بخش نخست/ گزارش دفاع‌پرس از دیدار با جانبازان نخاعی؛

روایت زندگی دوباره پس از گذشت ۲ روز از شهادت تا مطالبات به حق جانبازان

جانباز «باقر ثروتی» گفت: شدت مجروحیتم به حدی زیاد بود که تصور کردند من شهید شده‌ام، به همین خاطر من را به سردخانه منتقل کردند. ۴۸ ساعت بعد که خانواده برای تحویل پیکرم آمدند، متوجه شدند که در کیسه پلاستیک بخار پیچیده است و علائم حیاتی دارم.
کد خبر: ۳۴۱۱۹۴
تاریخ انتشار: ۲۳ فروردين ۱۳۹۸ - ۰۰:۴۲ - 12April 2019

گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: توفیقی شد تا پس از ۳۰ سال از اتمام جنگ تحمیلی بار دیگر با جمعی از خبرنگاران و عکاسان خبرگزاری دفاع‌مقدس به مناسبت روز جانباز برای ملاقات با جانبازان به آسایشگاه برویم. زمانی که با گل و شیرینی مقابل درب آسایشگاه شهید بهشتی ایستادیم، نمی‌دانستیم که قرار است در این روز چه درس‌های بزرگی از این یادگاران دوران جنگ بیاموزیم. پس از گفت‌وگوی مختصری با رئیس آسایشگاه، بلافاصله وارد نخستین اتاق شدیم. خانمی میانسال به استقبال‌مان آمد. خودش را مریم سادات هاشمی معرفی کرده و گفت: «من در بهزیستی بزرگ شده‌ام. سال ۷۰ آقای «باقر ثروتی» به خواستگاری من آمد. پدرم و دوستانم گوشزد می‌کردند که زندگی با یک جانباز سخت است، اما من می‌دانستم بخاطر سختی‌هایی که در زندگی کشیده‌ام، قطعا خداوند من را یاری می‌کند. جواب مثبت دادم و راهی «خوانسار» شدم. در آن زمان برای نخستین بار با مشکل زخم بستر جانباز مواجه شدم. همسرم دو زخم در بدنش داشت. او را برای درمان به تهران آوردم. از آن سال تا هشت سال پیش به تنهایی از او مراقبت کردم و اجازه ندادم دیگر زخمی در بدنش ایجاد شود. خداوند هم فرزندی به ما عطا کرد که حالا ۲۰ ساله شده است. زندگی با یک جانباز سختی دارد، اما وقتی لبخند همسرم را می‌بینم تمام سختی‌ها از تنم خارج می‌شود. خداوند هم من را در این سال‌ها یاری کرده است. هر بار که در زندگی به مشکل برمی‌خوردم به حضرت ابوالفضل (ع) متوسل می‌شدم.»

روایت حیات پس از گذشت دو روز از شهادت تا مطالبات به حق جانبازان

عشق را به خوبی می‌توان در چشمان این همسر جانباز دید. او زمانی که از همسرش سخن می‌گفت: با لبخند به او نگاه می‌کرد. گاهی اشک در چشمانش حلقه می‌زد، اما او نمی‌خواست که با ریزش اشک‌هایش او را ناراحت کند. شاخه گل سرخ را در دست‌هایش جا به جا می‌کند، ادامه می‌دهد: «از دیگر نهاد‌ها و سازمان‌ها درخواست دارم که بیشتر به فکر جانبازان باشند. مسئولین کشور به جز ایام خاص همچون هفته دفاع مقدس و روز جانباز دیگر سراغی از جانبازان نمی‌گیرند. از مردم هم تقاضا دارم که کمتر به افرادی که جان‌شان را برای کشور و آسایش مردم فدا کرده‌اند، نیش و کنایه نزنند. جانبازان به جز توجه به چیز دیگری نیاز ندارند.»

وی در تکمیل سخنانش گفت: «تا هشت سال پیش در خانه از همسرم مراقبت می‌کردم، اما حالا به آسایشگاه آمده‌ایم. من خودم کار‌های شخصی همسرم را انجام می‌دهم. دلم نمی‌خواهد برای لحظه‌ای او را تنها بگذارم. همسرم چند سالی است که در رختخواب خوابیده و مسافرتی نرفته است. شرایط سفر مهیا نیست. از نظر درمانی بنیاد شهید و امور ایثارگران به خوبی از همسرم حمایت کرده است و از مسئولان آسایشگاه تشکر می‌کنم.»

