اشاره: شهید ابتهاج صمیمی خلخالی 11 آذر 1343 در خلخال به دنیا آمد. وی در دوران جنگ تحمیلی به عنوان بسیجی به جبهههای نبرد حق علیه باطل اعزام شد و در 19/11/61 به درجه رفیع شهادت نائل شد و حدود 12 تا 13 سال جاویدالاثر بود. پیکر پاک وی در قطعه 50 گلزار شهداء بهشت زهرا (س) آرام گرفته است.
پاشا صمیمی خلخالی، پدر شهید ابتهاج صمیمی خلخالی در گفت و گو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، در خصوص ویژگیهای اخلاقی فرزندش اظهارداشت: دوستانش او را میثم صدایش میکردند؛ از روزی که اسم ابتهاج را برایش گذاشتیم یک بهجت و شادابی در زندگی ما فراهم شد. پدربزرگ ایشان قاری و حافظ قرآن بود و از همان کودکی او را به مسجد میبرد و با احکام الهی آشنا میکرد.
وی ادامه داد: روح ایمان و تقوای ابتهاج از همان کودکی برای ما مسجل بود و او حلال مشکلات در خانواده بود و هیچ چیزی نبود که از نظر او غافل بماند. همیشه در تلاش بود که حامی و پشتیبان دیگران باشد و هر موقعی که کمک پولی از ما میگرفت آن را پس انداز و پس از مدتی قلکش را میشکست و به نیازمندان هدیه میکرد.
نقاش جبههها
پدر شهید خلخالی در خصوص فعالیتهای انقلابی فرزندش افزود: ابتهاج از روزی که جنگ نامتقارب علیه ما شکل گرفت در مدرسه خوارزمی سابق و مفتح فعلی در مقطع سوم دبیرستان درس میخواند که درس را رها کرد و از همان موقع در جریان انقلاب به همراه چند تن دیگر کفن میپوشیدند و در خیابانها راه میرفتند در نتیجه وقتی جنگ تحمیلی شروع شد، ایشان عازم جبههها شدند.
وی با بیان اینکه ابتهاج مدتی در جبهه بعنوان نقاش بودند که روی درو دیوارمینوشتند، تصریح کرد: پس از مدتی آرپیچی زن و پس از آن نیز فرمانده ی یک اکیپ شد؛ ابتهاج هر زمان که از جبهه به ما زنگ میزد و صحبت میکردیم به او میگفتم که پسرم بهتر است برگردی به منزل، مدت طولانی را در جبهه بودی ولی جواب میداد که بهترین جا برای ما جبهه است، شما هنوز در این جا آن عزیزانی را که حضور پیدا میکنند و مثل گل زیر سیطره ابرقدرت پرپرمیشوند، را ندیدهاید.
آرامش روی خاک
وی افزود: مادر ابتهاج قاری و مفسر قرآن هستند و زمانیکه که ابتهاج به تهران آمده بود برایش اتاقی را آماده کردند که کمی استراحت کند چرا که مدت طولانی را در جبهه بود که در نهایت ناباوری دیدیم که فرشها را کنار زده و روی خاک خوابیده است به او گفتم ابتهاج جان چرا این کارو کردی؟ گفت شما فکر میکنید من میتوانم استراحت کنم؟ من لحظهای آرامش ندارم وقتی میدانم عزیزان من آنجا قطعه قطعه میشوند.
پدر شهید خلخالی درباره 4 جلد کتابی که در خصوص شهدا و عزیزانی که در راه انقلاب و دین جان خود را فدا کردهاند نوشته است، گفت: در دبیرستانی درانزلی درس خواندم خاطرم هست که قرار بود کتابی نوشته شود ودر آن کتاب هر کدام از ما مقالهای را بنویسد من آن زمان اصلا نمیدانستم که چه زمانی قرار است متاهل شوم یا چند فرزند خواهم داشت؟ مقالهای را تحت عنوان "مادر من میروم مرگ در انتظار من است" را نوشتم که قسمتی از مقاله به شرح زیر است: مادرم، سلام گرم و درود آتشین خود را به وسیله ی نسیم سحر گاهان برای تو میفرستم، مادر، غروب شام گاهان هنگامی که چوپانان با نواختن نی گوسفندان را به ده می آوردند به یاد من اشک نریز، زیرا من به سفری مقدس میروم و به موفقیتهای بزرگی نایل شدهام، هروقت پیراهن خونین من به تو رسید نباید بر روی آن گریه و موی کنی، بلکه باید آن را سند بزرگ افتخار خود در جامعه بشناسی وبه یاد پسر سلحشورت همیشه نگاه داری. بنده با نوشتن این مقاله میخواستم عنوان کنم که خداوند اگر بخواهد یک جریان را در جامعه متجلی کند آغاز را با خوبی و سعادت در جامعه ایجاد خواهد کرد.
