یادداشت/ سیدجواد طاهایی

ماهیت حضور حزب‌اللهی در سیاست ایران

حزب‌اللهی به هشیاریِ سیاسی رسیدن نیروی تاریخی امر مقدس در ایران است. او در ناخودآگاه اجتماع ایرانی خانه دارد. از این حیث او جایگاه تکین و یگانه‌ای در ژرفنای تاریخ ایران دارد.
کد خبر: ۳۴۴۱۲۴
تاریخ انتشار: ۰۹ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۱۴:۰۸ - 29April 2019

به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس به نقل از مهر، این یادداشت یک بازنمایی صراحت‌مندانه از ماهیت حضور حزب‌اللهی در سیاست ایران است و اینکه چگونه این انسان به لحاظ نظری الکن، مالک همه فضیلت سیاسی در کشور است.

۱- در تاریخ معاصر ایران به راستی چه جریانی یا فکر یا شخصی آغازگر بود؛ یعنی چیزی را آفرید که قبلاً وجود نداشت؟

تقریباً همۀ ما حتی اگر خیلی باسواد و بحرالعلوم مثل مرحوم عباس اقبال آشتیانی، محمدعلی فروغی، مرحوم بدیع‌الزمان فروزانفر، محمدعلی اسلامی ندوشن و… شویم، فقط امکانات علمی جامعۀ خود را در وجودمان جمع بسته‌ایم و دانش دایره‌المعارفی و وسیعی فراهم آورده‌ایم. اما دانش دایره‌المعارفی دانش سرزنده‌ای نیست. این دانشْ جمع بندی است، اما نتیجه‌گیری و انتزاع نیست؛ فقط انتزاع (مفهوم‌سازی و…) از تپش ذهن حکایت می‌کند.

ما با دانش دایره‌المعارفی، دست بالا، بدل به اقیانوسی آرام و راکد می‌شویم؛ اما آیا عظمت راکد خیلی شبیه رکود عظیم نیست؟! وقتی عظمتْ راکد باشد خیلی شبیه آن می‌شود که رکودْ عظمت بیابد. اوج ما جامعۀ ایرانی علوم اجتماعی مدرن، رکود است؛ تازه اگر بتوانیم به اوج برسیم، زیرا ظرفیت و گستره دانش من (دانشور کم سواد ایرانی) کجا و فرضاً محمدعلی فروغی کجا؟! حتی اگر به سطح فروغی برسم تازه به ۸۰ سال پیش رسیده‌ام.

همه بزرگان فوق‌الذکر بخشی از تاریخ اندیشه در ایرانند و اینک برای ما جز آرامگاه‌هایی پرشکوه و نام‌ها و خاطراتی بزرگ نیستند. کلی‌تر، همۀ باسواد‌های جامعۀ ایرانی، سرجمع، واقعیت‌هایی افقی و خفته هستند، زیرا آبی از آن‌ها گرم نشده است؛ چه اثر سترگی از کدام‌شان در فلسفه و علوم انسانی غربی بنام یک «اثر ایرانی» درج شده است؟ آن‌ها چه برای جهان آفریدند؟ بهرحال بزرگان موصوف فقط عظمت افقی داشته‌اند، اما آیا عظمت ساکن یا افقی جز وصف یک متوفای نام‌آور است؟

بزرگان تاریخ و ادبیات ایران وجود (و جنم آفرینش) نداشتند، زیرا همه هستی خود را در اختیار تداوم امر کهن گذاشتند و برنخاستند و قیام نکردند تا سخن تازه‌ای برای جهانیان بگویند. این درحالی است که ایران از ابتدای تاریخ خود در عملْ واقعیتی منطقه‌ای و در نظر واقعیتی جهانی بوده است. آن‌ها سخنی نگفتند که صاحبِ ظالمِ نظام جهانی از جا بپرد و خشمگین شود! آن‌ها و نسل دانشوران بعدی قیام نکردند یا حضوری خلق نکردند تا وجود بیابند؛ پس آن‌ها وجود ندارند.

در این معنا فقط حزب‌اللهی است که وجود دارد: او جسارتِ گفتنِ سخن بزرگ را داشت و نه فقط این، بلکه آن را حفظ کرد، پیش برد، دفاع کرد، نمایش قدرت داد، سازمان‌دهی کرد، خون و عرق ریخت، شهید داد و کشته گرفت… و خیلی مهم، خسته نشد. دربرابر او، ما و ایرانیان دیگر فقط زندگی خود را می‌گذرانیم؛ گذران زندگی متفاوت از زندگی‌کردن است. در اولی زندگی بر ما جاری می‌شود و در دومی ما بر زندگی جاری می‌شویم.