پزشک منافق در بیمارستان اعلام می‌کند که من شهید شده‌ام

جانباز باقر ثروتی در تمام مدتی که همسرش صحبت می‌کرد با علاقه خاصی به حرف‌هایش گوش می‌کرد. حالا نوبت آن رسیده بود که از جانبازیش برایمان بگوید. او روایت کرد: «من در لشکر ۹۲ زرهی اهواز بودم. سال ۶۳ با سه تن از دوستانم در عملیاتی که در جزیره مجنون انجام شد، شرکت کردیم. در آن عملیات آن‌ها شهید شدند و من ماندم. آن زمان شدت مجروحیتم به حدی زیاد بود که تصور کردند من هم شهید شده‌ام، به همین خاطر من را به سردخانه منتقل کردند. ۴۸ ساعت بعد که خانواده برای تحویل پیکرم آمدند، متوجه شدند که در کیسه پلاستیک بخار پیچیده است. من را به بیمارستان منتقل کردند. پزشک منافق در بیمارستان اعلام کرد که این مجروح شهید می‌شود، به همین خاطر تا چهار ساعت دیگر هم، پیکرم را رها کردند تا سرانجام به سراغم آمدند. پس از مدتی به هوش آمدم، اما تا ۹ ماه توان صحبت نداشتم.»

جانبازان چیزی فراتر از قانون نمی‌خواهند

از اتاق دیگر صدای خنده به گوش می‌رسید. پس از خداحافظی با این زوج به اتاق دیگر رفتیم. سه جانباز که بعد از سلام و احوالپرسی خود را معرفی کردند با روی گشاده پذیرایمان شدند. مجید مهابادی سال ۶۶ در منطقه ماووت، مجتبی سال ۶۵ در عملیات کربلای ۵ بودند. آن‌ها با هم شوخی می‌کردند و می‌خندیدند. جو بسیار صمیمی در اتاق حکم‌فرما بود. کمی که از آن‌ها در خصوص مطالبات پرسیدیم. آن‌ها متفق القول بودند که قانون‌هایی برای جانبازان تصویب می‌شود، اما اجرا نمی‌شود. حقوق یک فرد مشغول به کار در نیرو‌های مسلح با یک جانباز مساوی نیست. دغدغه ما عدالت است. هزینه تردد یک فرد سالم با یک جانباز متفاوت است. این موضوع در تمام مسائل وجود دارد. ما نمی‌توانیم در هر خانه‌ای زندگی کنیم. جانبازان چیزی فراتر از قانون نمی‌خواهند.» آن‌ها معتقد بودند که «ما راه‌مان را در دوران دفاع‌مقدس درست انتخاب کرده‌ایم. ما به خاطر اینکه از کشور دفاع کردیم، هرگز پشیمان نیستیم و افتخار می‌کنیم. رزمندگان اجازه ندادند یک وجب از خاک کشورمان را به دشمن ندادیم، اگر امروز مشکلی هست مقصر جانبازان نیستند.»

روایت حیات پس از گذشت دو روز از شهادت تا مطالبات به حق جانبازان

یکی از جانبازان ادامه داد: «علت این که جانبازان منزوی شده‌اند و تمایل ندارند که در جامعه حضور یابند به خاطر این که بستر در اجتماع آماده نیست وگرنه هیچ کس دوست ندارد خودش را در یک خانه حبس کند. من اگر بخواهیم برای عید دیدنی بروم، باید شرایط خاصی مثل آسانسور وجود داشته باشد. در حال حاضر شهرداری ماشین‌هایی را برای حمل و نقل جانبازان در نظر گرفته است که آن هم بسیار مشکل هماهنگ می‌شوند و ماشین به اندازه کافی نیست. من تا دو سال پیش کار می‌کردم. زمانی که می‌خواستم به دادگاه بروم، باید از یک فرد تقاضا می‌کردم که ویلچر من را از ماشین خارج کند و از پیک‌موتوری‌های ایستاده در درب دادگاه می‌خواستم تا من را به اتاقی که می‌خواهم ببرد و یک ساعت منتظر بماند تا با هم برگردیم. برای این کار هم باید به آن فرد هزینه‌ای را پرداخت می‌کرد. با آمدن آژانس های اینترنتی دیگر پیک موتوری در آنجا نمی‌ایستاد، به همین خاطر رفت و آمد من با مشکل مواجه شد. به جهت چنین مشکلاتی کار را رها کردم و به آسایشگاه آمدم.»