وی با بیان اینکه ابتهاج مکبر مسجد بود، خاطرنشان کرد: فرزندم میگفت که یک روز زمانی که مردم سر سجده بودند، فراموش میکند که چه بگوید و کلا از مسجد فرار میکند؛ معتقد بود که هر وقت که میخواهید سلام کنید ولی گفتن جواب سلام واجب است؛ ایشان از جبهه آمده بودند و نارنجکی را به همراه داشتند که ما از این موضوع بی خبر بودیم، دوستانش را جمع کرده بود که میخواهم این نارنجک را روشن کنم و از آنجاییکه خداوند دوست داشت ابتهاج به درجه شهادت نایل شود او را از این حادثه خطرناک حفظ کرد.
لحظهای نبود که ما به یاد ایشان نباشیم
خلخالی درباره مفقودالاثربودن فرزندش افزود: ابتهاج در حدود 14 سال مفقودالاثر بود یعنی «الانتظار اشهد الموت»، لحظهای نبود که ما به یاد ایشان نباشیم هر نامه رسانی یا هر کسی درب منزل ما را میزد، میگفتیم آیا شما از گمشده ی ما خبری دارید؟ تا اینکه من میخواستم به جلسهای بروم که دیدم ماشینها شهدا را با خود میآورند و بلافاصله به من الهام شد که گمشده ما هم در میان این شهدا خواهد بود. ناخودآگاه ماشین را نگه داشتم کمی گریه کردم تا اینکه دیدم پسر بزرگم که مهندس و استاد دانشگاه است و خود نیز سالها در جبهه بوده به من گفت که چیزی را به شما میگویم ناراحت نشوید، گفتم نه بگو گفت که ابتهاج را از جبهه آوردهاند خیلی خوشحال شدم و به اتفاق همسرم به گلزار شهدا رفتیم که ما را در آنجا راه ندادند و گفتند که شما توان و قدرت اینکه فرزندانتان را ببینید ندارید. من پاسخ دادم ما14 سال به خاطر این روز لحظه شماری کردیم چه طور نمیتوانیم؟ چند استخوان را برای ما آورده بودند خدا را سپاس گفتیم و خانمم خداوند را به خون حضرت امام حسین (ع) قسم دادند که شهید ما را قبول کند.
آخرین نامه ابتهاج
وی با بیان اینکه ابتهاج در آخرین نامه و وصیت نامهای که برای ما فرستاده بود، خوهرانش را به تقوای الهی دعوت کرده بود، خاطرنشان کرد: ابتهاج میگفت که حجابتان را همیشه حفظ کنید و به ولایت توجه بیشتری داشته باشید؛ چرا که ولایت فقیه قلب تپندهای است که انقلاب ما راحفظ میکند و به ما سفارش میکرد که هیچ کدام گریه نکنید اگر زمانی خواستید اشک بریزید برای خون شهدا باشد. امروز به بهانه خون شهدا انقلاب ما روز به روز پیشرفت پیدا کرده است. ابتهاج بچهای بود که هیچ وقت دوست نداشت در یک جا ساکن بماند دارای جنب و جوش بود و دوست داشت که اطرافیانش را نیز به این موضوع دعوت کند. خاطرم هست روزی به همراه ابتهاج از دبیرستان برمیگشتم که یکی از شاگردانم به من سلام کرد و من درگیر مسیلهای بودم و اصلا متوجه نشدم وجوابش را ندادم، بعد ابتهاج گله کرد و گفت که من دیگر با شما بیرون نمیآیم گفتم چرا؟ گفت که چرا جواب سلامش را ندادید؟ ناچار شدم پس از این موضوع به درب منزل شاگردم بروم و از او عذرخواهی کنم.