اگر امر سترگی را آغاز نکنیم، اگر آفرینشگری نکنیم، چه فرقی با نسل‌های پیشین خود داریم؟ بین زندگی و مرگ یک موجود طبیعی چه فرقی است؟ قصد اهانت نیست، اما براستی مرده دانستن خروس زنده تصور بی‌وجهی نیست. او به زودی می‌میرد و خیلی ساده، به گذشته تبدیل می‌شود.

تا وقتی اراده مستقل ِ به وجود رسانیدنِ خود یا چیزی را نداریم، فقط موجودیم؛ پرتاب‌شده به گوشه‌ای در جهان.

تا قبل از حزب‌اللهی، وجود در ایران در محاق بود.

۲- حزب‌اللهیْ به هشیاریِ سیاسی رسیدنِ نیروی تاریخی امر مقدس در ایران است. او در ناخودآگاه اجتماع ایرانی خانه دارد. از این حیث او جایگاه تکین و یگانه‌ای در ژرفنای تاریخ ایران دارد که بسیار قابل تفسیر و توسعۀ مفهومی است.

اما این جایگاه ویژهْ چیزی به حزب اللهی در زمان حال نمی‌بخشد. حزب‌اللهی، آرمانگرایی که هنوز به حوزۀ مفهوم‌سازی پا نگذارده، گرچه در موقعیت تاریخی آن قرار دارد، تاکنون در بحث سیاسی با «یک نظریه‌دان» یا روشنفکر موقعیت برتری نداشته است، اما اینْ چیزی بغایت بدیهی است، زیرا حزب اللهی وظیفه خود را تأملات پیشا تجربه نمی‌داند. او در کار ساختن است نه تأمل. از این روست که می‌بینیم او متحمل مفاهیم مدرنی مثل دموکراسی، احزاب، آزادی، حقوق فرد، ملیّت و ... می‌شود، آن‌ها را مفروض می‌گیرد و استعمال می‌کند و در یک کلام، او در نظریهْ مشروط به گفتمان مدرن است، اما در عمل به پیش می‌رود! او نظراً وابسته و عملاً آزاد است.

۳- با وجود میزانی انفعال دربرابر اندیشه‌ها و ارزش‌های سیاسی مدرن، حزب‌اللهی دقیقاً بخاطرثبات و پایندگی و شدت عقایدشْ اصلی‌ترین نیروی تغییر و اصلاح در سیاست جمهوری اسلامی و بنابراین در ایران است. او می‌تواند سخت‌ترین تغییر و تبدلات را تجربه کند و همچنان خودش باشد، مثل امام‌خمینی که متناقض‌نما، سخت آخوند و سخت مصلح بود. او می‌تواند ثابت کند که بین ارتدکسیزم عقیدتی و خلاقیت‌های عملی کمترین فاصله منطقی و زمانی وجود دارد و حتی شاید فاصله‌ای نباشد.

حزب‌اللهی هنوز در متن جنبش اجتماعی قرار دارد. او کنسرت دولت‌های غربی در سوریه را درمقام یک نهضت سازمان یافته شکست داده است، نه دولت. او هنوز درقالب دولت ظهور نیافته و در واقع از این حیثْ زمانه او، برخلاف تصور، فرا نرسیده. او می‌تواند وضع تاریخی‌اش را اینگونه بر زبان آورد: «وقتی هنوز فرمانده‌ام ظهور سیاسی (در معنای انحصار نهاد دولت) نکرده چگونه می‌توان توقع داشت خودم ظهور بیابم؟ من می‌توانم بر نهاد دولت تسلط بیابم و یافتم، اما شرایط هدایتِ موفقِ آن، شرایط هضم و پذیرش من توسط آن، امر دیگری است. شرایط انحصار نهاد دولت مدرن در ایران توسط من هنوز فراهم نیست». به تصریح امام خمینی نظام جمهوری اسلامی مقدمه است.

درهرحال نه او هنوز به بلوغ (تاریخی) رسیده و نه بلوغ مدرن توانسته به او برسد و درکش کند. از یکسو هنوز کاملاً او فرزند زمانۀ خودش (مدرنیته) نشده- نشان به آن نشان که نظریه‌پردازی نمی‌داند- و از دیگر سو، ذهن مدرن که در روشنفکران و جامعه‌شناسان ایرانی خانه دارد، تا می‌تواند از شناسایی aknowledgement و تصدیق وجود او طفره می‌رود.

