ماجرای پیدا شدن ۱۰۰ میلیون طلا در خانه سیل‌زده چه بود؟

با شروع پاکسازی خانه‌ها در پلدختر، خبر «پیدا شدن ۱۰۰ میلیون طلا در یک خانه سیل‌زده» همه‌جا پیچید. ماجرا، اما وقتی جالب می‌شود که روایت جالب یابنده این طلا‌ها را بخوانید. کسی که رزمنده مدافع حرم هم هست.
کد خبر: ۳۴۴۱۰۹
تاریخ انتشار: ۰۹ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۱۳:۰۳ - 29April 2019

به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس به نقل از فارس، یک سال از غائله کازرون و حواشی تلخش می‌گذرد، یک سالی که برای مردم اصیل و انقلابی این شهر، حسابی سخت گذشت. آن‌ها در تمام این مدت منتظر فرصتی بودند تا غبار از چهره کازرون بگیرند و حتماً تعجب خواهید کرد وقتی بگوییم سیل بهار ۹۸ این فرصت را برایشان فراهم کرد. جوانان غیرتمند کازرونی، به‌عنوان یکی از اولین گروه‌های جهادی خود را به پلدختر رساندند و با خدمت‌رسانی خالصانه‌شان، تلاش کردند مرهمی بر زخم‌های مردمان غمزده این شهر بگذارند.

ماجرای پیدا شدن ۱۰۰ میلیون طلا توسط یکی از این جهادگران بی‌ادعا در یک خانه سیل‌زده، همان اتفاق شیرینی بود که بعد از یک سال توانست لبخند بر لب کازرونی‌های بنشاند و نام این شهر و مردم انقلابی و عاشق وطن آن را بر سر زبان‌ها بیندازد. اگر بدانید یابنده این طلاها، یک جوان مدافع حرم و صاحب آن، خواهر شهیدی بوده که به‌جای کیف طلا، همّ‌وغمّش فقط پیدا شدن پیراهن برادر شهیدش از زیر گل‌ولای بوده، ماجرا برایتان جذاب‌تر خواهد شد.

کازرون با سیل، اعاده حیثیت کرد!

«سال گذشته ماجرای تبدیل شدن بخش «قائمیه» به شهرستان و جداشدن آن از کازرون، اتفاقات تلخی را در شهر ما رقم زد. با بی‌تدبیری برخی مسئولان و سوءاستفاده عده‌ای فرصت طلب، اعتراضات مسالمت‌آمیز مردمی به جنجال و آشوب کشیده‌شد و متاسفانه اخبار ناخوشایندی از کازرون در فضای کشور منتشر شد. این اتفاق باعث شد وجهه این شهر که یکی از ۱۱ شهر کشور در سال ۵۷ بود که به دلیل مبارزات انقلابی مردم در آن حکومت نظامی اعلام شد، مخدوش شود. این موضوع، اهالی انقلابی کازرون را به‌شدت مکدّر کرد و دوست داشتند شرایطی فراهم شود تا این تصویر غیرواقعی و ناخوشایند از شهرشان را از حافظه عمومی کشور پاک کنند.»

«سعید زارع خَفری»، مسئول حرکت‌های جهادی شهرستان کازرون، حالا درست یک سال بعد از آن اتفاقات تلخ، برایمان از تولد دوباره این شهر اصیل می‌گوید؛ از روز‌هایی که جوانان جهادگر کازرونی پیشاپیش همه، خود را برای کمک‌رسانی به هموطنان سیل‌زده به شهر پلدختر رساندند: «از وقتی اعلام شد استان فارس به‌عنوان استان معین لرستان انتخاب شده، فقط سه ساعت زمان لازم بود تا حدود ۷۰ جهادگر از شهر کازرون برای اعزام به مناطق سیل‌زده اعلام آمادگی کنند. ما در همان فرصت، باتوجه‌به ظرفیت محدود پذیرش نیرو در پلدختر، به‌ناچار چهل نفر از متقاضیان را انتخاب کردیم و روز چهاردهم فروردین با همراه داشتن ۴۰ میلیون تومان کمک نقدی مردم دلسوز کازرون، خودمان را به پلدختر رساندیم. این کمک‌های نقدی تا هفته قبل به ۲۰۰ میلیون تومان رسیده‌بود.

