات یک تپهای را آزاد کنند. مجید نپذیرفت و گفت که با این کار تلفات زیادی خواهیم داشت. در طی ۲ سال و ۲ ماهی که شهید بقایی را شناختم ویژگیهای منحصر به فردی را در او دیدم. به عنوان مثال مجید هرگز غرور فرماندهی نداشت و حتی یک روز در هفته شهردار میشد و ظرفهای زیردستانش را میشست. مجید یک فرد خوش لباس و تمیزی بود. او از هر لحاظ الگو بود.
عملیات موفقیت آمیز به فرماندهی شهید بقایی
شهید بقایی استعداد خاصی در پرورش نیرو داشت. برادر محسن رضایی به شهید بقایی گفته بود که در جبهه چنانه تا فکه یک عملیات ایذایی، هم زمان با بیت المقدس انجام دهید و ارتفاع ۱۸۲ را تصرف کنید. وقتی مجید نظر من را خواست، کلی دلیل نظامی برایش ردیف کردم که به این دلایل باید کل منطقه را بگیریم تا بتوانیم پدافند مناسبی داشته باشیم. همزمان با شروع مرحله اول عملیات بیت المقدس، قرارگاه فجر به فرماندهی شهید بقایی متشکل از دو تیپ ۱۷ قم به فرماندهی شهید حسن درویش و تیپ المهدی (عج) به فرماندهی سردار علی فضلی وارد عمل شد. ما در این عملیات علاوه بر آزادسازی منطقه، ۷۰۰ نفر اسیر و مقدار زیادی تانک و سلاحهای سنگین و نیمه سنگین هم گرفتیم.
ضربه روحی و نظامی پس از شهادت جمعی از فرماندهان
آخرین دیدار ما به صبح روز شهادتش برمیگردد. آن روز من در سنگر فرماندهی بودم. شهید بقایی خطاب به من گفت: «آقا حمزه نمیآیی؟ داریم برای شناسایی میریم.» جواب منفی دادم، زیرا محمد باقری به من گفته بود: «شما برای شناسایی نرو. به اهواز برو و از پایگاه آلفا چند نقشه بیاور.» من به اهواز رفتم تا نقشهها را به منطقه ببرم. در مسیر برگشت محمد باقری را دیدم. به من گفت: بیا به اهواز برویم. ابتدا نپذیرفتم، اما وقتی حالت چهرهاش را ناراحت دیدم، از ماشین پیاده شدم و همراه با محمد باقری به سمت اهواز رفتم. در مسیر باقری هیچ حرفی نزد. رادیوی ماشین روشن بود که خبر شهادت چند تن از فرماندهان از جمله مجید بقایی و حسن باقری را شنیدم. شهادت آنها از نظر نظامی و روحی ضربه سختی به ما وارد کرد.
انتهای پیام/ 131