باوجوداین، ندیدن حزب‌اللهی هرزمان دشوارتر می‌شود. شجاعت نتیجه‌گیری داشته باشیم: دشمن ایران در ایران جز حزب‌اللهی کسی را شایستۀ دیدن نمی‌بیند. جسارت نباشد: او غیر از حزب‌اللهی کسی را آدم حساب نمی‌کند. زیرا او قبل از حزب‌اللهی، همه ایرانیان دیگر را زیر استیلای خود داشت. آمریکا در ایران فقط حزب‌اللهی را می‌بیند؛ البته با گوشۀ چشم! چون نگریستن مستقیم آمریکا به اوْ گونه‌ای شناسایی و تصدیق ازآب درمی‌آید.

چرا آمریکا در ایران فقط حزب‌اللهی را می‌بیند؟ زیرا غیر از او هیچ چیز در ایرانِ معاصر تازه و نوظهور نیست. غیر از او همۀ ما فقط تداوم تاریخ معاصر کشورمان هستیم؛ آمریکا در مرداد ۱۳۲۸ فقط با ۱۰ هزار دلار کل ثمرات این تاریخ را تا بهمن ۵۷ در اختیار خود گرفت! بپذیریم که هر بار منظور آمریکا از کاربرد کلمۀ ایران فقط حزب‌اللهی است، زیرا فقط اوست که می‌تواند خود را تحمیل کند. در میان همه صاحبان فضائل انتزاعی و اصولاً در میان همه نسل‌های گذشته و حال اجتماع ایرانی و در مقیاس سراسر تاریخ معاصر ایران، فقط یک عامی آرمانگرا، یک حذف‌کردۀ خویشتن، حزب‌اللهی، واقعیتی عمودی است. در کل جهان اسلام فقط او واقعیتی عمودی است. زیرا تحولات از او ناشی شده نه او از تحولات. نه حزب‌اللهی، بلکه فقط حزب‌اللهی نیروی تغییر است.

۴- بحث، اما خیلی بالاتر از این می‌رود: غیر حزب‌اللهی کس دیگری در ایران نیست که بتواند به کل مدرنیته خودآگاهی ببخشد و آن را به خویشتن خود آگاه کند. مدرنیته تا قبل انقلاب ایران یک پویش کور و مبهم بود که در آکادمی‌ها و مباحث انتزاعی خانه داشت و توسط جامعه‌شناسان و فلاسفه معنا می‌یافت. مدرنیته درکی سخت ذهنیت‌مندانه و تفسیری بغایت کلی بود که توسط رهبران سیاسی جز در کلی‌ترین و غیرعملیاتی‌ترین سطح درک و استعمال نمی‌شد. اما این هستی ناهشیار و بسیط توسط حزب‌اللهی کلیت انضمامی یافت، به وحدت گرایید، به صحنه سیاست آمد و در سیاست‌خارجی‌های غربی جاری شد و به محتوای واحد همه آن‌ها تبدیل گردید. مدرنیته توسط «دگری» به نام حزب‌اللهی به منافع خود آگاه گردید و از یک واقعیت فی‌نفسه به واقعیتی لنفسه تبدیل شد. حزب‌اللهی سازنده یک غیریّتِ سطح تمدنی است.

۵- بعضی چیز‌ها از فرط بزرگی دیده نمی‌شوند. بنظر، حزب‌اللهی از عظمت فلسفی تاریخی خود بی‌اطلاع است؛ او نمی‌داند که به مقام سوژۀ ایرانی ارتقا یافته؛ یک فاعل مقیاس تاریخی. او تدریجاً می‌تواند مدعی شود که فضیلت جز در مسیر من در مسیر دیگری انضمامیت و تحکیم نمی‌یابد. من تنها مسیر برای ایرانِ آینده و ایرانیِ آینده‌ام [و برای بشریت آینده]. آن سوی دیوار من تاریکی و بلکه عدم است. من نه فقط فشرده معنای ایران بلکه اوج ممکن معنای آنم. من پایان تاریخِ انسان ایرانی‌ام.

اما حزب‌اللهی نمی‌داند یا نپذیرفته که کسی در سراسر تاریخ ایران از او بزرگ‌تر نیست و ازاین‌رو، گاه احساس می‌شود که او خود را دربرابر سواد و فضائل غربی طبقه متوسط شهرنشین جامعه کشورش و در مقابل مخالف‌خوانی‌های آن‌ها منفعل می‌بیند. او نمی‌داند که بلوغ به او اعطا شده و نمی‌داند که از مخالفینش دریغ شده. او گاه به اشتباه، آن‌ها را همسطح یا بالاتر از خود می‌انگارد. شاید می‌اندیشد سوادْ دانایی است.

