سی‌ودومین نمایشگاه کتاب-24/

جدیدترین کتاب از «شهید حججی» به نمایشگاه آمد

«محسن ما» جدیدترین کتاب از زندگی شهید محسن حججی همزمان با برگزاری سی و دومین نمایشگاه کتاب تهران، منتشر شد.
کد خبر: ۳۴۳۶۹۴
تاریخ انتشار: ۰۷ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۰۰:۳۰ - 27April 2019

به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، انتشارات دارخوین یکی از ناشران تخصصی حوزه ادبیات دفاع مقدس است که به طور ویژه به چاپ خاطرات رزمندگان استان اصفهان در دوران هشت سال دفاع مقدس می‌پردازد.

این ناشر امسال با بیش از ۸۰ اثر جدید و در مجموع ۵۷۰ کتاب در حوزه دفاع مقدس، در غرفه ۲۲ واقع در راهروی ۲۲ بخش ناشران عمومی سی و دومین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران حضور دارد.

«مجید بربری» یکی از کتاب‌های پرفروش این انتشارات است که طی دو سال گذشته به چاپ نهم رسید. این کتاب خاطراتی از زندگی شهید مدافع حرم مجید قربانخانی است.

جدیدترین کتاب از «شهید حججی» به نمایشگاه آمد

پیکر این شهید سه سال پس از شهادتش، روز گذشته با حضور گسترده مردم تهران تشییع شد.

«محسن ما» جدیدترین کتاب از زندگی شهید مدافع حرم «محسن حججی» است که در سومین روز نمایشگاه کتاب تهران، توسط این ناشر منتشر و به مخاطبان و علاقمندان عرضه شد. این کتاب در ۲۰۸ صفحه و قیمت ۲۰ هزار ریال به قلم کبری خدابش دهقی به نگارش در آمده است.

در بخشی از این کتاب آمده است:

روی لباسش نوشته بود «محسن حججی». از همان جا فصل تازه‌ای از دوستی من و محسن شروع شد. به سادات احترام خاصی می‌گذاشت، برایش بزرگ و کوچک هم نداشت. با این که ازش کوچک‌تر بودم، جلویم بلند می‌شد.

تازه واردها را دوستان لقب آش خور می‌دادند، که برای اولین رزمایش «اقتدار پیامبر اعظم» باید به «رامشه شهر رضا» لشکر می‌رفتیم. منطقه‌ای بیابانی در نزدیکی شهرضا. با محسن توی یک چادر افتادیم.

هر دو خوشحال بودیم که چند روز را با هم سر می‌کنیم. روزها مشغول کارهای موظفی رزمایش بودیم، اما شب‌ها تا نیمه توی بیابان قدم می‌زدیم و صحبت می‌کردیم. بیش‌تر محسن حرف می‌زد و من گوش می‌کردم. بعضی‌ها کار محسن را ریاکارانه می‌دیدند، اما این طور نبود.

جدیدترین کتاب از «شهید حججی» به نمایشگاه آمد

شب اولی که قدم می‌زدیم، گفت: حاجی می‌دونی همه شهدای مدافع حرم لشکر، تو این بیابون قدم زدن و ما چه قدر راحت، پا روی جاپای آن‌ها می‌ذاریم. دعایت فقط باید این باشه که شهید بشیم، روسفید و تأثیرگذار باشیم.

یک بار با حسرت گفت: رسول! من توی این دنیا از دو چیز بی بهره‌ام. اول اینکه سید نیستم. پس قدر خودت رو بدون. دوم اینکه سال نود و چهار که رفتیم سوریه، شهید نشدم. چون مادرم را راضی نکرده بودم.

گفتم: محسن جون همین که محبت اهل بیت توی دلت هست، برات کافیه، حالا سید هم نباشی، مهم عمل آدم هست. برای نماز، سوار ماشینم کرد و با خودش به چادر فرماندهی برد. تا رسیدیم، گفت: رسول هم می‌خواد به ما کمک کنه.

انتهای پیام/ 121

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار