به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، حاج آقا سید علی اکبر ابوترابی در دوران اسارت به اردوگاههای زیادی منتقل شد، همین امر باعث شد تا اسرای زیادی ایشان را از نزدیک دیده و از سیره اخلاقی و رفتاری او درسهای بزرگی بگیرند که در طول اسارت راهگشای بسیاری از مشکلات و مایه اعتلای روح و معنویت آنان شد. در ادامه گزیدهای از خاطرات برخی از اسرا و چهرههای شناخته شده را درباره ویژگیهای مرحوم ابوترابی میخوانیم.
ابوترابی زیر شکنجه، حضرت زهرا (س) را صدا میزد
روایت یکی از اسرا از رفتار حاج آقا ابوترابی در اسارت: وقتی آدمها مضطر میشوند، به زبانی که شیر خوردهاند حرف میزنند. وقتی عراقیها اسرا را میزدند یکی میگفت: ای دایَه، میفهمیدیم دزفولی است. وقتی میگفت: آی ننه، میفهمیدیم فارس است. وقتی میگفت: آی بیبی، میفهمیدیم ترک است. ابوترابی را که میزدند، میگفت: یا زهرا«س»...
رفتار ابوترابی ما را منقلب میکرد
عبدالمجید رحمانیان از آزادگان دوران دفاع مقدس میگوید: من شهادت میدهم که سیدعلی اکبر ابوترابی، عالیترین نمونه پاکی، تقوا، عشق، محبت، شجاعت و فداکاری بود. من شهادت میدهم که راز و نیاز شبانهاش با خدا و نماز صبحگاهش و دعا و استغفار و سخنان آتشین قبل از عزیمت به نبرد او آنقدر سوز انگیز و عمیق و خالصانه بود که همه ما را منقلب مینمود و در روح دوستانش آتشفشان به پا میکرد.
روحانی ساده و مبارز خستگی ناپذیر
یکی از اسرای هم بند حاج آقا ابوترابی گفت: حاج آقا ابوترابی بسیار متواضع و کمحرف بود. در تمام سالهایی که در زندان یا در مسافرتها و مجالس و مجامع مختلف به همراه ایشان بودم، ایشان را بسیار سر به زیر و ساکت و فروتن دیدم. در برخورد اول هیچکس تصور نمیکرد که این روحانی کمحرف و افتاده، مبارزی است خستگیناپذیر.
پیروزی ابوترابی در مسابقه با افسر عراقی
یکی از آزادگان سرافراز کشور در خاطرهای از مرحوم ابوترابی گفت: در اردوگاه موصل افسر بعثی به نام عبدالکریم، به حاج آقا ابوترابی پیشنهاد مسابقه پینگپنگ داد. حاج آقا هم پذیرفت. حاجآقا به این بازی بسیار مسلط بود. لذا حتی یک امتیاز هم به عبدالکریم نداد. و در مسابقه بر او پیروز شد. با پایان مسابقه، عبدالکریم با خشم، راکت پینگ پنگ را روی میز زد و از محوطه دور شد.
یک شبانه روز تحمل درد میخ داخل سر
یکی از اسرای دوران دفاع مقدس در وصف صبر و استقامت مرحوم ابوترابی گفت: سرهنگ نجم دستور داد برایش میخ و چکش بیاورند. میخ را روی سر سید گذاشت و گفت: مثل این که اطلاعاتی را که لازم دارم باید به زور میخ و چکش از سرت بیرون بکشم و چکش را کوبید. میخ تا نیمه در کاسه سر سیدعلیاکبر فرو رفت. سید از شدت درد لبانش را گاز گرفت. با ضربه سوم خون لبان او با خون جمجمهاش قاطی شد. سرهنگ گفت: آهای سرباز نگذار این خیرهسر چشم روی هم بگذارد. خواب بر این ایرانی کافر حرام است. آن شب سید با سر سوراخ و شکسته تا صبح کتک خورد و نتوانست لحظهای چشم روی هم بگذارد. روز بعد سرهنگ آمد و شکنجه و بازجویی شروع شد.
کبوتران حرم شهدای ما هستند
یکی از اسرای دربند رژیم بعث عراق در خاطرهای تعریف کرد: بعد از پذیرفتن قطعنامه خبر رسید که اسرا را به کربلا میبرند. زیارت امام حسین آرزوی همهی اسرا بود. این اسرا بعضی ۱۰ تا ۱۱ سال اسارت کشیده بودند و اکنون به زیارت میرفتند. اولین گروه که برگشتند اشکهایمان فرش زیر پای آنها بود. حاجآقا و افراد زندانهای دیگر به دیدن آنها میرفتند. از خاطرات گروه اول پرواز کبوتران حرم و برخورد خوب مردم نجف و کربلا بود. ما گروه سوم بودیم، وقتی وارد حرم شدیم، کبوتران حرم همگی از هر کجا بودند به پرواز درآمدند. و سه مرتبه بالای سر ما حرکت کرده و به دور ما طواف میدادند، سپس جلوی ما روی زمین مینشستند. وقتی برمیگشتیم از حاجی ابوترابی پرسیم: «حاجآقا رمز پرواز و طواف کبوتران حرم آقا امام حسین چیست؟» او پاسخ داد: «این شهدای ما در جبههها هستند که به استقبال برادران غریب و اسیرشان میآیند، چون محل و مأوای شهدای ما در کربلاست».
هیچ کس را به دیده تحقیر نمیدید
یکی دیگر از آزادگان سرافراز کشور گفته است: به هیچکس به دیدهی تبعیض و حقارت نگاه نمیکرد. فردی را که همهی دینداران از خود رانده بودند، پیشانیاش را میبوسید. دست در دستش انداخته در مقابل چشم همه بچهها با او قدم میزد و میگفت: «بنا به فرموده امیرالمؤمنین اینها یا برادران دینی شما هستند و یا همنوعان شما» آنهایی را که ما از هدایتشان قطع امید کرده بودیم او با اشتیاق با آنها سخن میگفت و به مجرد اینکه یکی از آنها اسمی از خدا و دین و ائمه به زبان میآورد چهره سید مانند گل شکفته میشد.
کشتی اسرا را به ساحت امید و نجات پیش برد
بیژن کیانی از آزادگان کشور در وصف ابوترابی گفته است: با وجود خیزش طوفانهای سهمگین در محیط پر اندوه زندانها، هرگز آرامش پر رمز و راز خود را از دست نداد و همانند ناخدای موجآشنایی کشتی اسارت را به سوی ساحت امید و نجات به پیش برد. هیچکس از او سخن مأیوسکنندهای نشنید. نگاه او به روشنی خورشید بود و انوار امید و نشاط از دیدگانش میبارید. کلام دلربای او شور و شعف در جان شنوندگان به پا میکرد و با رفتارش همه درس کرامت و بزرگواری میآموخت.
ابوترابی وجود پیرامون خود را روشن میکرد
شهید مصطفی چمران در وصف مرحوم ابوترابی آورده است: من شهادت میدهم که عالیترین نمونهی پاکی و تقوا و عشق و محبت و شجاعت و فداکاری بود و روح بلند و ایمان کوهآسا و ارادهی فولادین او آنچنان از وجودش تشعشع میکرد که همهی محیط را روشن مینمود و رزمندگان تحت فرمانش، جذب و محو وجودش شده بودند و پروانهوار به دور شمع وجودش میگشتند و میسوختند.
انتهای پیام/ 141