به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس به نقل از تسنیم، امیر سرتیپ «احمد دادبین» ششمین فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران است که در سالهای ۷۳ تا ۷۶ فرماندهی این نیرو را بهعهده داشت. او متولد سال ۱۳۳۴ است و وقتی که فرمانده نزاجا شد، ۳۹ ساله بود.
سال ۸۴ یک حادثه، وضعیت زندگی او را تغییر داد و دادبین حتی تا یکقدمی مرگ هم پیش رفت. او هنوز هم با عوارض و اثرات آن حادثه دست و پنجه نرم میکند و اگرچه مانند سالهای ابتدایی پس از آن حادثه دیگر خانهنشین نیست، اما ساعتهای خواب و بیداری امیر به هم خورده و ۲ شبانهروز بیدار و ۲ شبانهروز خواب است.
سقوط از کوه که خودش علت آن را نامناسب بودن کفش میداند، دادبین بلندقامت و رشید را شکسته کرده و این روزها او با عصا و بهآرامی قدم برمیدارد و بیشتر پیگیر مشکلات ارتشیان است و گاهی هم در جلسات نظامی ستاد ارتش بهعنوان مشاور حضور پیدا میکند.
امیر دادبین کنار فرمانده معظم کل قوا در مانور عظیم ولایت سال ۷۳
پس از تعطیلات عید نوروز بهبهانه نزدیک بودن روز ارتش جمهوری اسلامی ایران (۲۹ فروردین) میهمان او در خانهاش شدیم و به گپوگفت پرداختیم. دوست داشتیم با همسر او یعنی خانم «ملیحه نیشابوری» هم گفتوگو کنیم، اما همسرش در زادگاهش یعنی کرمان بود. ملیحه نیشابوری نامش در لیست دانشجویان پیرو خط امام تسخیرکننده لانه جاسوسی آمده است. او مدتها بههمراه دیگر دانشجویان در لانه جاسوسی بود و با شدت گرفتن درگیریها در کردستان برای انجام امور آموزشی و امدادی به غرب کشور رفت و در آنجا با احمد دادبین آشنا شد و ازدواج کرد که حاصل آن ازدواج سه فرزند بهنامهای هادی، زهرا و محدثه شد.
امیر دادبین نوع خاصی از فرماندهان نظامی است که ضمن حفظ شخصیت نظامی، با اطرافیان و میهمانانانش بهمهربانی و تواضع سخن میگوید، خود درب خانهاش را باز میکند و بهرسم ادب کفشهای میهمانان را هم مرتب میکند.
گفتگوی ما با ایشان بهمناسبت روز ارتش جمهوری اسلامی ایران (۲۹ فروردین) و در قالب «با فرماندهان» است که متن کامل آن را در ادامه میخوانید:
امیر، با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، ابتدا در خصوص روزهای کودکی تا جوانی و خانواده خود بفرمایید.
من متولد سال ۱۳۳۴ در شهر شیراز هستم. مادرم شیرازی بود، اما پدرم از اهالی کرمانشاه بود. پدرم افسر ارتش و مادرم خانهدار بود. پدرم مذهبی و اهل مطالعه کتاب بود. او بسیار علاقه داشت که من روحانی بشوم، اما مادرم دوست داشت من هم مانند پدرم، ارتشی بشوم که در نهایت هم بهخواست مادرم در سن ۱۹ سالگی و در سال ۱۳۵۳ وارد ارتش شدم و به دانشکده افسری ارتش رفتم.
بین من و مادرم محبت و علاقه عجیبی وجود داشت. پس از آن حادثه که از کوه افتادم و به کما رفتم، میگویند یک بار قلبم ایستاد و دیگر دکترها و پرستارها از مداوای بنده ناامید شدند. مادرم به بالای سرم آمد و اشک ریخت. قطرات اشک او بر بدن من ریخت و قلب من دوباره شروع به تپیدن کرد.