ما تقریباً اولین گروه جهادی بودیم که درست یک روز بعد از حادثه سیل، کارمان را برای پاکسازی معابر و خانه‌های سیل‌زده پلدختر شروع کردیم. هدفی جز حمایت از هموطنان عزیز سیل‌زده و دلگرمی دادن به آن‌ها نداشتیم، اما راستش در کنارش دلمان می‌خواست به همه نشان دهیم مردم کازرون همیشه پای انقلاب و خدمت به ایران و ایرانی بوده و هستند. بچه‌ها آنقدر با جان و دل کار کردند که بعد از یک هفته، شرایط در منطقه فعالیت ما کاملاً متحول شد طوری‌که همه لب به تحسین باز کردند.»

خدمات پلدختری‌ها، اما به اینجا ختم نشده: «جالب است بدانید این روز‌ها حوزه علمیه کازرون تعطیل است، چون علاوه بر بیست طلبه‌ای که به پلدختر رفته‌بودند، یک گروه از طلبه‌ها هم به خوزستان اعزام شده‌اند. حتی رییس حوزه علمیه کازرون هم با وجود کهولت سن و مشکلات جسمانی، به خوزستان رفته و مشغول خدمت‌رسانی است.»

وقتی مهندسان جهادی، پاروی کششی ساختند

«قرار بود در مسجد جامع پلدختر مستقر شویم، اما جلوی مسجد به ارتفاع یک متر، پر از گل و لای بود. از همان لحظه ورود شروع به پاکسازی آن محدوده کردیم و علاوه‌بر بازگشایی کامل راه مسجد، حدود دو متر گل و لای جمع‌شده در فضای داخل آن را هم تخلیه و به‌طور کامل، پاکسازی‌اش کردیم. بعد از استقرار در طبقه دوم مسجد جامع، بچه‌ها را به ۵ تیم تقسیم کردیم و هر گروه، روانه بخشی از شهر شد و کار پاکسازی خانه‌ها را شروع کرد.»

جهادگران کازرونی که شناخت خوبی از شرایط منطقه داشتند، حسابی مجهز راهی پلدختر شده‌بودند و حتی برای پیشبرد سریع‌تر کارها، دست به یک خلاقیت جالب هم زدند: «می‌دانستیم هیچ امکاناتی در منطقه سیل‌زده وجود ندارد، بنابراین به تعداد افراد گروه، تجهیزاتی مانند چکمه، تِی، بیل، فرغون و... با خودمان برده‌بودیم. جالب اینکه وقتی با حجم بالای گل و لای در خانه‌ها مواجه شدیم، مهندسان عضو گروه طرحی به نظرشان رسید. آن‌ها به قسمتی از شهر که در سیل آسیب ندیده‌بود، رفتند و یک جوشکاری پیدا کردند و با توضیح طرح برای آن‌ها، موفق شدند یک نوع پاروی کششی بسازند. این پارو‌های خلاقانه که بسیار مورد تحسین افراد حاضر در منطقه قرار گرفت، حسابی در تسریع کار تخلیه گل و لای از خانه‌ها مؤثر بود.»

ما یار کمکی اهالی شهر بودیم

با روایت‌هایی که از روند پاکسازی مناطق سیل‌زده منتشر می‌شود، این تلقی ایجاد شده که جهادگران بدون وقفه مشغول کارند و در مقابل، اهالی این مناطق یا در منطقه حضور ندارند یا در گوشه‌ای نشسته و فقط شاهد فعالیت جهادگران هستند. اما زارع، روایت دیگری در این زمینه دارد: «ما برای تخلیه گل و لای به هر خانه‌ای که وارد می‌شدیم، حتماً حداقل یکی از اعضای آن خانواده حضور داشت و در پاکسازی خانه مشارکت می‌کرد. حتی در بعضی خانه‌ها، خود اهالی خانه شروع به پاکسازی کرده‌بودند و ما به آن‌ها ملحق می‌شدیم. اصلاً اینطور نبود که آن‌ها کناری بایستند و ما در خانه‌شان کار کنیم.»