بدن ورزیده من را زنده نگه داشت/ دفترچه بیمه سلامت مناسب جانباز نیست

درب اتاق کناری بسته بود. درب را زدیم و با اجازه وارد اتاق شدیم. در ابتدای احوالپرسی، گوش شکسته جانباز نظر ما را جلب کرد. او ورزشکار بود. خودش را «منصور فرج‌نیا» معرفی کرد و گفت که در نوجوانی کشتی‌گیر بودم. او می‌خواست در سال ۶۴ در مسابقات کشوری شرکت کند، اما به جهت اینکه به سربازی نرفته بود، پذیرفته نشد. وی درباره جانبازیش اظهار کرد: «۱۴ ساله بودم که برای اولین بار به جبهه رفتم. پس از حضور ۳۵ ماهه در جبهه، در عملیات کربلای ۶ قطع نخاع شدم. پس از مجروحیت من را به بیمارستان کرمانشاه منتقل کردند. پس از معاینه پزشک اعلام کرد که اگر به درست حمل میشدی، نخاع آسیب کم‌تری می‌دید و چند سال بعد می‌توانستی راه بروی. پزشک همچنین اعلام کرد که به جهت اینکه ورزشکار بودی، توانستی جراحت را تحمل کنی در غیر این صورت به شهادت می‌رسیدی. پس از جانبازی به آسایشگاه آمدم. مدتی بعد به درخواست مادرم به خواستگاری دختری رفتم. آن زمان من و یک پسر سفیر همزمان خواستگار آن دختر بودیم. در آن برهه ارزش و معیار‌های انقلابی در خانم‌ها افزایش پیدا کرده بود. من در همان روز اول حقایق را گفتم. اعلام کردم که ممکن است بچه‌دار نشوم و تا آخر عمر بر روی ویلچر خواهم بود. با کمال تعجب دیدم که آن دختر به خواستگاری من جواب مثبت داد. پس از مجروحیتم همسرم نعمت بزرگی برای من بود. ما در ۲۲ دی ۶۸ ازدواج کردیم. حاصل این ازدواج دو فرزند است.»

روایت حیات پس از گذشت دو روز از شهادت تا مطالبات به حق جانبازان

اگر ثانیه‌ای از فرهنگ ایثار و شهادت فاصله بگیریم، کشور از دست می‌رود

وی در خصوص مشکلات جانبازان گفت: «فرزندانم گاهی رنجیده خاطر می‌شوند و می‌گویند که شما از زندگی‌ات برای آرامش کشور گذشتی، اما امروز مشکلات زیادی گریبان‌گیر هستیم و کسی هم پیگیر نیست. ما درخواست زیادی از مسئولین کشور نداریم، ما خودمان این راه را انتخاب کردیم و پشیمان هم نیستیم و تنها تقاضای ما این است که به بهداشت و درمان ما بیشتر توجه شود. ما تا چند سال پیش دفترچه بیمه نیرو‌های مسلح داشتیم. این دفترچه برای درمان ما خوب بود، اما دفترچه بیمه سلامت را جایگزین کردند که تنها بیمارستان‌ها می‌پذیرند. این دفترچه بیمه برای درمان جانباز مناسب نیست. امام خمینی (ره) فرمودند که اجازه ندهید ایثارگران در پیچ و خم زندگی بمانند، اما امروز ما را رها کرده‌اند.اگر کشور ثانیه‌ای از فرهنگ ایثار و شهادت فاصله بگیرد، قطعا این کشور از دست می‌رود. جوانان امروز وقتی مشاهده کنند که جانبازان دفاع مقدس در پیچ و خم زندگی مانده‌اند، ممکن است آن‌ها در آینده برای ایثار دچار تردید شوند که این امر بسیار بد است.»

ادامه دارد...

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار