حکایت پسر مو فرفری مسجد زینب کبری(س)

حاج حسن فقط یکی از محصولات اعجوبه ای خط تولیدی بود که آسید علی آقای لواسانی توی مسجد زینب کبری راه انداخته بود. خط تولیدی که بچه های رنگ به رنگ کوچه ی آمیز محمود وزیر را می گرفت و جوانان یک رنگ انقلابی و مذهبی بیرون می داد.
کد خبر: ۳۴۴۱۰
تاریخ انتشار: ۰۲ آذر ۱۳۹۳ - ۱۲:۰۰ - 23November 2014

حکایت پسر مو فرفری مسجد زینب کبری(س)

به گزارش دفاع پرس، حاج حسن طهرانی مقدم همان کسی است که الان به خاطر وجودش در عرصه تسلیحات نظامی با افتخار میگوییم توان موشکی ما به برد فلان قدر رسیده است. همان که وقتی شهید شد تازه همه او را شناختند. شهیدی که بدور از هیاهو کار میکرد و فقط برایش مهم بود نظر رهبرش در مورد کارهای او چگونه است.

حاج حسن طهرانی مقدم کاری به فتوا و حکم حکومتی نداشت او مطیع محض رهبری بود و فقط کافی بود حس کند نظر رهبری در مورد مسئله ای مثبت نیست. همین کافی بود که برای همیشه آن کار ار از ذهنش بیرون شود. چرا که خوب میدانست اطاعت از ولی فقیه اطاعت از ولی خداست و باعث خشنودی خدایش میشود.

حاج حسن از ابتدای جوانی قدم در راه جهاد گذاشت و سرانجام در جهاد خودکفائی سپاه پاسداران روحش را پرواز داد و جاودانه شد.

                                       

حاج حسن فقط یکی از محصولات اعجوبه ای خط تولید بود که آسید علی آقای لواسانی توی مسجد زینب کبری راه انداخته بود. خط تولیدی که بچه های رنگ به رنگ کوچه ی آمیز محمود وزیر را می گرفت و جوانان یک رنگ انقلابی و مذهبی بیرون می داد. سالهای 51 تا انقلاب که سالهای رونق مسجد و نوجوانی حسن روی هم افتاده بود، همه جور ادمی توی مسجد رفت و آمد میکرد. ولی تخصص آسید علی آقا جذب بچه ها و جوان ها بود. سلسله مراتبی درست کرده بود که هر گروه سنی، معلم غیر مستقیم گروه سنی پایین ترش باشد.

برای هر سنی کار و برنامه در مسجد بود و برای همین در مسجد تمام روز به رویشان باز بود. به تلافی تمام سالهای قبلش که در مسجد کوچک کوچه ی آمیز محمود وزیر واقع در محله سرچشمه تهران حتی وقت های نماز باز نمی شد. متروکه بود و قبل از سال 51 تمام فعالیتش میزبانی برای نماز صبح هول هولکی سوپور محله بود. آن روزها که مادر و محمد آستین بالا زده بودند که مسجد کوچه شان را آباد کنند، حسن و علی هنوز بچه بودند و جلوی مسجد جای خوبی برای گل کوچک بازی کردن و مسابقه دادن با تیم های محله های دیگر بود. آن روزها که مادر و محمد می رفتند درب خانه ها و قول کمک می گرفتند برای مسجد. پسر ریز نقشی که موهای فرفری داشت و کاپیتان تیم یاس بود و فوتبال خوب و اخلاقش او را بین بچه های کوچه محبوب کرده بود. آن روزها که اهالی محل جمع شده بودند و یکی گچکاری میکرد و یکی کاشیکاری و یکی فرش می شست و مادر و زن های محل چادر و پرده می دوختند، سیامک و علی پول توجیبی بچه ها را جمع کرده بودند و همراه پول خودشان به محمد داده بودند که مسجد زودتر رونق بگیرد.

ولی مسجد به این چیزها آباد نشد. رونق مسجد از روزی بود که آسید علی، پسر کوچک آیتالله لواسانی بزرگ قبول کرده بود خودش را وقف مسجد کوچک توی کوچه کند.

از همان موقع ها بود که کم کم بقال و چقال محل مسجدی شدند و بچه های محله ای که دزد و خلافکار هم کم نداشت، توی چند سال شدند جوان های انقلابی صاحب فکر و ایدئولوژی. بچه ها از وسط فوتبالی که جلوی مسجد بازی میکردند کشیده می شدند توی گروه سرود.

برای بهتر خواندن شعرهای معنی داری که باید تمرین می کردند متوسل می شدند به بچه های بزرگتر مسجدی و از طریق آنها هدایت می شدند سمت کلاس احکام آسید علی آقا.

با شنیدن نکته های سیاسی مخفی لای احکام نجسی و پاکی و آب قلیل می رفتند پی پخش اعلامیه های آقا توی مدرسه و خیابان و آنجا هم می افتادند توی خط تظاهرات و ...

درست مثل خط تولید بود. و حاج حسن یکی از اعجوبه هایی بود که از همین خط تولید بیرون آمده بود.

 

منبع: فارس

نظر شما
پربیننده ها