مرحوم پدرم کتابهای بسیار زیادی داشت که یک روز قبل از فوتش تمامی آن کتابها بهغیر از ۲ کتاب را به کتابخانه مسجد محل اهدا کرد. بهروی کاغذ یکی از آن کتابها برخی چیزها نوشته بود که خط زده بود و کنار آن خطخوردگیها نوشته بود: این شعر را بر روی سنگ قبر من بنویسید:
«ناگه اجل رسید و دمی مهلتم نداد
فکری به حال این سفر پربلا کنم
آهی ز. دل کشم و اشکی از بصر
یادی ز. کاروان ره کربلا کنم
اکنون به زیر خاک در کنج این لحد
جبران چه سان غفلت این ماجرا کنم»
پدرم در سانحهای، اتومبیلی به او برخورد کرد و دار فانی را وداع گفت.
چگونه با افکار دکتر شریعتی آشنا شدید؟
ما ساکن محله امامزاده حسن بودیم. چند نفر از جوانان آن محله از جمله فردی بهنام فروزان به حسینیه ارشاد رفتوآمد داشتند و در جلسات سخنرانی دکتر شریعتی حضور پیدا میکردند. بنده نیز بهواسطه آشنایی با آنان، پایم به حسینیه ارشاد و جلسات دکتر شریعتی باز شد.
بیشتر بدنه ارتش شاهنشاهی مذهبی بودند
از دوره حضور در دانشکده افسری پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بفرمایید.
در دانشکده سرگروهبانهای مختلفی از جمله ورزش، مسجد و... داشتیم. بنده در سال سوم دانشجویی سرگروهبان مسجد شدم. فردی که پیش از من سرگروهبان مسجد بود، از من پرسید که مقلد چهکسی هستی؟، من هم گفتم که مقلد آیتالله خمینی هستم. او از من خیلی خوشش آمد و من را بهعنوان سرگروهبان بعد از خود معرفی کرد.
درخصوص فضای دانشجویان افسری دانشکده پیش از انقلاب باید بگویم که فضای دانشجویان مذهبی بود. ما شبهای پنجشنبه کلاسهای قرآن در مسجد دانشکده برگزار میکردیم و در ماه رمضان اکثر دانشجویان روزه میگرفتند. اعلام شده بود شبهای ماه رمضان هر دانشجویی که میخواهد روزه بگیرد، حولهاش را سر تختش آویزان کند تا برای سحر بیدارش کنند. یکی از شبها که نگهبان آسایشگاه بودم، هنگام سحر دیدم که تمامی تختها حوله انداختهاند.
اعتصاب غذا در تیپ نوهد قبل از پیروزی انقلاب
در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی و اوجگیری اعتراضات مردمی، شما را برای مقابله با مردم به خیابانها هم بردند؟
آن موقع بنده عضو نیروی مخصوص (نوهد) بودم. منطقه ۱۱ و بخشهایی از مناطق ۹ و ۱۰ تهران را به تیپ نوهد واگذار کرده بودند. یک روز دستور حرکت نظامی داده شد که من قبل از اعزام به دفتر سرهنگ دُرطلوعی رفتم و گفتم من نمیروم. پرسید: چرا نمیروی؟، گفتم: من با این کارها موافق نیستم. من را در تیپ نگه داشتند، اما کمتر از ۲۴ ساعت به ضداطلاعات احضار شدم و در نتیجه از پادگان ممنوع الخروجم کردند. علاوه بر بنده، حسین شهرامفر را نیز نمیبردند و ما در پادگان میماندیم و مسئول بوفه پادگان شده بودیم. (خنده)
در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، اعتصاب غذا بهراه انداختیم که بسیاری از اعضای نیروی مخصوص به اعتصاب ما پیوستند. ضداطلاعات چند بار ما را خواست، اما در نهایت انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و نظام شاهنشاهی سرنگون شد.
یک درجه تشویقی برای مقابله با کودتای نوژه
در جریان مقابله با کودتای نقاب نیز شما نقش داشتید؟
بله. از ستاد فرماندهی بنده، نوری (برادرزاده حجتالاسلام ناطقنوری) و شهرامفر را خواستند و گفتند که احتمال دارد فرداشب کودتا شود و شما باید فوراً به همدان بروید.