اما آگاهی‌ها از غرب و اطلاعات جهانیِ روشنفکران طبقه متوسط، علاوه برآنکه ضرورتاً دانایی نیست گاه حتی ضد دانایی و خلاف فهم است؛ زیرا دانایی ضرورتاً ملی یا قومی و درهرحال امری محدود است. دانایی از محدود عمیق دانستن است نه از وسیع [منظور جهان است] سطحی دانستن. جهان بقول یاسپرس یک ویرانی دائمی است و آرنت آن را جز یک توسعۀ ذهنی نمی‌داند. دانایی جهانی مفهومی تنگ مایه است و هیچ مبنایی برای اقدام و حتی برای صرفِ بودن در اختیار نمی‌نهد.

۶- چون حزب‌اللهی واقعیتی بین‌المللی شده و محوری جهانی علیه و محوری جهانی له خود برانگیخته، پس او کل هستی ایران را به خود مشروط ساخته. هرکس که ایرانیِ خوبی است، یعنی به فضائل خاصه به عدالت می‌اندیشد، موافق اوست یا در آینده با وی همسو می‌شود، زیرا می‌بیند که حزب‌اللهی دارد کشور او را در گسترۀ جهانی مطرح می‌کند و مهمتر از این، دارد ایران را به عمق تاریخی‌اش یا به تاریخش پیوند می‌دهد. حزب‌اللهی اگر همینطور جلو برد، همه عرصه استدلال و سخن معتبر را از آن خود خواهد کرد. او دارد بلحاظ عقلی، کل حیات ایران را تصاحب می‌کند و عرصه‌ای منطقی برای ایرانی‌بودن و مخالف حزب‌اللهی‌بودن باقی نمی‌گذارد. او تا این مرحله که بتواند بگوید ایران به من ایران است، چندان فاصله‌ای ندارد.

ایرانیِ میهن‌دوست هر زمان مشکل‌تر بتواند با چنین انسانی مخالفت ورزد، چه رسد که دشمن او باشد. دشمن حزب‌اللهی [نه مخالف حزب‌اللهی و نه کسی که نسبت به او موضع لاادری دارد]کسی نیست که با او به لحاظ عقیدتی مخالف باشد، مثلاً دگر اندیش باشد یا آرایی غیر از او داشته باشد. دشمن حزب‌اللهی، که نمی‌خواهد از طبیعت فراتر رود، از عمل فضیلت آمیز خاصه آنگاه که اوج می‌گیرد نفرت دارد. او از قربته‌ًالی‌الله بدش نمی‌آید، اما از قیامِ لله متنفّر است.

دشمن حزب‌اللهی نمی‌داند که ایران به فضایلش ایران است نه به رذایلش. پس او نه‌آنکه انسانیّتش آسیب دیده، اساساً ایرانی نیست، زیرا از فضائل ایرانی مثل رسالت‌گری بین‌المللی و جهان‌پردازی، عدالت‌دوستی، گسترش امر شهودی، خودبودگی جمعی و مرگ- آگاهی… رویگردان است و از موضع غرایزش قضاوت می‌کند.

انتزاع

ایران کنونی عرصه جنگ بین فضیلت سیاسی و طبیعت زیستی، بین جمهوریت ناب ودموکراسی مدرن (لیبرال) است. جمهوری REPUBLIC به حزب‌اللهی و دموکراسی مدرن به دشمنانش تعلق دارد. حزب‌اللهی نماینده ملت و دشمنش نماینده مردم (توده) است. درحالیکه حزب‌اللهی از اراده عمومی general will سخن می‌گوید که به سیاست پیوسته می‌انجامد و دشمنش از افکار عمومی public opinion سخن می‌گوید که به سیاست گسسته. «ارادۀ عمومی» به‌مثابۀ سازندۀ جمهوری، مرد است، اما «افکارعمومی» به عنوان سازندۀ دموکراسی مدرن، زن! فرق میان این دو فرق میان زمانی است که می‌خواهم مرحوم ناصر حجازی رئیس‌جمهور کشورم شود با زمانی که داوطلبانه درحال دفاع از کشورم هستم. هر آدمی دو آدم است.

دشمن حزب‌اللهی ارزش اکثریت را به جای ارزش توافق عمومی نشاند. او اسطورۀ لیبرالِ اکثریت را به صدرکشانید و توافق را به زوال. در کلمۀ اکثریت، مفهوم کشاکش و اختلافْ پیشاپیش نهفته است و این نقطۀ مقابل رهیافت امام خمینی یعنی توحید کلمه با هدف کلمۀ توحید است..

_ برای مطالعه بیشتر در باره تفاوت جمهوریت و دموکراسی ر. ک. خبرگزاری مهر. جمهوری یعنی اراده عمومی به سوی فضائل / تضاد جمهوریت با دموکراسی. چهار شهریور ۱۳۹۷.

انتهای پیام/ 112

نظر شما
پربیننده ها