به گزارش خبرنگار ساجد، پاسدرا شهید «ابوالفضل نانگیر» در تاریخ ۱۴ مهر ۱۳۴۳ در تهران چشم به جهان گشود. وی در تاریخ پنجم اسفند ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ منطقه فاو به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
تصویر نامه نوشته شده پاسدار شهید «ابوالفضل نانگیر»
متن نامهای را که از این شهید والامقام نوشته شده است، در ادامه میخوانید:
«بسم الله الرحمن الرحیم
قال رسول الله (ص):
قَالَ: سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: " أَیُّ الْأَعْمَالِ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ؟ قَالَ: الصَّلَاةُ عَلَى وَقْتِهَا، قُلْتُ: ثُمَّ أَیٌّ؟ قَالَ: ثُمَّ بِرُّ الْوَالِدَیْنِ، قُلْتُ: ثُمَّ أَیٌّ؟ قَالَ: ثُمَّ الْجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ".
رسول اکرم (ص) میفرماید: بهترین کارها در نزد خدا نماز به وقت است، آنگاه نیکی بر پدر و مادر، آنگاه جهاد در راه خدا.
با سلام و درود بیپایان به روان پاک شهیدان راه حق و حقیقت و با سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران امام خمینی دامة ظلهُ.
سلام به پدر و مادر عزیزم و برادران و خواهران گرامی خود و ملت عزیز ایران.
پدر و مادر عزیزم اگر از احوالات اینجانب پسر کوچک خود و خدمتگذار شما ابوالفضل نانگیر خواسته باشید خوبی و خوشی برقرار است و دعا گوی شما خدمتگذاران به اسلام هستیم، پدر و مادر عزیزم با عرض معذرت که نتوانستم به شما در موقع رفتن خود تلفن بزنم برای اینکه خود من هم نمیدانستم که چه وقتی میرویم و به کجا میرویم.
من که روز جمعه از پیش شما خارج شدم رفتم به پادگان امام حسین (ع) و از آنجا ما را به لانه جاسوسی بردند و در روز شنبه ساعت ۵ بعد از ظهر به راه آهن تهران ما را بردند و در ساعت ۷ بعد از ظهر سوار قطار شدیم و عازم به اهواز شدیم و در روز یکشنبه تقریباً ساعت ۴/۵ بعدازظهر بود که ما به اهواز رسیدیم.
راستی این را میخواستم بگویم که در قطار واقعاً جای شما خالی بود که خیلی جای شما خالی بود که خیلی به ما خوش گذشت، من میتوانم بگویم که در طول عمرم همچون روزی را نداشتم. خلاصه در همان روز ما را به پایگاه شهید باهنر اهواز بردند و دو روز آن جا ماندیم و از آن جا به یک پایگاه دیگر بردند که اسمش را بلد نیستم و از آن جا هم عازم به جبهه بُستان شدیم.
سخنی با پدر عزیزم: پدر گرامی، تو برای بزرگ کردن من خیلی زحمت کشیدی، تو برای بزرگ کردن من حرفها و ناسزاها شنیدی، تو برای بزرگ کردن من تُهمتهای فراوان شنیدی، میدانم پدر، میشنونم ناله تو را و از تو هم معذرت میخواهم که نتوانستم خدمتم را برات بکنم و نتوانستم مزد کارهایی که برای من کردی انجام بدهم، ولی با تمام مشقتها باز هم از تو میخواهم که مرا حلالم کنی و از تو میخواهم که در برابر مشکلات مقاومت کنی، که میکنی و در آخر میخواهم بگویم که پدر اگر من دیگر برنگشتم تو ناراحت نباشی که نیستی، انشاءالله تعالی.
سخنی با مادر گوهربارم: مادر گرامی، بله من هم میشنوم نالههایت را و میبینم اشکهای چشمانت را و من بمیرم برای آن قطرات اشک چشمان تو و من جانم فدای آن لحظههای شب که بلند میشوی و مرا شیر میدادی، بله مادر تو خیلی حق به گردن من داری و من نمیدانستم قدر تو را و من نمیدانستم، تو اینقدر خوبی و مهربانی، رحمت خدا و رسولش بر شیری که تو خوردی مادر، رحمت خدا بر تو ای شیرزن دلاور، و در آخر مادر از تو میخواهم که از صمیم قلب مرا حلالم کنی که من از رضایت تو میتوانم جهاد در راه خدا بکنم، و از تو میخواهم که ناراحت نباشی که خیلی ما خوب هستیم از همه لحاظ، همه چیز اینجا خوب است غذا، پوشاک، مکان، جهاد. انشاءالله تعالی...»
ادامه دارد.....