برای ما قابل قبول نبود که بخواهد کودتایی رخ بدهد، چراکه مردم انقلابی و عاشق امام و انقلاب اسلامی بودند و اصلاً نمیشد تصور کرد که کودتایی رخ بدهد و به نتیجه هم برسد. در نهایت ما عازم همدان شدیم.
شهرامفر بههمراه تعدادی مأمور شد تا مانع از برخاستن جنگندهها در داخل پایگاه شود. نوری هم بههمراه نیروهای دیگر در سهراهی تهران ــ همدان مستقر شد. بنده نیز بههمراه جمعی دیگر بیرون از پایگاه شهید نوژه کمین زدیم تا به مقابله با خودروهایی بپردازیم که قصد داشتند با حضور در پایگاه به جمع کودتاچیان بپیوندند و با دریافت اسلحه بهسمت تهران حرکت کنند که فقط یک خودرو قصد ورود داشت که با او مقابله شد. تعداد خودروهای دیگری هم بودند، اما، چون در مسیر قهوهخانهای بود و در آنجا توقف میکردند، سرنشینان آن خودروها در همانجا دستگیر میشدند.
بهواسطه حضور در آن مأموریت یک درجه تشویقی گرفتم. امام خمینی (ره) به تمامی نظامیانی که در آن مأموریت بودند یک درجه تشویقی دادند. همچنین ۱۲ روز مانده بود که بنده درجه ستوانیکمی را بگیرم که فرمانده بنده با اختیار خود، ۱۲ روز را حذف کرد و از ستواندومی بهیکباره سروان شدم.
مهریه همسرم یک عدد دوربین عکاسی بود
با همسرتان چهزمانی و در کجا آشنا شدید؟
آشنایی بنده با همسرم به دوره بعد از تسخیر لانه جاسوسی برمیگردد. او از دانشجویان پیرو خط امام بود و در دانشگاه زیستشناسی میخواند. همسرم بسیار اهل مطالعه است و کتابهای زیادی خوانده است.
با شدت گرفتن درگیریهای کردستان، ایشان برای کارهای آموزشی و امدادی به کردستان آمد. صبحها در مدرسهای برای کودکان تدریس میکرد و عصرها به کار امداد میپرداخت. بنده هم از همان ابتدا بههمراه تیپ نوهد در کردستان بودم.
بنده در کردستان با برادران پاسدار و سپاهی ارتباط بسیار خوبی داشتم و یکی از پاسدارانی که در کردستان بود، ایشان را به بنده معرفی کرد و آشنا شدیم و ازدواج کردیم. در جلسه آشنایی نیز ایشان سؤالهای مختلفی از بنده پرسیدند که یکی از آن سؤالها این بود که؛ حضرت علی (ع) در خصوص مقام و جایگاه زن چه فرموده است؟
ابتدا عقد موقت کردیم و سپس به کرمان خدمت پدر ایشان رفتیم. پدرخانمم محضردار و بسیار انسان باصفایی بود. پس از بازگشت از کرمان، در تهران ازدواج کردیم. خانمم مهریهاش را یک جلد قرآن کریم و یک عدد دوربین عکاسی تعیین کرد. پس از ازدواج به سنندج برگشتیم و اولین محل سکونتمان، خانهای در پادگان سنندج بود. به مریوان هم که رفتم، همسرم با من آمد و محل اقامتی در مریوان انتخاب کردیم. همسرم شرط کرده بود که همه جا کنار من باشد.
همسرتان هنوز هم با دانشجویان پیرو خط امام ارتباط دارند؟
خانمهای پیرو خط امام که در جریان تسخیر لانه جاسوسی بودند، گاهی وقتها دور هم جمع میشوند و همسرم نیز در جمع آنان حضور پیدا میکند. همسرم با پروین نوبخت که در کردستان نیز با هم بودند، ارتباط بیشتر و نزدیکتری دارد.
چگونه وارد کردستان و درگیری با ضدانقلاب در غرب کشور شدید؟
بنده عضو نیروی مخصوص ارتش بودم که درگیریهای کردستان شروع شد. بنده داوطلبانه عازم کردستان شدم و از ستواندومی تا سرتیپی در شمالغرب کشور بودم که این دوره بیش از یک دهه بهطول انجامید.
در دوران دفاع مقدس و در جریان برگزاری عملیاتها به جنوب نرفتید؟
در زمان اجرای برخی از عملیاتها به جنوب میرفتیم که از جمله آن عملیاتها، عملیات بدر و عملیات بیت المقدس بود که بهعنوان نیروهای عملکننده وارد عمل شدیم، اما بیشتر در شمالغرب و کردستان بودم و در بسیاری از شهرهای آن منطقه از جمله سنندج، بانه، مریوان و... به مقابله با ضدانقلاب پرداختیم.
مذاکره با بارزانی و طالبانی
رابطه شما با نیروهای سپاه در کردستان چگونه بود؟
ارتباط من با پاسداران در کردستان ارتباط بسیار خوبی بود. یکی از آن پاسدارها که با او زیاد شوخی میکردم، شهید محمد بروجردی بود. بروجردی انسان بسیار باصفایی بود. یکی دیگر از آنها شهید محمود کاوه بود. در جریان یکی از عملیاتها موقع اذان شهید کاوه از بنده خواست تا برای نماز جماعت جلو بایستم. هرچقدر مقاومت کردم که او منصرف بشود، فایدهای نداشت و بهاجبار من را جلو ایستاند و به من اقتدا کردند. هیچگاه تواضع و فروتنی این شهید را از یاد نمیبرم.
بهقدری ارتباط من با پاسداران خوب بوده و هست که بسیاری از پاسداران، من را هم مانند خودشان پاسدار میدانند و بنده را به بسیاری از جلسات و جمعهای سپاه دعوت میکنند.
یکی دیگر از پاسدارانی که ارتباط بسیار خوبی با او داشتم، «اسماعیل احمدیمقدم» بود. هنوز هم با او ارتباط دارم و با همدیگر دیدار میکنیم. سردار «محمدرضا نقدی» نیز از جمله پاسدارانی بود که در غرب بود و با او ارتباط داشتیم. البته آن زمان او را با اسم «شمس» صدا میزدند.
با اتحادیه میهنی و حزب دموکرات کردستان عراق هم ارتباط داشتید؟
ما چند بار به کردستان عراق رفتیم و با جلال طالبانی و مسعود بارزانی مذاکراتی انجام دادیم. برخورد آنها محبتآمیز بود و برخی شبها میان آنها میخوابیدیم. در جریان این مذاکراتها که با هدف انجام عملیاتهای مشترک انجام میگرفت، تعدادی از پاسداران سپاه از جمله احمدی مقدم و اکبر یوسفی نیز حضور داشتند.
در آن زمان قرارگاه رمضان (قرارگاه برونمرزی سپاه در دوران دفاع مقدس) تشکیل شده بود؟
خیر هنوز قرارگاه رمضان تشکیل نشده بود. قرارگاه مدتی بعد تشکیل شد که بعدها با قرارگاه و افرادی که در آنجا بودند از جمله مرتضی رضایی ارتباط پیدا کردم.
پس از پایان جنگ تحمیلی چه مسئولیتهایی داشتید؟
حدود ۱۱۰ ماه بنده در منطقه غرب کشور بودم و پس از پایان دفاع مقدس، مسئولیت بنده فرماندهی لشکر ۲۸ کردستان و سپس قرارگاه شمالغرب نیروی زمینی ارتش بود.
مردم کردستان، انسانهای بزرگ و وارستهای هستند که بهحق به انقلاب اسلامی و اسلام خدمت کردند. صف ضدانقلاب از صف مردم همواره جدا بوده است. هر شهر و روستایی را که از وجود ضدانقلاب پاکسازی میکردیم، مردم بلافاصله در مساجد حضور پیدا میکردند و وفاداری خود را به نیروهای رزمنده و انقلاب اسلامی اعلام میکردند.