روزی که ابتهاج پر کشید
پدر شهید ابتهاج در ادامه به بیان خاطرهای پرداخت و گفت: خلخال یک جای بسیار کوه پایه و خطرناک است روزی که با ماشین به آنجا رفتیم گرفتار شدیم، باران شدیدی میبارید همه جا را مه فرا گرفته بود که در آن شرایط ابتهاج آمد پایین و لباس سفیدی که بر تن داشت را در آورد و با درست کردن علم پیش قدم شده بود تا ما نجات پیدا کنیم. درزمان انقلاب در بسیج و مساجد بسیار فعالیت داشت؛ بنده معتقد بودم که جبهه را جوانان باید حفظ کنند من و همسرم خیلی مشکل نداشتیم که ابتهاج به جبهه برود ولی به خاطر عاطفهای که میان ما بود بارها به او گفته بودم که میتوانیم کمک مالی بکنم ولی ابتهاج میگفت که تا خودم نروم راضی نمیشوم. اولین بار که به جبهه میخواست برود 16 سال سن داشت که به خاطر سن کم او را برای اعزام جبهه ثبت نام نمیکردند که با دستکاری در شناسنامه بالاخره موفق شد برود به من زنگ زد که ما رفتیم تا او را ببینیم، بسیار هم از این موضوع خوشحال بود. ابتهاج در گردان شهادت لشکر حضرت محمد رسول الله بود که فرماندهان میگویند ما در عملیات والفجر شرکت کرده بودیم که گرفتار مهلکهای شدیم، ابتهاج به ما گفت اگر اجازه دهید من تانکها را خاموش کنم و شما سعی کنید سربازان را به عقب بکشانید این کار را انجام داد و ما توانستیم صدها نفر را نجات دهیم در حالیکه خودش پرگرفت و رفت.
خانواده خطاط
وی ادامه داد: ابتهاج خط خوبی داشت و دخترم که جراح است نیز نسخههایی را مینویسد که داروخانهها قبل از اینکه دارو را تحویل دهند به خطش نگاه میکنند. این یک هنری بود که در خانواده ما همه به ارث برده بودند، بنده خودم نیز 40 سال در آموزش و پرورش بودم و اکنون در انجمن قلم ایران هستم و کتاب مینویسم. خوشحال هستم که در آخرت کسی هست که دست ما را بگیرد. بنده حس ششم بسیار قوی دارم و روزی که میخواست به جبهه برود به من الهام شده بود و کاملا احساس کرده بودم و حتی به همسرم گفتم که میدانم ابتهاج به جبهه برود، شهید میشود.
خلخالی با تاکید براینکه من دوست ندارم با خون شهدا بازی شود، ارزش خون شهدا را همه باید حفظ کنند، گفت: خاطرم هست در دبیرستان که درس میدادم زمانیکه در رادیو اعلام کرده بودند توجه توجه «حمله مقدمات والفجر» به من الهام شد که پسر من شهید خواهد شد. پدر ومادران روشنفکران نه به خاطر خودشان بلکه به خاطر جامعه شان فرزندانشان را فرستادند به جبهه، این عزیزان امانتهایی بودند که خداوند به ما داد و از ما گرفت من در خیلی از مکان ها اصلا نگفتهام که پدر شهید هستم چرا که ما با خدا معامله کردیم. وضعیت کنونی عراق و سوریه را ببینیم که به چه بلایی مبتلا شدهاند؟ باید به شهدایمان افتخار کنیم چرا که رهبری میفرمایند زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست؛
شعر پدر برای پسر شهیدش
متن شعر زیر را برای روی قبر ابتهاج سرودم و زمانیکه ایشان را آوردند بر روی سنگ قبرش حک کردند؛
چه سالها که دوچشمم همیشه بر در بود
هزارنقش رخت بر دلم مصور بود
برای دیدن ما آمدی ولی افسوس
شکسته پیکر تو دیده مشک بی سر بود
نبود در دل توجز وصال حضرت دوست برجان
دوست دلت زین جهان مکدر بود
برای شادی روحت فتادهام به سجود
زما بر تربت پاکت درود باد درود
متن زیر قسمتی از وصیت نامه ابتهاج است که به دست ما رسیده است؛
«امروز که این نامه را میخوانید روز بسیار مبارکی است؛ زیرا رزمندگان اسلام به مهمانی خداوند دعوت شدهاند ولی بنده حقیر نیز جزو دعوت شدگان هستم. این مهمانی همانا حضور در سفره شهادت است شهادت فی سبیل الله. بودند کسانیکه قبل از ما، در این مهمانی دعوت شده و به فیض رفیع شهادت نایل شدند و مادر جان همان طوری که آرزویت بود و قبل از آمدن به جبههها گفتید که فقط برای خدا بجنگم ولاغیر من آن را آویزه گوش خود قرار دادم و سایر رزمندگان را نیز به این مهم دعوت کردم.
