یادی از جهادگر سرپل ذهابی، شهیده پروانه شماعی‌زاده؛

پروانه‌ای که شهد شهادت نوشید و آسمانی شد

حالا می‌خواهم از تو بگویم برای کسانی که می‏‌خواهند از تو بدانند. دختر جهادگری که وصف شجاعت‏ش زبانزد زنان سرپل ‏ذهاب است. کسی که تمام زندگی و حتی همسرش را در راه خدا داد.
کد خبر: ۳۴۴۲۲۳
تاریخ انتشار: ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۰۱:۴۹ - 02May 2019

پروانه ‏ای که شهد شهادت نوشید و آسمانی شدبه گزارش دفاع‌پرس از کرمانشاه، اردیبهشت از راه می‎رسد تا خودآگاه دلم هوای سرپل‎ذهاب و ارتفاعات زیبای بازی‎دراز را ‎کند. می‎گفتند دعوت شده‎ای، راست می‎گفتند؛ اصلاً یادم نمی‎آید چطور برای اولین بار  بدون ترس روی آن ارتفاعات سر به فلک کشیده ایستادم.

نم‎نم باران اردیبهشت توی صورتم می‎خورد و باد با نوای حماسی حاج صادق آهنگران مرا به روزهای جنگ می‎برد. روزهایی که با تو و بقیه خواهران امدادگر تا پای همین ارتفاعات آمده بودم.

یادت هست پروانه؟ حالا می خواهم از تو بگویم برای کسانی که می‌‏خواهند از تو بدانند. دختر جهادگری که وصف شجاعت‏ش زبانزد زنان سرپل ‏ذهاب است. کسی که تمام زندگی و حتی همسرش را در راه خدا داد.

وقتی از مادرت خواستم تا قصه زندگی تو را از زبان خودش برایم بگوید، لبخندی زد و گفت: پروانه مثل یک پروانه بود. سبک بال و رها! پانزدهم مردادماه سال 1343 بود که چراغ خانه ما به یوم قدم‎های پروانه روشن شد. دختر مهربان و آرامی بود. از بچگی او را با خودم به کلاس‎های قرآن می‎بردم تا نور قرآن زندگی‎اش را بیمه کند و عاقبت به خیر شود.

سیزده ساله بود که به همراه دوستانش به جلسات عقیدتی و بعدها سیاسی قصرشیرین راه پیدا کرد. خیلی بیشتر از سن‌ش می‎فهمید و حرف‎هایی از ظلم و ستم رژیم شاه می‎گفت که ناخودآگاه دل من و پدرش را می‌‏لرزاند.

همسرم نقاش بود. وقتی پروانه به سن نوجوانی رسید، تصمیم گرفت برای پیدا کردن بازار کار بهتر ما را به سرپل‎ذهاب ببرد. پروانه فعالیت‎هایش را در سرپل ادامه داد و کارش به جایی رسید که در بحبوحه انقلاب به همراه چند نفر از دانش‎آموزان انقلابی مدرسه را به تحصن کشاندند.

انقلاب که پیروز شد به جهاد سازندگی رفت و با شروع جنگ در درمانگاه شهید نجمی سرپل‎ذهاب به امدادگری و کمک‎رسانی به مجروحین پرداخت. با اشغال قصرشیرین و حضور دشمن در نزدیکی سرپل‎ذهاب، مردم شهر را ترک کردند. ما هم مجبور شدیم به کرمانشاه مهاجرت کنیم؛ اما هر چه اصرار کردیم نتوانستیم پروانه را با خودمان ببریم.

می‎گفت کمک به مجروحین از همه چیز برایم مهمتر است. یک سال از شروع جنگ می‎گذشت؛ در این مدت پروانه به عنوان امدادگر به بیمارستان پادگان ابوذر سرپل ذهاب اعزام شده بود و در آنجا کار می کرد. مدتی گذشت تا این که با علی اصغر محمدنیا که یکی از رزمندگان اعزامی به منطقه بود آشنا شد و عقد کرد.

اما انگار قسمت نبود که زندگی عاشقانه آن‎ها زیاد دوام بیاورد و علی اصغر در یکی از عملیات‎های منطقه به شهادت رسید. با شهادت علی اصغر، پروانه دیگر طاقت ماندن در سرپل‏ ذهاب را نداشت و تصمصم گرفت شرایط سخت‏ تری را با گروه پزشکی جهاد کرمانشاه در روستاهای محروم استان تجربه کند.

زندگی ‏اش را وقف دیگران می‏ کرد؛ حتی حقوقی که از بهداری می گرفت را به خانواده ‏های بی سرپرست می‏ داد. آرزویش شهادت بود تا این که 26 اسفند ماه سال 1366 بود که برای کمک کردن به یکی از خانواده ‏های بی سرپرست از خانه بیرون رفت. یک دو ساعت بعد بمباران هوایی شروع شد و به ما خبر دادند که پروانه  مورد اصابت ترکش بمب قرار گرفته و شهید شده است.

خوشا به حالش! عاقبت به خیر شد. امیدوارم در قیامت شفیعم باشد و دستم را بگیرد ...

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها