به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، «میر ابوالقاسم اصغرزاده» فرزند میرشعبان، دوازدهمین روز آبان سال 1334 در بابلسر به دنیا آمد. شب تولد او مصادف بود با بعثت حضرت ختمی مرتبت ابوالقاسم مصطفی محمد (ص)؛ از این رو او را مسمّی به کنیه مبارک پیامبر اکرم ـ ابوالقاسم ـ کردند.
میر ابوالقاسم هفتمین و آخرین فرزند میرشعبان بود. شغل کارگری پدر زحمتکش او، تأمین کننده معاش خانوادهی پرجمعیتش نبود؛ به همین خاطر سایه فقر و تنگدستی در زندگی آنها سنگینی میکرد.
ابوالقاسم در چنین شرایطی وقتی به سن هفت سالگی رسید، وارد دبستان مازیار بابلسر شد، اما با تلاش و پشتکار توانست دوران راهنمایی را پشت سر بگذارد و مدرک دیپلمش را از دبیرستانی در شهر تبریز بگیرد. او دو سال اول دبیرستان را در زادگاهش و دو سال پایانی این دوران تحصیلی را در تبریز گذراند.
ابوالقاسم به واسطه همان پشتکارش در تحصیل توانست بلافاصله پس از دریافت دیپلم از طریق آزمون سراسری وارد دانشکده کشاورزی ساری شود.
او از دوران دبیرستان و به ویژه دانشگاه، با افکار مختلف حزبی و مکتبی رایج در کشور آشنا شد و اکثر آنها را مطالعه و برای مدتی تجربه کرد، اما هیچیک از مرامها و اندیشههای سیاسی ـ اجتماعی فوق نتوانستند به طور دائم او را جذب خویش کنند؛ زیرا از نگاه او با ریشههای ملی و دینی او به طور عمیق پیوند نداشتند و نمیتوانستند نیازهای ملت ایران را تأمین کنند تا اینکه در سال 1357 همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی با تفکرات و اندیشههای دینی و مردمی امام خمینی (ره) آشنا شد و جان تشنه او به این سمت گرایش پیدا کرده و با حرکت عظیم مردمی همراه و همساز شد.
درباره فعالیتهای ضد رژیم و مخالفتهای او با حکومت با اتفـاق مهمی در دوران تحصیلش مواجه میشویم که به نقل از برادرش در ادامه میخوانید:
«در دروان دبیرستان با مسائل سیاسی آشنا شد، در دوران دانشگاه به علت مخالفتهایش با دستگاه رژیم شاه به مدت دو سال از تحصیل محروم و پس از انقلاب دوباره به دانشگاه رفت.»
پس از پایان تحصیلات دانشگاهی به خدمت سربازی اعزام شد و به عنوان افسر وظیفه با درجه ستوان دوم وارد عرصههای نبرد در جبهههای جنگ شد و همپای لشکر 92 زرهی ارتش در عملیاتهای فتح بستان، فتح المبین و بیت المقدس شرکت کرد.
در طول 17 ماه حضور خود در جبهه، دو بار مجروح شد. یک بار از ناحیه سر در جبهه آبادان و بار دوم در منطقه دشت عباس دچار موج گرفتگی شد.»
برادر این شهید به نقل از خود شهید، دربارهی خاطرات حضورش در جبهه میگوید:
«یک بار در مأموریتی وارد خاک دشمن شدیم. مأموریت ما لو رفت. مجبور شدیم برگردیم. حجم آتش به حدی زیاد بود که به ناچار تمام راه را سینه خیز برگشتیم. وقتی به جبههی خودمان رسیدیم، تمام کف دستها و آرنجهایم زخمی شده بود و مجبور شدم چند روز استراحت کنم. یک روز از همین روزها در حال استراحت بودم که احساس کردم یک چیزی زیر پتوی من تکان میخورد، پتو را کنار زدم، ماری را دیدم. فوری پریدم کنار و از سنگر زدم بیرون؛ همین که رسیدم بیرون یک خمپاره درست نشست روی سنگر من؛ آن جا بود که متوجه شدم آن مار مأمور نجات من بود و به خاک افتادم و سجده شکر به جا آوردم.»
در صحبتهای خواهر این شهید آمده است: «او چهرهای گشاده و خلقی خوش داشت و در دوران تحصیلی اش دانش آموزی ممتاز بود».
ابوالقاسم چه در سالهای پیش از انقلاب و چه پس از آن، به مرحوم شریعتی و آیت الله طالقانی علاقه وافر داشت و به علما و روحانیون با تمام وجود احترام میگذاشت. از آثار مهم به جا مانده از او، کتابی است در موضوع آبزیان شیلات که به قلم خودش آن را به رشتهی تحریر درآورد.
در گفتههای خانوادهی او نقل است که در اولین اعزام به جبهه به خاطر دوری از پدر و مادرش خیلی ناراحت بود، اما در اعزامهای بعدی روحیه بسیار خوبی داشت و حتی خانواده را دلداری میداد و دیگران را برای رفتن به جبهه تشویق میکرد.
از خصوصیات اخلاقی شهید میتوان به روحیه مردمداری و فداکاری او اشاره کرد تا جایی که یک بار بابت تعداد دادن خون در مرکز انتقال خون، دچار ضعف و سرگیجه شدید و روانهی بیمارستان شد.
مشهور است که در جریان پیروزی انقلاب تحت تأثیر تعلیمات فکری و دینی آیت الله سلطانی از علمای بابل بود.
میر احمد اصغرزاده ـ برادر شهید ـ دربارهی روحیات و فعالیتهای اجتماعی و سیاسی او میگوید:
«قبل از انقلاب با هم علیه شاه مبارزه میکردیم. در یکی از درگیریها، ایوب مرادی ـ از دوستان ماـ به شهادت رسیده بود. من دستگیر شدم، ولی او توانست فرار کند. اولین کاری که بعد از فرار کرد این بود که تمام کتابهای من و خودش را جمع کرد و برد در اطراف امامزاده ابراهیم بابلسر دفن کرد. او بدون هیچ چشمداشتی برای خانوادههای محروم خانه میساخت و تلاش میکرد در حد امکان به مردم کمک کند.»
آخرین حضور میر ابوالقاسم در منطقه جنگی با همان لباس مقدس سربازی در عملیات بیت المقدس بود و در همین عملیات درست روز آزادی خرمشهر ـ سوم خرداد 61 ـ مصادف با چهارم شعبان، روز تولد حضرت ابوالفضل (ع) در منطقه شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر به شهادت رسید.
در متن وصیتنامهی شهید چنین آمده است:
«هرگاه مسئولیتی به شما واگذار شد آن را به نحو احسن انجام دهید و در این راه از مستمندان دستگیری کنید، مبادا میز و ریاست موجب شود از حال مردم غافل شوید.»
انتهای پیام/