سرهنگ خلبان «بهمن ایمانی» در گفتوگویی با خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس در خصوص دوستیاش با خلبان شهید پیمان فرهنگ اظهار داشت: اوخر تابستان 75 بود. به عنوان یک جوان و دانشجوی خلبانی در حال گذراندن دشوارترین «آزمونهای تحمل سختی»، در یکی از اردوگاههای آموزشی ارتش جمهوری اسلامی ایران بودم. با کف دستانم، عرق از چهره پاک کردم و همان قطرههای عرق، خون زخمهای کف دستم را شست. سخت و جانکاه و نفسگیر بود، اما حس خوبی به نام امید به نقش آفرینی موثر در عزت ملتم، به من نهیب میزد که ادامه دهم. در حال گذر از لحظاتی بودم که ادامهاش به آسمان، به سرزمین رویاها و آرزوهایم و به پرواز ختم میشد.
ناخودآگاه به اتیکت نام یکدیگر نگاهی انداختیم
ایمانی یادآورشد: ساعت آموزشی به پایان رسیده بود. هلیکوپتر هوانیروز ارتش از آسمان در حال عبور بود. به سمت صدایش چرخیدم. خسته، اما استوار و ایستاده و صبور، نگاهم را به پروازش دوختم و از دور در دلم، به خلبانش سلامی گفتم. چشم که از آسمان برداشتم چشمم به چشمان جوانی خوش چهره و رشید دوخته شد. پس از سلام و احوالپرسی، ناخودآگاه به اتیکت نام یکدیگر نگاهی انداختیم.
وی گفت: از من پرسید: شما آقای ایمانی هستید؟ و در ادامه پرسید: با آقای کیهان ایمانی نسبتی دارید؟ گفتم: من فرزند کیهانم. لبخندی بر لبانش نشست و گفت: «من فرهنگم. پیمان فرهنگ. پسر نادر فرهنگ»
آری پیمان فرهنگ بود. فرزند مرد شریف و خوشنام ایل قشقایی، نادر فرهنگ. شاد وخرسند از آشنایی یکدیگر، بی درنگ همدیگررا در آغوش کشیدیم. قطرات عرق و اشک وخونمان در هم آمیخت، تا خستگی و صبوریها و ایستادگیها و مردانگیهایمان را در جهت فتح آسمان و کسب کرسی پر افتخارنمایندگی دائم مردم ایران در آسمان میهن در هم آمیزد و ما را همراه و همگام نماید؛ و از آن روز پیمان فرهنگ، شد برادر من، دوست من، هم بال و هم پروازمن.
ایمانی اضافه کرد: پیمان فرهنگ جوانی خوش چهره و خوش پوش، آرام و متین و صبور، ستبر و مقاوم و با شکوه و با گذشت و شریف بود و من قدم به قدم و لحظه به لحظه دوران دانشجوییام را با او برادری کردم تا در سال 1378 برای اولین بار، پر و بالمان به آسمان گشوده شد. در دو کلاس جداگانه پرواز میکردیم، اما در یک آسمان بودیم. صدای او را میشناختم و شنیدن هر از گاه صدای مکالماتش با برج کنترل، مرا شوقی دوباره میبخشید و چه صحنه دیدنی و زیبایی بود. شوق خلبان پیمان فرهنگ و من، وقتی بعد از پرواز، در خروجی دانشکده خلبانی، بر قرار حاضر میشدیم. قهقهه و خنده مستانه جوانی مان گوش فلک را نوازش میکرد، از اتفاقات و حماسههای پرواز میگفتیم. شعر و دکلمه میخواندیم، پیمان آوازهای اصیل قشقایی و دشتستانی میخواند و از فرداها میگفتیم.
انتخاب پرنده هایمان را علاقهها رقم میزد
وی تصریح کرد: آن روزها گذشت به ترم پایانی دوران دانشکده خلبانی رسیدیم. علائق ما متفاوت بود و انتخاب پرنده هایمان را علاقهها رقم میزد. پیمان فرهنگ خلبان هلی کوپتر نیروبر رزمی شنوک شد و من خلبان هلی کوپتر هجومی 214.
خلبان ایمانی اظهار داشت: پیمان پس از فارغ التحصیلی در پایگاه چهارم رزمی هوانیروز ارتش در اصفهان مشغول به خدمت شد و من عازم کرمان شدم تا در آنجا پرواز کنم. از هم جدا شده بودیم. اما یکدیگر را دوست داشتیم و بی قرار عملیات مشترک هوایی بودیم تا درطی آن همدیگر را ببینیم؛ و هر از گاهی که پیمان را میدیدم، نگاهم متفاوت میشد. نمیدانم از چه، هر روز دلتنگ ترش میشدم. دوست داشتم ببینمش. او فردی بود با اهداف و آرمانهای بزرگ که جولانگاهش به وسعت و عظمت ایران عزیز بود و کسوت و لباس زیبای خلبانی از او عقابی ساخته بود که راه رفتن بر روی زمین برایش سخت مینمود. پرواز را دوست داشت و آسمان را. سال 1383 از کرمان با او تماس گرفتم و مطلع شدم که پدر شده است. دخترش را دوست میداشت. میگفت: دخترم ماه من است و نامش را گذاشت "آیسان" (ماه گونه).
وی افزود: با آمدن آیسان، پیمان فرهنگ، خلبانی که در کلام و عمل، مرد آسمان بود و وقف پرواز و خدمت به مردم و دفاع از میهن، وارد مرحله جدیدی از زندگی پروازیاش شد. تکهای از جان و دلش در زمین بود. ماه پیمان بر زمین منتظر و چشم به راه پدر بود و فقط یک خلبان میتواند بداند که نگاه چشم به آسمان فرزند یک خلبان، چگونه میتواند بالهای پرواز پدر را سست کند و گاهی از پرواز باز بدارد. اما تاریخ گواه است که پیمان پای ازحرکت و پر از پرواز پس نکشید که او خودش را و پروازش را نه متعلق به خود، بلکه متعلق به یک سرزمین و یک ملت میدانست. او عقابی بود که باید پرواز میکرد.
تهور و بی باکی و شجاعتش در پرواز، زبانزد بود
ایمانی خاطرنشان کرد: کران تا کران آسمان بی کران سرزمین، همواره شاهد هنر نمایی و شجاعت و رشادت این خلبان بی باک ایران اسلامی بود. به یاد دارم روزی، در غروب سرد پائیزی با او به کوهنوردی رفته بودم برفراز ارتفاعی نشسته بودیم و پرواز پرندهای را تماشا میکردیم. از او پرسیدم: " آخرش روزی پیر خواهیم شد و پرواز نخواهیم کرد، آن روز با دلتنگی پرواز چه کنیم؟"
که او با خنده گفت: "نشنیدهای که میگویند عقابها، سربلند میمیرند. خدا را چه دیدهای! شاید در آسمان بمیریم."
وی در ادامه گفت: آن روز گذشت، من دیگر هم کلام و هم قدم پیمان نشدم تا مدتی بعد در 27 آبان ماه سال 1385، برادر عزیزم، نور چشمم، هم بال و هم پروازم، در جریان حماسهی یک پرواز، در منطقه آلفای اصفهان، برای همیشه چشمش را و نگاهش را به آسمان دوخت و از زمینیان دریغ کرد.
دوست شهید فرهنگ افزود: پیمان هیبت مرگ را فرو ریخت و شرف شهادت را زینت بخشید. عقاب وجودش راه آسمان و پرواز را ادامه داد و به زمین برنگشت. او طعم تلخ یتیمی را به کام یگانه فرزند زندگیش چشاند تا با غیرت و تعصب و شجاعت، در انجام وظیفه اش در کرسی پر افتخار نمایندگی دائم مردم در آسمان ایران اسلامی کوتاهی نکرده باشد.
وی ادامه داد: پیمان فرهنگ، برای یک عمر، چشم منتظر مادرش را به آسمان دوخت تا برای یک تاریخ، چشم مردم سرزمینش، پرفروغ و پر امید بماند. پیمان فرهنگ، در انجام صحیح وظیفه سربازیاش در قبال ملت ایران، قلب دخترش را شکست تا دل ملت ایران اسلامی همچنان به ایستادگی و شجاعت و شرافت خلبانان ارتش جمهوری اسلامی ایران، گرم باشد. یاد و خاطره شهید سرهنگ خلبان پیمان فرهنگ شش بلوکی و هم پروازان شهیدش، شهید سرهنگ خلبان رسول عابدیان، شهید خلبان بهرام حاج اسفندیاری، شهید خلبان کاظم نام آور، مهندس پرواز شهید محمد رضا یوسفی و مهندس پرواز شهید محمد مسائلی هرگز از تاریخ سراسر سربلندی و سرافرازی هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران پاک نخواهد شد.
ایمانی در خاتمه افزود: منطقهی آلفای اصفهان، با افتخار تمام، امانتدار خون پاک این شهیدانمان خواهد بود و هر خلبانی که از آلفا گذر کند، بوی سوختن این ققنوسهای عاشق، او را به تداوم عشق به دین و میهن و تداوم پرواز برای پاسداشت این عشق تشویق خواهد کرد. عقابها سربلند میمیرند. یادشان گرامی و راهشان پررهرو باد.
انتهای پیام/