با احمد متوسلیان هم ارتباط داشتید؟
یادش به خیر احمد متوسلیان. هرجا که هست، سلامت باشد. با احمد در مریوان بودیم و به مقابله با ضدانقلاب میپرداختیم و همواره در تمامی عملیاتها حضور داشت. احمد بیان بسیار خوبی داشت و مانند دکتر شریعتی محکم و آهنگین سخن میگفت.
متوسلیان بهشدت به نیروهایش علاقه داشت. یک بار عملیات مشترکی انجام دادیم که پس از آن ۲ اسلحه از نیروهای ما در دست نیروهای پاسدار ماند. من رفتم خدمت متوسلیان و درخواست کردم که اسلحههایمان را بدهد. ایشان با آن روحیه محبتآمیزش گفت: حرفی از اسلحهها نزن، آنها دیگر غنیمتی است که در دست نیروهای من است. من هم گفتم پس عملیات مشترک دیگر انجام نمیدهیم. (خنده)
پس از پایان جنگ نیز با ضدانقلاب و منافقین در کردستان درگیری داشتید؟
درگیری با گروهکها و ضدانقلاب پس از دفاع مقدس هم ادامه داشت. بنده با کردستان عراق ارتباط داشتم و با مرتبطانی که در آن سوی مرزها بودند از اقدامات و تحرکات ضدانقلاب اطلاع پیدا میکردیم. گاهی وقتها از داخل به بنده اطلاع داده میشد که ضدانقلاب قصد انجام عملیات دارد، اما من تکیهام بر اطلاعات مرتبطانی بود که در کردستان عراق بودند که اتفاقاً اطلاعات آنها درست و دقیق بود.
پاسخ آیتالله خامنهای به درخواست «خاتون ملکآرا»
خاطرهای از حضور رهبر انقلاب در غرب کشور نیز دارید؟
زمانی که فرمانده لشکر ۲۸ کردستان بودم، ایشان به آنجا آمدند. من پدر پنج شهید مریوانی را که مجید قادرخانزاده نام داشت خدمت رهبری بردم تا با ایشان دیداری داشته باشند. ایشان آن پدر را در آغوش کشیدند و بوسیدند و دستور فرمودند که یک سکه به او داده شود. من از حضرت آقا پرسیدم که این سکه برای چیست؟ ایشان پاسخ دادند که برای همسرشان (مادر شهدا) است. من گفتم: حضرت آقا ایشان ۲ همسر دارند. رهبری لبخندی زدند و بعد دستور فرمودند که یک سکه دیگر به او بدهند. (خنده)
خاطره دیگری هم از حضرت آیت الله خامنهای دارم که البته مربوط به کردستان نیست، اما جالب است. زمانی که بنده مسئول بازرسی نیروی زمینی ارتش بودم، خانم خاتون ملکآرا که تغییر جنسیت داده بود و مسئول مؤسسه حمایت از بیماران مبتلا به اختلال هویت جنسی بود، پیش من آمد. قبل از انقلاب این افراد را فاسد میشناختند، اما امام خمینی با فتوای «تغییر جنسیت»، موجب شدند نگاهها به این افراد عوض شود. این خانم به من گفت که یکی از سربازان نیروی زمینی ارتش تغییر جنسیت یافته و تقاضا داریم که معاف شود. بنده همان موقع نامهای خدمت آیتالله خامنهای که آن زمان رئیس جمهور و عضو شورای عالی دفاع بود، نوشتم و ایشان دستور فوری دادند که سرباز را معاف کنند.
پس از کردستان، کجا مسئولیت داشتید؟
پس از کردستان، برای مدت کوتاهی به شیراز رفتم و فرمانده مرکز آموزش پیاده شیراز و فرمانده ارشد نظامی استان فارس شدم. در دورهای که شیراز بودم به تعمیر مهمانسرا، ارتقای امکانات رفاهی و درمانی و ساخت منازل مسکونی برای کارکنان پرداختم. سپس بهعنوان فرمانده نیروی زمینی ارتش از سوی فرمانده معظم کل قوا منصوب شدم.
