گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: اگر حماسه همسران و مادران شهدا نبود. ما نمیتوانستیم در مقابل لشکری که بسیج شده بودند تا مانع از ثبات و پیشرفت انقلاب اسلامی شوند، بایستیم. در دوران دفاع مقدس تازه عروسهای زیادی بیوه و فرزندان زیادی یتیم شدند تا ما امروز جزو پیشرفتهترین کشورها در ابعاد مختلف باشیم. زنان سرزمینمان، همسر و فرزندانشان را برای حضور در خط مقدم جبهه تشویق کردند. نهال نوپای انقلاب را مردان و زنان کشورمان با از خودگذشتگی خود به ثمر رساندند. به پاس تمام تلاشها و ایثارگریهای بانوان در دوران انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، روز ۱۳ جمادی الثانی، روز تکریم مادران و همسران شهدا نام گرفت. به همین مناسبت پای سخنان «نسرین تیموری» مادر شهیدی نشستیم که ۳۰ سال در میان تابوتهای شهدای گمنام به دنبال فرزندش گشت تا سرانجام یوسفش به آغوش خانواده بازگشت.
حبیب در راهپیمایی گم شده بود
مادر شهید حبیب الله کندوانی که ۳۰ سال چشم انتظاری را تحمل کرده است و این صبر را صبر زینبی میداند، گفت: «من سه پسر و ۲ دختر دارم. حبیب پسر دومم بود. سن و سال کمی داشت که با ما در راهپیماییها شرکت میکرد. حبیب ۱۲ ساله بود که در یکی از راهپیماییها گم شد. ۱۲ ساعت بهشت زهرا را گشتیم. برخی میگفتند که منافقین بچهها را میبرند. ممکن است فرزند شما را هم برده باشند. با این حرفها ما را بیشتر نگران میکردند. وقتی خبری از حبیب نشد. همسرم ما را به خانه آورد تا با برادرش به کلانتری برود. به خانه که رسیدیم حبیب را دیدیم. او با پای پیاده خودش را به خانه عمویش رسانده بود.»
وی با اشاره به خصوصیات اخلاقی شهید، روایت کرد: «حبیب اخلاق پسندیدهای داشت. با وجود این که سن و سال کمی داشت، پای حرفهایم مینشست و با هم درد و دل میکردیم. هنوز ریش پسرم در نیامده بود که تصمیم گرفت به جبهه برود. ۱۸ سالش تمام شده بود که به خدمت سربازی رفت. از آنجا هم با شش تن از دوستانش داوطلبانه به جبهه اعزام شد.»
سه روز بعد از مفقودی حبیب آتش بس شد
بغض راه گلوی مادر شهید را گرفت و توان تکمیل سخنانش را نداشت. مادر شهید دقایقی بعد ادامه داد: «وقتی حبیب میخواست برود، غمی در دلم نشست، اما نمیتوانم بر زبان بیاورم. گفتم: «حبیب جان صبرکن تا برادر بزرگترت از جبهه برگردد. سپس تو برو.» حبیب پاسخ داد: «ایران وطن من است. خون من از باقی مردم رنگینتر نیست. برادرم به سهم خودش به جبهه رفته است و من به سهم خودم میروم.» سه روز بعد از رفتن حبیب به جبهه، آتش بس شد، اما پیش از آن حبیب پیکرش مفقود شد.»
