به گزارش خبرنگار دفاعپرس از شیراز، شهيد «اصغر نادری» در یکم شهریور 1339 در خانواده ای مذهبی در جهرم چشم به جهان گشود. از همان اوان کودکی با آوای قرآن پدر و مادر آشنا شد و در سن پنج سالگی خواندن قرآن را در مکتب خانه آغاز کرد.
شش ساله بود که وارد دبستان و پس از گذراندن دوره راهنمایی در هنرستان آيت الله «حق شناس» در رشته برق شروع به تحصيل کرد. از همين زمان فعاليت های سياسی و مذهبی خود را همزمان با شروع انقلاب اسلامی بالا گرفت.
بعد از پيروزی انقلاب برای ادامه تحصيل وارد انستيتو تکنولوژی شيراز شد و ضمن درس با گروهی از دانشجويان به فعاليت و ارشاد پرداخت.
با تعطيل شدن دانشگاهها مدتی با جهاد و سپاه و ديگر ارگانها همکاری کرد و سپس جهت فراگيری علوم دينی عازم قم شد و در اين رابطه چه زحماتی که متحمل نشد.
پس از يک سال به شيراز آمد و در مدرسه حضرت آيت الله شهيد «دستغيب» به ادامه تحصيل پرداخت و پس از شهادت حضرت آيت الله دستغيب دوباره عازم قم شد.
با آغاز جنگ تحمیلی در روز 26 ماه مبارک رمضان با گردان اميرالمؤمنين از جهرم به سوی جبهه غرب اعزام شد و در آنجا پس از چند روز پرداختن به سخنرانی و دعا و ارشاد رزمندگان خود نيز در حمله شرکت کرد.
شهيد «علی اصغر نادری» سرانجام در عمليات والفجر سه در شب پنجشنبه 6 مرداد 1362 به شهادت رسید.
طلبه شهید «علی اصغر نادری» در پیام نوروزی به برادر خود می نویسد:
به نام خدا
اميدوارم در اين بهار آزادی و دگرگونی و تحول طبيعت شما و ما و جميع مسلمانان بتوانيم از قيد نفس آزاد شويم و قلبمان با عنايت الهی دگرگون و متحول شود، همت از ما و توفيق از او. يک سال ديگر چون ساليان ديگر از دست ما رفت جهان و طبيعت همگی نو شدند ولی ما کهنه گشتيم.
يک قدم ديگر به امواج مرگ نزديک شديم کاش هواهای نفسانيه ما بعد از 365 روز يک ساعت به ما مهلت می دادند تا به حساب خودمان برسيم تا ببينيم در قبال اين سرمايه گران بهايی که از دست داديم چه به دست آورده ايم چقدر اندوختيم و چقدر از کف داديم؟
کاش اجازه می داد که فکر کنيم پس از يکسال زحمت شبانه روزی چقدر از نوشته های تعلق از گردن خودمان باز کرديم و سبک شديم و يا بر عکس چقدر افزوديم؟ بالاخره گذشت ...
ولی چه خوب بود اگر تمام سعيمان به خاطر رضای خدا بو.د برای نجات محرومان و مظلومان و ستمديدگان و ضعيف شمرده شدگان می بود برای پيشبرد کمالات انسانی و درجات روحانی می بود و ...
وقت همه اين کارها هست بدبختی ما از وقت کشی های ما نشات مي گيرد. از بی برنامه گيمان است. از سرگردانی و حيران بودنمان است. نمی خواهم درد دل کنم دلم می خواهد کسی را بيابم که بتوانم با هم حرف بزنيم. ولی چون عاجزم وقتی نامه می نويسم احساس می کنم هم صحبتم را پيدا کرده ام.
در فضای ذهنم دو گروه را تصور می کنم؛ يکی از آدميان زمينی و ديگری شهدای سماوات حال هر دو را تا اندازه ای درک می کنم دلم می خواهد با دسته دوم باشم ولی وابستگی های دسته اول مانعم می شوند. حتی در جبهه حتی در شب حمله حتی در گرماگرم حمله حتی در صدای مهيب خمپاره ها و کاتيوشاها و مسلسلها و زنجير تانکها و سوزش گلوله ها و تاريکی شب و غوغای ملائک و ...
گمان کردم که شهادت با جبهه رفتن حاصل می شود ولی اشتباه کردم که با اخلاص رفتن حاصل می شود. با خلوص رفتن خيلی مهم است. تمام پاداش ها به آن تعلق می گيرد، انما الاعمال بالبينات و لکل امرء مانوی.
گاهی فکر می کنم قريب صد نفر از دوستانم يکی پس از ديگری کوله بار را بستند و رفتند هر آنچه داشتند تسليم کردند و روی يار را ديدند ولی ما بيچاره ها هنوز غرق در چيزهايی هستيم که شايد سودی به حال نداشته باشد و گرفتار چيزهايی هستيم که ارزش وجوديشان از ما خيلی کمتر است يا از جنود شيطان است و انا انشاءالله بهم لاحقون برادر منشاء همه مفسدها و خسرانها اين است که ما هر چه داريم به دل کوبيده ايم و آنها هر چه داشتند به گل کوبيدند و رفتند...
قال النبي (ص): الدنيا راس کل خطيئته.
در پايان دعای هميشگی اصغر را فراموش نکنيم که خدايا خدايا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمينی را نگهدار. والسلام.
انتهای پیام/