رهبری من را به لیست فرماندهان پیشنهادی نزاجا اضافه کردند
ماجرای فرمانده شدن شما چگونه بود؟
اسم چند نفر را برای فرماندهی نیروی زمینی ارتش بهعنوان پیشنهاد خدمت رهبری برده بودند، ایشان فرموده بودند که باز هم بررسی کنید و اگر فرد دیگری بود اضافه کنید که گفته میشود خود حضرت آقا لطف فرمودند: و گفتند که اسم بنده را بنویسند و بعد هم ایشان به بنده افتخار دادند که بهعنوان فرمانده نیروی زمینی ارتش خدمت کنم.
گفته میشود که نیروی زمینی ارتش در دوره فرماندهی شما تغییرات اساسی پیدا کرد. چه اقداماتی در آن دوره انجام دادید؟
وقتی فرمانده نیرو شدم به همه معاونتها اعلام کردم که هر معاونتی در حیطه مسئولیت خود همه اختیارات فرمانده نیرو را دارد، مگر اینکه جایی مشکلی داشته باشید. این اقدام باعث شد که انجام کارها سرعت بگیرد و برخی از مسیرهای بوروکراسی و نامهنگاری حذف شود. خودم نیز وقتم آزادتر شد و فرصت پیدا کردم تا به بازدید از یگانها در سراسر کشور بپردازم و وضعیت آنها را ارزیابی کنم.
وضعیت روحی پرسنل و کارکنان برای من بسیار مهم بود و عقیده داشتم که اگر به کارکنان رسیدگی شود، نیرو بهتر میتواند فعالیت کند، بدین منظور ساخت منازل سازمانی و بهبود وضعیت معیشتی و رفاهی آنها را در دستور کار قرار دادم.
یکی از کارهایی هم که در آن ایام انجام گرفت، برگزاری رزمایش بزرگ نیروی زمینی ارتش با عنوان «ولایت» در حاشیه جاده تهران ــ قم (کوشک نصرت قم) بود. من از محضر رهبری درخواست برگزاری رزمایش کردم، ایشان فرمودند که قبلاً به بنده گفته بودند که شما روحیه انجام چنین کارهایی را دارید، اما گفته شده است که ممکن است در یک رزمایش تعدادی تلفات داده شود که من قبول نمیکنم. من به حضرت آقا عرض کردم که بهیاری خدا یک نفر هم تلفات نخواهیم داد که الحمدلله در خود رزمایش هیچ تلفاتی نداشتیم.
این رزمایش با حضور رستههای مختلف نیروی زمینی ارتش و پشتیبانی بالگردی و هوایی جنگندهها برگزار شد. پس از رزمایش قیمت جهانی هر بشکه نفت دو و نیم دلار افزایش یافت و انعکاس بسیاری در رسانههای جهانی پیدا کرد.
جانشین شما در دوره فرماندهی نیروی زمینی ارتش که بود؟
سرتیپ کریم عبادت جانشین من در نیروی زمینی ارتش بود. پیشنهاد نخست من برای جانشینی امیر عطاءالله صالحی بود که آن موقع فرمانده لشکر ۷۷ خراسان بود، اما نشد. در دورهای که فرمانده نزاجا بودم، فرماندهان جوان را بهعنوان فرماندهان لشکرها انتخاب کردم و فرماندهانی را که دارای تجارب بودند در معاونتها و ستاد نیرو بهکار گرفتم.
رهبری بهترین انتخابها را برای ارتش داشتهاند
وضعیت کنونی ارتش را چگونه ارزیابی میکنید و بهنظر شما توان ارتش در ۴۰ سالگی انقلاب در چه سطحی است؟
بهنظر من مقام معظم رهبری برترین انتخابها را برای ارتش انجام دادند. امیر موسوی فرمانده کل ارتش، آن زمانی که بنده فرمانده لشکر ۲۸ کردستان بودم با درجه ستوانی وارد لشکر شد و در رسته توپخانه به خدمت پرداخت. امیر صادقی فرمانده توپخانه لشکر همان زمان در مورد ایشان میگفت، اگر ستوان موسوی برای انتخاب ریاست جمهوری نامزد شود، من به او رأی میدهم. این حرف او به این دلیل بود که تواناییهای بسیاری را در او دیده بود و موسوی را فردی موفق و آیندهدار میدانست و رهبر معظم انقلاب نیز بهخوبی این فرد را در ارتش شناختند و بهعنوان فرمانده کل منصوب فرمودند.
