گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس ـ رسول حسنی؛ با ورود تلویزیون به ایران و آغاز سریال سازی در کشور، نوع تازهای از سرگرمی سازی شکل گرفت که به ذائقه مردم ایران بسیار نزدیک بود. تجربه شنیدین قصههای «هزار و یک شب»، «شاهنامه»، «امیر ارسلان نامدار» و... که همگی ساختاری سلسلهوار داشتند و شنیدین همه آنها چندین شب به درازا میکشید باعث شد تا سریالهایی چون «دایی جان ناپلئون»، «دلیران تنگستان» و سریالهای دیگر مورد اقبال عموم مخاطبان قرار گیرد.
بعد از اتقلاب روند سریال سازی نه تنها متوقف نشد بلکه رشد چشمگیری داشت که این حرکت رو به رشد به ایستایی و رخوت و فترتی دچار شد که مخاطب تنوع طلب را در بهترین حالت به سمت سریالهای نازل کرهای سوق داد. متاسفانه این بیاقبالی سبب شد تا سریالهای مسموم ترکیهای مخاطبان بیشماری را در ایران به خود جلب کند.
در اواخر دهه 70 دیگر خبری از روزهای خاطرهانگیز «هزاردستان»، «سربداران»، «افسانه سلطان و شبان»، «رعنا»، «آوای فاخته»، «گرگها»، «امام علی (ع)»، «روزی زورگاری» و دهها سریال دیگر نبود. مخاطبان در این دوران با سریالهایی روبهرو شدند که نه تنها حرفی برای گفتن نداشتند بلکه به لحاظ تکنیکی نیز در سطح نازلی قرار داشتند. «دلنوازان»، «نرگس»، «هتل پیادهرو»، «ستایش» و... حاصل این فترت است که ظاهرا تمامی ندارد.
هر چند حضور کارگردانانی چون «داوود میرباقری»، «حسن فتحی»، «مهدی فخیمزاده» و «کیانوش عیاری» تا حد زیادی باعث جذب مخاطب شدند اما باید در نظر داشت که این کارگردانان تنها موجی ایجاد میکردند که بعد از پایان پخش سریالشان همه چیز به حالت اول بازمیگشت. در این سالهای رخوت سریال سازی، «همایون اسعدیان» با سریال فاخر و ارزشمند «لحظه گرگ و میش» به تلویزیون آمده که از قضا این آمدن اتفاقی تازه در دوران فترتی است که پیش از این شرح آن رفت.
اسعدیان که تجربه قابل تامل «طلا و مس» و «بوسیدن روی ماه» را در کارنامه خود دارد، در سریال «لحظه گرگ و میش» همان تجربه را در شکلی کاملتر و موفقتآمیز به کار گرفته که 2 دلیل عمده این توفیق را بررسی میکنیم.
داستان و دیگر هیچ
«لحظه گرگ و میش» بازگشتی به دوران توفق سریال سازی در دهه 60 است و این بازگشت نه معنای واپسگرایی که به معنای به کارگیری عناصر کلیدی در خلق آثار نمایشی با نگاهی تازه است. مهمترین وجه توفیق سریالهایی چون «هزاردستان» و «روزی روزگاری» در این است که خالقان این آثار فقط و فقط به روایت درست داستان فکر میکردند. برای همین همه ارکان داستان را به بهترین شکل ممکن به کار میگرفتند تا مخاطب داستان را باور کنند.
«باور مخاطب» کلیدی ترین رکن نمایش است و تا این بخش شکل نگیرد کارگردان به ترکستانی میرود که نتیجه آن همراه نشدن تماشاگر با اثر است. وقتی تکلیف نویسنده و کارگردان با داستان سریال روشن باشد دیگر نیازی نمیبینند برای پر کردن حفرههای سریال خود به افراط و تفریط بیافتند که نتیجهاش جز کم فروشی به مخاطب نیست. مخاطب امروز بسیار هوشیار است و با دقت نظر یک سریال را دنبال میکند و هرگونه اشتباه را دریافته و نتیجتا به راحتی آن سریال را کنار میگذارد.
«مونا انوریزاده» و «همایون اسعدیان» در مقام نویسنده همه توان خود را به کار گرفتهاند تا داستانی سرراست را برای مخاطب روایت کنند. داشتن پیرنگی مشخص و باورپذیر مهمترین رمز توفیق این سریال است. نکتهای که اغلب سریالها و آثار سینمایی ما از آن تهی هستند.
پرده بندی درست و حساب شده داستان باعث شده که هر پرده به اندازهای که باید طول بکشد. این پرده بندی درست ریتمی به داستان وارد کرده که ضرباهنگ آن برای مخاطب دلنشین بوده و داستان را دنبال کند. فصل شهادت «رازمیک»، «دلبستگی یاسمین و حامد به هم»، «شهادت احسان» و ... به اندازهای که لازم است در داستان گنجانده شده اند.
شروع نقطه اوج و پایان هر پرده به گونهای است که هم استقلال ذاتی دارند و هم به پردههای قبل و بعد از خود وابسته هستند. نویسندگان فیلمنامه به راحتی میتوانستند مفتون داستان خود شده و به دام ملودرامی بیمایه بیافتند که طول سریال را بیشتر میکرد. انتخاب زاویه درست روایت و تغییر شخصیتِ محوری هر پرده باعث شده تا داستان سریال عمق پیدا کرده و مخاطب را با خود همراه کند.
اکسیری به نام شخصیت
یکی دیگر از ویژگیهای بارز سریال که باز مرهون تلاشهای نویسندگان آن است توجه به مقوله «شخصیت» است. در فضایی که کاراکترهای سریالها به ندرت به تیپ نزدیک میشوند، «لحظه گرگ و میش» شخصیتهایی را خلق کرده که هر کدام از آنها در فضای داستان به راحتی رشد میکنند و نفس میکشند و دچار تحول میشوند، تحول شخصیت در این سریال چنان به آرامی صورت میگیرد که مخاطب آن را باور میکند.
وجه زنانهای که انوریزاده با خود به اتمسفر داستان وارد کرده باعث شده تا همه زنان در «لحظه گرگ و میش» تا حد زیادی باورپذیر شده و مخاطب با کاراکترهای اثر فوق، این همانی کند. همچنین وجه مردانه اثر با وجه زنانه آن موازنهای ایجاد میکند که سریال به یک پیکره واحد تبدیل میشود.
همه زنان و مردان سریال دارای کنش و واکنشی متناسب با شخصیت خود هستند، در حالی که هر شخصیت در محیط خود تعریف شده با شخصیتهای دیگر نیز جریانی دیالکتیکی برقرار کرده و در حالی که بر شخصیتهای دیگر تاثیر میگذارد از آنها نیز تاثیر میپذیرد.
بدلیل اینکه نویسندگان بر شخصیت داستان خود تسلط کامل دارند و برای هر کدام شناسنامهای مستقل طراحی شده بنابراین تصمیم آنها برای هر عمل و عکسالعملی قابل درک است. اگر یوسف تصمیم میگیرد برای فرار از سربازی قاچاقی از مرز بگریزد و بعد از چند قسمت تصمیم میگیرد در جبهه بماند، مخاطب او را باور میکند. چرا که یوسف در موقعیتی که قرار میگیرد تصمیم میگیرد و تصمیمش را عملی میکند، همین طور شخصیتهای دیگر.
برای اولین بار در این سریال مادری مثل توران را میبینیم که هم در جامعه زن موفق و مقتدری است و هم در محیط خانه یک مادر خانه دار و با نفوذ است. توران در این سالها نمونهای از یک زن ایرانی است که ریشهای اینجایی دارد و مخاطب او را میشناسد.
در حالی که در اغلب سریالها و آثار سینمایی نگاه درستی به زنان چادری نمی شود، در سریال «لحظه گرگ و میش» شخصیتی به نام طاهره را میبینیم که دچار کمترین اشتباه در تصمیم گیریهاست. طاهره هر چند دلبسته احسان میشود اما حدود را رعایت میکند و جز در جمع خانواده، در کنار احسان دیده نمیشود هر چند یاسمن و حامد که عشق هم هستند قرارهای پنهانی دارند که در دهه 60 خارج از عرف بود.
احسان نیز به دلیل سنتی بودنش فقط در جمع با طاهره صحبتهای کوتاهی دارد در حالی که حامد به دلیل اقامت 10 سالهاش در آلمان این حدود را رعایت نمیکند. همه این ریزه کاریها و پرداخت به جزئیات است که «لحظه گرگ و میش» را به اثری متفاوت تبدیل کرده و حتی در پخش چند باره آن مخاطبان خود را خواهد داشت.
انتهای پیام/ 161