به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس، کتاب «قفس» نوشته محمد حنیف، در دهمین جشنواره شهید حبیب غنی پور به عنوان کتاب سال این جشنواره انتخاب شده بود. بنا به نظر داوران این بخش از جشنواره، «قفس» به دلیل روایت مؤثر از روزهای تلخ و شیرین آزادگان در اردوگاههای رژیم بعث عراق. همراه با اشارات ظریف و دقیق درباره استقامت آزادگان عزیز و پرداخت بدیع و گرهافکنی جسورانه در روند داستان، حایز رتبه کتاب سال این جشنواره اعلام شده بود.
در پی اعلام نام زنده یاد امیرحسین فردی به عنوان نویسنده برتر و ماندگار ادبیات انقلاب و درخواست از حنیف برای بیان نظرش در این مورد، او به جای گفتوگو، دست به قلم برد و چنین نوشت:
«همیشه موقعیتهایی در زندگی پیش میآید که جای فردی را خالی ببینی، حامی قدرتمندی شجاع، وقتی از چند قلچماق قلدر کتک میخوری؛ سخنوری ادیب، وقتی در بحثی ادبی گوشه رینگ گیر افتادهای؛ جای پشتیبان ثروتمند سخاوتمندی، وقتی آبرویت به پول بند شده، جای شاهدی امین! وقتی تیر تهمت بر قلبت نشاندهاند. در چنین مواقعی به خودت میگویی: «کاش ... اینجا بود و ...!» امیرحسین فردی برای من چنین آدمی بود.
برای من که وقتی داستانم منتشر شود، دیگر به تاریخ پیوسته، کمتر به سراغش میروم، دلم نمیخواهد از آن حرف بزنم. حتی اگر جایزهای برده و در نقدها تحسینش کرده باشند، آثار گذشته برای من کاری خامدستانهاند. با امید نوشتن کارهای بهتر، آثار بعدی را بیشتر بازنویسی میکنم، و در خلال همین بازنویسیهاست که شوق خلق اثری بدیع به وجدم میآورد و در چنین مواقعی، تا لحظه انتشار اثر، به کسانی فکر میکنم که خواندن چنین آثارِ مثلاً بهتری آنها را خوشحال میکند. بهخصوص اگر کسی مثل امیرحسین فردی باشد، که به سبزی تو ایمان داشت، وقتی هنوز جوانه نزده بودی. اصلاً برای من، لذت موفقیتهای کوچک هم به این است که در باره آنها، با کسانی که منتظر چنین لحظهای بودهاند حرف بزنم. وقتی نیستند، جایشان بیشتر از پیش برایم خالیست. فقدانشان عیشم را منغص و حیاتم را مکدر میکند.
خطاست اگر چنین عرض ارادتهایی را به طمع نوالهای یا همدلی و همراهی سیاسی و حزبی نسبت دهیم. آنها که مرا میشناسند، میدانند، چوب استقلال رأی و گریختن از وابستگی به چپ و راست و تمایل هرچند محتاطانه به حقگویی را خود و بستگانم خوردهاند، همین ارادت نیز که به امیرحسین فردی دارم، به صاحبان اندیشههای متضاد و رتبههای ادبی متفاوتی همچون یعقوب آژند، شهرام اقبالزاده، عباس پژمان، ابراهیم حسنبیگی، عبدالعلی دستغیب، قاسمعلی فراست، محمد کشاورز، محمدرضا گودرزی، شهلا لاهیجی و حسن میرعابدینی هم دارم. چرایش در باره هریک متفاوت است. اما همه آنها برای من در یک اصل مشترکند؛ و آن اینکه همچون خورشیدند، برای تابیدن از ماهیت ایمانت نمیپرسند. لااقل زمانی که من نیازمند نورشان بودهام.
خطای دیگر این است که نوشتن از امیرحسین فردی را به معنای بزرگداشت او برای نوشتن رمانهای «گرگسالی»، «اسماعیل» و یا «سیاهچمن» بدانیم؛ چه با وجود ارزشهای متوسط رمانهای مذکور، فردی، بسیار بلندمرتبهتر از آنهاست. زیرا او را باید لابلای آثار نویسندگانی جست، که امیرحسین وقت و توانش را برای ارتقاء جایگاه آنان گذاشت. صدها هنرجوی داستان، نقدهای او را بر اولین نوشتههایشان خواندهاند. بسیار حرکتهای بزرگ فرهنگی همچون «جشنواره داستان انقلاب» یا نوشتن داستان سیاسی با بنمایه انقلاب اسلامی را او برای اولین بار رقم زد. جایگاه امیرحسین فردی، نه تنها به عنوان نویسنده، که به عنوان معلم و مدیر توانمند فرهنگی بر تارک ادبیات داستانی انقلاب اسلامی میدرخشد.
بیشتر از ده سال پیش بود که دکتر حسنی، مدیرعامل وقت بنیاد ادبیات داستانی، از من برای پذیرفتن مسئولیت معاونت پژوهشی بنیاد دعوت کرد؛ که نپذیرفتم. برای من جالب این بود که امیرحسین فردی مرا به ایشان معرفی کرده بود، در حالیکه تا آنزمان، شاید جز یک دیدار کوتاه، آنهم در شلوغی دریافت جایزه شهید غنیپور با امیرحسین فردی نداشتم؛ و البته ظاهر من و آن بزرگوار، شهادت میداد که نباید قرابت چندانی هم با هم داشته باشیم. من گرچه نپذیرفتن پیشنهاد مدیرعامل وقت را متواضعانه فقر دانش لازم برای مدیریت عنوان کردم، اما واقعیت این بود که ازخودگذشتگیِ امثال فردی را نداشتم تا وقتم را صرف آموزش و برنامهریزی برای فعالیت دیگران کنم. با اینکه اغلب ـ. جز اندک زمانی که ندای «آرد تمام» را شنیدهام و غم نان از راه بهدرم کرده ـ با این ادعای راست و دروغ که هنوز خود شاگردم و در ابتدای راه، از وقت گذاشتن برای نوآموزان داستاننویس گریختهام، اما در بطن چنین ادعایی، همواره خودخواهی دلچسبی پنهان بوده است. ویژگی منفعتطلبانهای که امیرحسین فردی نداشت. همین است که میگویم، جایگاه چنین مردانی را نباید تنها با آثار خودشان سنجید، آنها در آثار برجسته دهها داستاننویس موفق تکثیر شدهاند.
در خلال 2 سه باری که افتخار همصحبتی با امیرحسین فردی را داشتم، هرگز احساس نکردم، از زمره آنانی باشد که افکار تو را تا زمانی که همسو با تفکرات آنهاست، محترم میشمارند. برخلاف شهرت جایگاهی که بدان منسوب بود، اهل تندروی و تندخویی نبود. مردمدار و اخلاقمدار بود، ساده و نجیب و مهربان. دیر میخندید، غمی در نگاهش موج میزد، اما بوی مهربانی میداد، بوی آشنایی، محبت، عشق، صمیمیت، صداقت، صبوری، شعور، ادب، احترام و بزرگمنشی و اصالت و آزادگی و مردانگی و امانتداری. در یک جمله، با او میتوانستی احساس امنیت کنی.
امیرحسین فردی از معدود آدمهاییست که امروز وقتی پلهای را بالا میروم و از شوق آن، قلبم از شادی کودکانهای لبریز میشود، دوست دارم، از پیش ما نرفته و مانده بود، تا با او نشاطم را تقسیم میکردم. همچنان که دوست داشتم پدرم میبود. برادرم و همه آن انگشتشمار، از سیل آن بیشمار رفتگانی که همیشه در چنین مواقعی به خودت میگویی: «کاش ... اینجا بودند و ...!»، اما نیستند. دریغ که جایشان خالیست.»
انتهای پیام/ ۱۲۱