جهادگران، اما با حضورشان، موجی از امید به پلدختر آوردند و به مردم غمگین این شهر سیل‌زده برای ساختن دوباره زندگی انگیزه دادند. قدردانی اهالی شهر از این ناجیان بی‌ادعا هم حسابی زیبا و به‌یادماندنی بود: «از مردم پلدختر، چیزی جز محبت و احترام ندیدیم. یک روز نمی‌دانم اهالی یک خانه با چه وسایلی و در کجا، غذا درست کرده‌بودند. ظهر که شد، آمدند و با اصرار زیاد و حتی التماس، از ما دعوت می‌کردند که ناهار مهمان آن‌ها باشیم. لطف و محبت خالصانه آن‌ها و اصرارشان برای پذیرایی از ما درحالی‌که دستشان واقعاً خالی بود، حال‌وهوای پیاده‌روی اربعین و شیوه پذیرایی موکب‌داران باصفا را برایمان تداعی کرد و حال خوشی به ما داد.»

کشف ۱۰۰ میلیونی جهادگر کازرونی در صدر اخبار

شاهکار کازرونی‌ها در خدمت‌رسانی به خانواده‌های سیل‌زده وقتی رقم خورد که پای ۱۰۰ میلیون تومان طلا به میان آمد. یکی از جهادگران این گروه در جریان پاکسازی یک خانه، کیفی پر از طلا پیدا کرد و بی‌معطلی آن را تحویل صاحبخانه داد. فقط یکی دو ساعت لازم بود که این خبر با کمک فضای مجازی، در همه‌جای ایران بپیچد. اما کمتر کسی از هویت یابنده و صاحب این طلا‌ها خبردار شد.

«علیرضا رییسی»، جوان ۲۸ ساله کازرونی، همان کسی است که بی‌سروصدا از زیر آواری از گل و لای، یکی از مهم‌ترین اتفاقات سیل اخیر را بیرون کشید. گفت‌وگوی ما با این جهادگر جوان وقتی شکل می‌گیرد که همراه دوستانش به‌اجبار از پلدختر برگشته‌اند و در تب‌وتاب هماهنگ شدن اعزامشان به خوزستان، روز‌ها را می‌شمارند. البته در این فاصله هم بیکار ننشسته‌اند و سیل مهربانی و جمع‌آوری کمک‌های مردمی در شهر کازرون را مدیریت می‌کنند.

من و صاحبخانه، دنبال یادگاری یک شهید بودیم

هنوز هیجان آن روز را می‌شود در صدایش حس کرد. هنوز هم وقتی می‌خواهد از ورود به آن خانه بگوید، احساساتی می‌شود. فکر نمی‌کرد یک خانه سیل‌زده هم بتواند حلقه وصلش با شهدای محبوبش باشد. برمی‌گردد به هفدهمین روز از ماه فروردین و می‌گوید: «آن روز وقتی که برای تخلیه گل‌ولای وارد آن خانه شدیم، حالمان با همان جملات اول صاحبخانه، زیر و رو شد. خانه متعلق به یک خواهر شهید بود و او وقتی ما را بیل و پارو به‌دست دید، فقط برای یک چیز، درخواست کمک کرد. گفت: «من هیچ چیز نمی‌خواهم. فقط لباس برادر شهیدم را برایم پیدا کنید.» غافلگیر شده‌بودیم. حس‌وحال خواهر شهید به ما هم منتقل شد و حسابی منقلب شدیم. از همان لحظه، تمام فکر و ذکر من همین شد که این یادگاری را برای خواهر شهید پیدا کنم.

در خانه‌های لب ساحل رودخانه در پلدختر، با گل‌ولای نه، با رمل و ماسه‌های خیس ساحلی، مواجه بودیم که کار تخلیه را سخت‌تر می‌کرد. آنقدر بیل زدیم و گاری گاری رمل‌ها را بیرون بردیم تا به کف خانه رسیدیم. بچه‌ها سراغ جمع کردن قالی رفتند که وزنش ۱۰ برابر شده‌بود، اما چشم مرا یک فایل چوبی قدیمی گرفت. سراغ کشوهایش رفتم و خیلی زود گمشده خواهر را پیدا کردم؛ یک لباس سبز سپاهی قدیمی بود. خوب می‌شناختمش. آخر، مشابهش را در خانه داریم که از عموی شهیدم به یادگار مانده‌است. لباس را که پیدا کردم، من و چند نفر از بچه‌ها همان‌جا بی‌اختیار زانو زدیم و اشک‌هایمان سرازیر شد.»