منافقین خبر دروغین به خانوادهها میدادند
نفس نفس زدن مادر شهید نشان از بیقراریهای سی سالهای دارد که پشت این سخنان پنهان شده است. خانم تیموری به خبر شهادت حبیب اشاره و اظهار کرد: «پس از مفقودی حبیب من و همسرم هر لحظه چشم انتظار بازگشت حبیب بودیم. پسرم را به دنبالش فرستادیم، وقتی برگشت گفت: «هیچ کس از حبیب خبر ندارد.» دو ماه بعد جوانی به درب خانه ما آمد و خودش را همرزم حبیب معرفی کرد. او گفت: «روزی که ما به منطقه رسیدیم. حبیب تب و تاب رفتن به خط مقدم را داشت. روز بعد دشمن یک تک در منطقه زبیدات انجام داد. من در این عملیات مجروح شدم. حبیب من را به پشت جبهه رساند. دست حبیب را گرفتم و گفتم که ما سربازیم و وظیفهای نداریم، بیا برویم. حبیب نپذیرفت و به خط برگشت. در این مدت بیمارستان بستری بودم. امروز آمدهام که از حبیب تشکر کنم.» وقتی خبر مفقودی پیکر پسرم را شنید، با ناراحتی خداحافظی کرد و رفت. یک سال بعد از مفقودی حبیب یک نفر به درب خانه آمد. پس از اینکه آثار شکنجه را بر بدنش نشانمان داد، گفت که حبیب زنده و در اصفهان است. ما به اصفهان رفتیم، اما خبری نبود. متوجه شدیم که آن فرد منافق و برای اذیت کردن ما آمده بود.»
مادر شهید در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده است، ادامه داد: «در این سالها بارها و بارها خواب حبیب را دیدم. برخی مواقع در خواب از او گلایه میکردم که چرا برنمیگردی؟ او پاهای زخمیاش را نشانم میداد و میگفت: «راه دور است. پاهایم زخمی شده است». آن زمان که تازه مفقود شده بود دست دیگر فرزندانم را میگرفتم و در خیابانها راه میرفتم. طاقت نشستن در خانه را نداشتم. از خداوند میخواستم که هر چه زودتر حبیب را به خانه برگرداند و یا صبر زینبی به من عطا کند. بعد از شهادت حبیب عکسش را مقابلم میگرفتم و با او حرف میزدیم. او در خانه ما حضور داشت. ما همه او را در کنارمان احساس میکردیم. سالها که از مفقودی حبیب گذشت، در زمان دلتنگی به مزار شهدا میرفتم و همچنین در مراسم تشییع شهدا شرکت میکردم. وقتی زیر تابوت شهدای گمنام میرفتم، با خودم میگفتم شاید این پیکر حبیب باشد. خطاب به تابوت شهید میگفتم: «اگر تو حبیب من نیستی، به حبیبم خبر برسان که من و پدرش چشمانتظارش هستیم.» همسرم از دوری حبیب بیمار شد. وقتی هم که پیکر پسرمان برگشت، توان رفتن به معراج الشهدا را نداشت.»
پسرم خبر بازگشتش را خودش به ما داد
تیموری درباره توجه شهید به خانواده، گفت: «حبیب یک بار جان برادرش را نجات داد. روزی پسر کوچکم میخواست به شمال برود. پسرم برایم تعریف کرد که در هنگام خروج از خانه حبیب را دیده است که گفته میخواهد با او به شمال بیاید. پسرم حتی حبیب را در مسیر کنارش احساس میکرده است. در شمال وقتی پسرم به بالای درخت میرود، ناگهان چوب شکسته و درون شکمش میرود. وقتی اطرافیان بالای سرش میرسند، او میگوید: «وقتی از بالای درخت افتادم، حبیب من را گرفت.»
وی در خصوص بازگشت پیکر شهید نیز اظهار کرد: «حبیب در خواب بارها به من و پدرش گفته بود که روزی برمیگردد، اما دو هفته قبل از بازگشت پیکرش، همسرم در خواب میبیند که حبیب پایش را قلقلک میدهد و میگوید «بابا دارم میآیم». امسال برای اولین بار میخواهیم برای حبیب مراسم بزرگداشت برگزار کنیم.
بر اساس این گزارش، شهید «حبیب الله کندوانی» از شهدای ژاندارمری بود که در سال ۶۷ به شهادت رسید و پس از ۳۰ سال، پیکر مطهر این شهید بزرگوار تفحص و به وطن بازگشت. پیکر مطهر شهید کندوانی ۱۸ بهمن در ستاد مرزبانی ناجا تشییع و پس از آن، برای خاکسپاری به بهشت زهرا منتقل شد.
انتهای پیام/ 131