پدرومادر عزیز، همان طورکه میدانید من وخواهر برادرانم همه امانتی هستیم که از جانب خدای بزرگ به دست شما سپرده شدهایم که باید روزی این امانتها به صاحب اصلی شان بازگردانده شوند هرچند پس دادن امانت کار چندان آسانی نیست. مادرجان ممکن تو جزو مادرانی باشی که حتی پسرانشان قبری هم ندارند ولی شما عجرتان را ازخداوند متعال خواهید گرفت. ناراحت نباشید که چرا پسرتان قبری ندارد و به آنجا رفته و دعا کنید و بسیارند کسانیکه ماهها و سالها از پسرانشان خبر ندارند ولی شما میدانید که پسر شما در راه خدا جهاد کرده است و در را خدا هم شهید شده است.
دعا کنید که من جزو این شهدا باشم و شما هر چه میتوانید به جبههها کمک کنید و همیشه با اراده آهنین از دولت اسلامی و ولایت فقیه حمایت کنید. اگر میخواهید روزهای 5شنبه به یاد من باشید به بهشت زهرا بروید و برای عزیزانی گریه کنید که مظلومانه در راه تداوم انقلاب اسلام شهید شدند همانند بهشتیها، رجاییها، مدنی ها و دستغیبها و دیگر رزمندگان عزیزکه پیکر مقدسشان در سرزمین وحی به جای مانده است که پدر و مادرشان چشم انتظار بر گشت فرزندان خود هستند. همیشه نماز به پا دارید و این فریضه مقدس را کوچک نشمارید و حجاب اسلامی خود را حفظ کنید چرا که حفظ حجاب تیری بر قلب دشمنان است.»
ما در ابتدا خبر نداشتیم که ابتهاج شهید شده است، به ما گفتند که آزادگان را میخواهند بیاورند ایران که من هم شعر زیر را سرودم و رفتیم و برای ماشینهایی که میآمدند میخواندم و گفتم شاید دری که باز میشود یکی از آن بچهها، فرزند من باشد.
«متن زیر شعر سروده شده ی پدر شهید ابتهاج صمیمی خلخالی در خصوص فرزندش است»
گل همیشه بهارم تو با بهار بیا
ببر ز دیده ی ما رنج انتظار بیا
کنون که مژده دیدار یار میآید
تو هم به پیش من زار دل فغان بیا
زپا فکنده مرا انتظار دیدارت
برای دیدن دل های بی قرار بیا
حدیث عشق مرا بیگمان تو میدانی
تو ای ستاره درخشان روزگار بیا
تو را چو مردمک چشم عزیزمیدارم
تو را قسم به دیار این شهیدان بیا
کبوتران وطن جملگی رها شده
تو ای کبوتر در بند انتظاربیا
بیا که جان و تنم در غم تو میسوزد
برای مرهم دلهای داغدار بیا
تو نور چشمان بی فروغ منی
تو ای چراغ فروزان شام تار بیا
گرفته دشت و دمن بوی نرگس و ریحان
ای بنفشه شاداب جویبارها
دعای خیر من و هم مادر را
به گوش جان بشنو و شاد شام کار بیا
وی در پایان تاکید کرد: بسیاری از شهدا گمنام هستند که خود رنج آور است؛ اگر مقام معظم رهبری نباشند خانواده شهدایی نیز وجود ندارد. ایشان بیشتر حمایت را از خانواده شهدا دارند.
انتهای پیام/