تصویری از فرماندهان نظامی در حال اقامه نماز. در این عکس افرادی همچون
یحیی رحیمصفوی، شهید صیاد شیرازی، محمدباقر ذوالقدر، سردار فدوی و امیر دادبین حضور دارند
امیر حیدری فرمانده نیروی زمینی ارتش نیز که سابقه سه بار جانبازی بر اثر انفجار مین دارند، انتخاب بسیار شایستهای است که از سوی رهبری صورت گرفت. ارتش اکنون بهترین شرایط و وضعیت را نسبت به گذشته دارد. فرماندهان کنونی ارتش، فرماندهان عملیاتی هستند که در حالت آمادهباش قرار دادند.
شما پس از فرماندهی نیروی زمینی ارتش، مدیرعاملی شرکت پنهای وزارت دفاع را بهعهده داشتید. در این دوره چه اقدام مهمی انجام دادید؟
در دورهای که در پنها (شرکت پشتیبانی و نگهداری بالگردهای ایران) مسئولیت داشتم، ماهی ۱۷ میلیون دلار قطعات برای بالگردهای ایرانی از خارج خریداری میشد، با تلاش و همکاری متخصصان داخلی از جمله دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف توانستیم در ساخت برخی از این قطعات خودکفا شویم و میزان خرید قطعات را به سه میلیون دلار کاهش دهیم که این اقدام مورد واکنش برخی از افراد و شرکتها که سود و منفعتشان در خرید از خارج بود، شده بود. خودکفایی ما نیز بهحدی بود که حتی یکی از کشورهای عربی درخواست بازآماد (اورهال) بالگردهای خود را ارائه کردند و بدین منظور تیمی از مسئولان و کارشناسان آن کشور به ایران آمدند و با ما دیدار و گفتگو کردند.
بنده که مسئول پنها شدم بسیاری معترض بودند چراکه بنده افسر پیاده و کوهستانی بودم و تخصص بالگردی نداشتم، اما با لطف خداوند و با همیاری کارکنان آنجا توانستیم پنها را بهخوبی مدیریت کنیم. اکنون نیز هر از چند مدتی بنا بر دعوت دوستان پنهایی به آنجا میروم و در جمعشان حضور پیدا میکنم.
بهتازگی ایام شهادت شهید صیاد شیرازی را پشت سر گذاشتیم، از ایشان خاطرهای بهیاد دارید؟
یکی از دوستان تعریف میکرد، پس از جنگ روزی خدمت صیادشیرازی رفتیم و گفتیم: «جنگ هم تمام شد و ما شهید نشدیم». ایشان هم در پاسخ فرمودند که «اگر لیاقت داشته باشیم، جنگ به درب خانه ما میآید.»، و عاقبتالامر شهید صیاد هم اینگونه شد و شهادت به درب خانهاش رفت.
یکی دیگر از افرادی نیز که برای من بسیار عزیز و دوستداشتنی بود، مرحوم سلیمی بود. پس از آن اتفاقی که برای بنده افتاد، ایشان به من توصیه میکرد که نمازشب را فراموش نکن و میگفت: آن شبهایی که خوابت نمیبرد، حتماً نمازشب بخوان.
و در پایان اینکه امیرِ پرکار نیروی زمینی این روزها چه میکند؟
اکنون مشاور فرمانده کل ارتش هستم و در برخی از جلسات مشاوره حضور پیدا میکنم. این روزها هم کارم این است که هرکدام از ارتشیها که مشکلی دارد با آنها همراه میشوم و مشکلشان را پیگیری میکنم.
انتهای پیام/ 112