کیف پر از طلا و غافلگیری جهادگران

«همان‌طور که داشتم با خوشحالی لباس شهید را برانداز می‌کردم، یک‌دفعه یک کیف در کشوی آن فایل قدیمی نظرم را جلب کرد. تا بازش کردم، از دیدن آن‌همه طلا تعجب کردم! خانم صاحبخانه در صحبت با ما حتی اشاره‌ای هم به آن کیف پر از طلا نکرده‌بود. وقتی طلا‌ها را نشانش دادیم، حسابی غافلگیر شد. واقعیت این بود که اهالی خانه‌های سیل‌زده حتی امید نداشتند یک قاشق در خانه‌شان باقی مانده‌باشد. خواهر شهید که انگار امید ازدست‌رفته‌اش دوباره زنده شده‌بود، با خوشحالی گفت: «این طلا‌های دختر و عروسم و تمام سرمایه زندگی ماست. فکر می‌کردیم آب همه این ۱۰۰ میلیون طلا را با خودش برده و دیگر دستمان خالی است. خدا را شکر. اگر این کیف پیدا نمی‌شد، نمی‌دانم چطور دوباره می‌خواستیم این خانه و زندگی را بسازیم...»

جهادگر جوان کازرونی نفسی تازه می‌کند و ادامه می‌دهد: «بعد از این اتفاق، بعضی‌ها – شاید برای امتحان کردن من - می‌گفتند: در این وضعیت نابسامان که هیچ‌کس انتظار ندارد چیزی در خانه‌اش مانده باشد، می‌توانستی آن طلا‌ها را برای خودت برداری! در جوابشان گفتم: من، خادم مردم هستم و هرگز در امانتشان خیانت نمی‌کنم. از لحظه‌ای که کار پاکسازی خانه‌ها را شروع کردیم، با فرمانده‌مان قرار گذاشتم اگر چیزی از خانه‌ها پیدا کردم، تحویل ایشان بدهم. همینطور هم شد. علاوه‌بر این کیف پر از طلا، در یکی از خانه‌ها هم تعدادی سند و مدرک پیدا کردم و تحویل فرمانده دادم تا به دست صاحبش برساند.»

وقتی چشم خواهر شهید روشن می‌شود

کیف پر از طلا به دست صاحبخان رسید، اما چشم او دنبال گمشده عزیزتری بود. جوان غیرتمند داستان ما هم این را خوب حس کرده‌بود: «گم شدن آن ۱۰۰ میلیون تومان طلا، می‌توانست تمام زندگی و آینده آن خانواده را خراب کند، اما چیزی که من حس کردم، این بود که آن لباس یادگاری برای خواهر شهید، از همه دارایی‌هایش عزیزتر بود و دلش فقط نگران از دست رفتن آن بود که با خواهش و تمنا از ما خواست آن را برایش پیدا کنیم.»

علیرضا رییسی صدایش را صاف می‌کند و با آن لهجه زیبای شیرازی-کازرونی ادامه می‌دهد: «لباس را بردیم لب ساحل رودخانه کشکان شستیم و‌تر و تمیز تحویل خواهر شهید دادیم. بی‌حرف و بی‌صدا، فقط لباس را نگاه می‌کرد و اشک می‌ریخت، ما هم که حسابی به هم ریخته‌بودیم، پا به پایش گریه می‌کردیم. خواهر، لباس را گرفت و با دعا‌های خیرش، پاداشمان را داد.»

باور کن شهدا ما را به پلدختر دعوت کرده‌ بودند

«می‌دانید، حس من این است که پای خود شهید در میان بود. خودش خواست من لباسش را پیدا کنم. اگر اجازه نمی‌داد و کمک نمی‌کرد، این اتفاق نمی‌افتاد. احساس می‌کنم ما به آنجا دعوت شده‌بودیم وگرنه چرا بسیجی‌ها و جهادگران دیگر به آن محله نرفتند؟»

حالا آتشفشان ارادت و احساس جهادگر جوان قصه ما فوران می‌کند: «نمی‌دانید خواهر... ما در آن محله، درِ هر خانه را می‌زدیم، یکی می‌گفت: من، همسر شهید هستم. آن یکی می‌گفت: من، خواهر شهید هستم. دیگری می‌گفت: من، فرزند شهید هستم و... باورتان می‌شود آن ۴۰-۳۰ خانه حدود ۸۰-۷۰ شهید داده‌بودند؟ در مسجد جامع پلدختر، زیر سایه عکس‌های آن شهیدان کار می‌کردیم. نمی‌دانید ما در آن چند روز از دیدن غم آن خانواده‌های عزیزِ شهید چه کشیدیم و چقدر دلمان خون شد... جهادگران با تمام وجود در خدمت این عزیزان بوده و هستند، اما لازم است مسئولان با تمام امکانات پای کار بیایند و به وضعیت خانه‌های آن‌ها سروسامان بدهند تا دلگرم شوند و احساس نکنند تنها هستند.»

به همه بگویید سرباز ولایت، خادم مردم است

حس و حالش، مصداق روشن کلام رهبر است. در هر جمله‌اش، یادی و نقلی از شهداست. حرف دلش این است که در محله‌های سیل‌زده، در محضر شهدا درس پس داده‌است. علیرضا رییسی از آن دسته رزمندگان اسلام است که مرز نمی‌شناسند و هرکجا انسان‌ها را در رنج ببینند، پاشنه‌های غیرتشان را ورمی‌کشند و به یاری‌شان می‌شتابند. با همین نگاه هم پایش به سوریه و عراق باز شد: «یک دوره در در سوریه و یک دوره هم در عراق خدمت کردم. جالب است بدانید یک‌بار هم خبر شهادتم به ایران رسید و حتی برایم مراسم هم گرفتند! ماجرا این بود که من و چند رزمنده عراقی در منطقه شیخ نجار در محاصره نیرو‌های داعشی قرار گرفتیم و تا یک ماه کسی از ما خبر نداشت. اینطور بود که تصور کرده‌بودند شهید شده‌ایم.»

او و دوستانش حالا مناطق سیل‌زده را میدان جهاد دیگری می‌بینند و مصمم‌اند تا آنجا که توان دارند و تا جایی‌که لازم است، به همنوعان غمدیده‌شان خدمت کنند: «خواهر! این را حتماً بنویس که ما، سرباز ولایت هستیم و سرباز ولایت، باید خادم مردم باشد. ما تا آخر، خدمتگزار مردم می‌مانیم و هرکجا نیاز باشد، برای خدمت به آن‌ها می‌رویم. باور کنید در میان نیرو‌های جهادی، دعوا سرِ کار کردن است. در مدتی که در پلدختر بودیم، دوستانمان از کازرون تماس می‌گرفتند، پشت تلفن گریه و التماس می‌کردند و می‌گفتند: شما را به خدا کار ما را هم درست کنید بیاییم پلدختر و کنارتان خدمت کنیم. قرار بود بعد از لرستان هم به مناطق سیل‌زده خوزستان اعزام شویم، اما گفتند الحمدلله نیرو‌های جهادی آنجا فراوان است. حالا منتظریم جهاد سازندگی در خوزستان شروع شود و برویم برای کمک به بازسازی خانه‌های سیل‌زده.»

‌می‌گویم: این سئوال برای خیلی‌ها پیش آمده که نیرو‌های جهادی مگر کار و زندگی ندارند که از مناطق سیل‌زده برنمی‌گردند؟ آقای جهادگر می‌خندد و می‌گوید: «چرا. اما واقعیت این است که غم هموطنان سیل‌زده بی‌قرارشان کرده و به همین دلیل کار و زندگی‌شان را رها کرده و رفته‌اند به آن‌ها قوت قلب بدهند. اتفاقاً کم هم مشکل اقتصادی و معیشتی ندارند، اما وقتی در خانه‌های سیل‌زده کار می‌کنند، اصلاً به اینکه ممکن است کارشان را از دست بدهند و ... فکر نمی‌کنند. الحمدلله خانواده‌هایشان هم با آن‌ها همراه هستند و با حضورشان در مناطق سیل‌زده موافق‌اند. خود من، راننده هستم و از طریق حمل‌ونقل بار، امرار معاش می‌کنم. هزار جور هم قسط و گرفتاری دارم. اما با اینکه پسر بزرگ خانواده هستم و وظایفی دارم، خانواده‌ام از خودم جلوتر هستند و همیشه در اینطور موقعیت‌ها حمایت و تشویقم می‌کنند که در میدان باشم و خدمت کنم.»

انتهای پیام/ 112

نظر شما
پربیننده ها