گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس ـ گووانمهر اسماعیلپور؛ رهبر انقلاب اسلامی حضرت آیتالله خامنهای (انارالله برهانه) در دیدار اخیرشان با جمعی از ادبا و اهالی فرهنگ از دغدغهای گفتند که سالهاست جان ما دوستدارانِ فرهنگ و ادبِ ایران زمین را میجود. راست، چون زخمهای خورهواری که مرحوم هدایت در آن جملات مشهور از آنها یاد کرد. نکتهی دلآزار آنکه اینبار نیز، چون دفعات پیشین که رهبری خطاهایی را در رویهی مدیریتی فرهنگ و هنر گوشزد فرمودند: باز مدیرانِ نشسته در صف نخست، نگاهی به اطراف انداختند و سری به تاسف تکان دادند. بعد از چند ساعتی هم خطابهها صادر کردند و مخاطبانِ نامعلوم را مقصر دانسته، امر به اطاعت از فرمانِ رهبری کردند! هر مدیر به مدیر زیر دستی ابلاغیه زد تا در نهایت رسید دستِ ما که در خانه نشسته نان و ماستِ خودمان را میخوردیم. این شد که نشستیم پشتِ دستگاه. انگار این جماعت هرگز نمیخواهند متوجه شوند که خطابِ آن سخنان با خودِ بزرگوارشان بوده است.
چند سال پیش هم که رهبری از ولانگاری فرهنگی گسترده در کشور گفتند و تذکر دادند، همین برخورد را از مسئولان و مدیرانی که در جلسه نشسته بودند شاهد بودیم. بعضی یادداشت بر میداشتند که به اغیار بگویند، بعضی بیحوصله، پشت گوش خود را میخاراندند و دیگران گرده عوض میکردند که خواب پایشان در برود. آقایان، خانمها! صدای ما که به گوش مبارکتان نمیرسد، حرفهای رهبری را چرا نمیشنوید؟ دیگر ایشان باید با چه زبانی بگویند که شما مدعیان صف اول به ریش بگیرید؟ سیلِ بیهویتی مملکت را در خود فرو برده، پنبهی تبختر و تفرعن را از گوش در آورید تا بشنوید.
وجه غمانگیز این مشکل موقعی آشکارتر میشود که توجه کنیم زبان فارسی حتی در جریانِ ایلغارهای گوناگون و درازمدت اعراب و مغولها و ترکهای شرق دور (با آذریهای ایران یکی دانسته نشوند!) هرگز خم به ابرو نیاورد و اقوام غیر فارس زبانِ محدودهی جغرافیایی ایران ـ کورد، مازندری، گیلک، آذربایجانی، لر، عرب، بلوچ، ترکمن حتی کوچیدهگان و کوچانیدهگان ارمنی و آسوری ـ حتی آنهایی که به طور مستقیم زیر فشار حکومت مرکزی از سرودن و نوشتن به زبان بومی خود ممنوع بودهاند هم توانستهاند با چنگ و دندان، زبان شفاهیشان را حفظ کنند. اما امروز متاسفانه باید بپذیریم و در کمال خجلت و سرشکستهگی اعتراف کنیم که نسل جوانِ دههی حاضر زبان مادریشان را نیز نمیدانند و اگر اقدام عاجلی صورت نگیرد با این سرعتی که بحران هویت، گریبانگیر این نسل بیگانه با خویش شده، ایران باید میلیونها تن از این فرزندانِ خود را از دست رفته تلقی کند.
در واکنش به بیانات رهبری، رئیس محترم سازمان صدا و سیما خود را کاملا از خطا مبرا دانسته، انگشت اتهام را سوی دیگران گرفته؛ بیانیهای صادر فرمودند و دستور دادند که نظارت بر کارکنان بیشتر شود. لابد شنیدهاید قصهی مولمهی بچهای را که در آغوشِ زنِ بدهیبتی زار میزد و زن به او میگفت: نترس جانم، من این جایم. رندی از راه رسید و به او حالی کرد که؛ خوشگل جان، اشکالِ کار آنجاست که طفلک از خودت میترسد. آخر خدا پدر بزرگوارتان را بیامرزد، تا کی لافِ زفت میزنید؟ یکی باید خود شما و مدیرانِ زیر دستتان را تحت نظارت بگیرد. میترسم بعد از شما جنابِ ضرغامی بزرگوار هم بیانیه صادر کنند و ما را مورد عتاب و خطاب قرار دهند و مقصر بخوانند. یادم هست تابستانِ چند سال پیش در یکی از جنگلهای غرب کشور آتشسوزی بزرگی روی داد. استاندارِ مربوطه با خشم و طلبکاری بیان کردند؛ «امکانات نداشتیم و پیشبینیهای لازم وجود نداشت. نباید از ما انتظاری داشتند باشند».
با یکی از کنشگرانِ محیط زیست قرین بودم و شنیدم که به لبخندی تلخ گفت: «لابد کوتاهی از ما بوده که انتظار دارند دسته گل ببریم و برای شرایط موجود از جنابشان عذر بخواهیم. انگار نه انگار که آقایان یک عمر حقوق و پاداش و مقام گرفته و وظیفه داشتهاند تا از قبل فکرِ این مسائل را بکنند». حالا حکایتِ ما با مدیرانِ صدا و سیما است. آقای رئیس به نظر شما کوتاهی از چه کسی بوده که در سازمانِ عریض و طویلِ تحت مدیریتتان یک نفر از گویندهی اخبار گرفته تا عروسکِ سخنگو قادر نیست محض رضای خدا یک جملهی درست و درمان را شروع و به آخر برساند و جملهگی ادبیاتی بیشناسنامه و من در آوردی قالب میزنند؟ میدانید شما و مدیرانِ پیش از شما چه به روزِ فرهنگ و هویتِ این مرز و بوم آوردهاید؟ فرمودهاید نظارتها بیشتر شود. اصلا آیا کسی در سازمانِ شما مانده که صلاحیتِ نظارت داشته باشد؟ کدام یک از ناظرانِ شما میتواند یک غزل از حافظ و مولانا یا یک حکایت از سعدی بخواند؟ نه تنها خود نمیخوانید بلکه بنیادی نهادهاید که مخاطبانتان هم سراغِ گنجینهی فرهنگ و ادب پارسی نروند. به جرآت میتوان گفت: هرگز در هیچ دورهای از تاریخ حتی آن زمان که درصدِ باسوادانِ مملکت یک رقمی بود. گسست فرهنگی و بیگانگی با هویت ملی تا این پایه نبوده است. این خسارات را با چند میلیارد دلار، با چند سال تلاش میتوان جبران کرد؟ کلنگ دست گرفتهاید و بیمهابا بر کاخ بلند فردوسی میکوبید. کاخی که از باد و باران گزندی نیافت، اما رسانهی ارجمند ملی ـ که در دستِ شما بلایی خانهمان برانداز شد برای فرهنگ و هویت ایرانی ـ دارد کاری با آن میکند که زلزله با ارگ بم کرد. آش آنقدر شور است که شبکههای منحوسِ آنورِ آبی به خودشان جرات دادهاند برای نابودی زبان پارسی در صدا و سیما غمزههای دلسوزانه بیایند. شدهاند دایهی مهربانتر از مادر. به لطف بیلیاقتی شما آنها هم دیده میشوند. چرا که این مادرِ کاهل، قاشق داغ پشت دستِ طفلکِ بیپناه میچسباند و مغز استخوانِ هر بیننده را میسوزاند. متوجه باشید که کم اطلاعی و بیتخصصی نه تنها از گناه شما نمیکاهد بلکه خود جرمی است گران.
چند نفر از شما مدیرانِ ازخودمتشکر صدا و سیما که عاشقانه به مدارک دانشگاهیتان مهر میورزید و پشت القابِ دکتر و مهندس سنگر گرفتهاید اقلی از داستانهای مشهورِ شاهنامه را دستِ کم یک بار خوانده یا حتی شنیدهاید؟ طرفه آن که چندی پیش در جمع فارغ التحصیلانِ دکتری ادبیات پارسی، بحثی در گرفت بر سرِ فخامتِ نثرِ کتابِ اسرار التوحید. باری جدل بالا گرفت و خواستند صفحهای از آن را که اتفاقا به پارسی بسیار زیبا و روانی نوشته شده و خالی از کلماتِ ثقیلِ عربی است بخوانند، اما یک تن از حضرات توان روخوانی کتاب را نداشتند. البته در خیل عظیمِ وابستهگان به رسانهی ملی گروهی اساتید هم یافت میشوند که به قول رندی، «ماشاءالله آنقدر کلاسیک و نسخه خطی تشریف دارند که باید گرفت دادشان دست صحافباشیِ بازار بین الحرمین که عوضِ کت و شلوار یا قبا و عبا تو یک جلد چرمِ سوختهی قرن دوم و سوم هجری صحافیاشان کند». این گونه مدعیها، شگردهای تجربه شدهای دارند از جمله آن که وقتی زورشان نمیرسد با اندیشه یا پیشنهادی در بیافتند و آن را منافی دکان و دستگاه خودشان دیدند همهی زورشان را جمع میکنند تا شخص گوینده را بیاعتبار کنند. وقتی ناندانیشان بسته به این است که ماست سیاه باشد، اگر یکی پیدا شد و گفت: «بابا چشم دارید نگاه کنید، ماست که سیاه نمیشود» به جای آن که منطق پیش بیاورند به تخریب شخصیتِ او میپردازند و با بهتان از میدان به درش میکنند.
حال شما از چه کسی میخواهید که نظارت کند بر مجریان و گویندگانِ برنامههای سازمانتان؟ برنامهها از دم، بنگاههای بختآزمایی شده و سرشارند از گروهی نانفهمِ زباننفهم. سالهاست تهیهکنندهگان تلویزیون در برخورد با طرحهای دریافتی یک جمله تحویل میدهند، «طرح مهم نیست. مهم اینه که براش اسپانسر بیاری». (لغت اسپانسر و اعقابش هم از جمله لفاظیهای لاکچری حضراتِ مستفرنگ است) در این آشفته بازار دیگر خود شما و ناظرتان حکم مدیر فنی را دارید در تیمِ علی پروین. اصلا شما را کجا میبرند؟ اسپانسر تعیین میکند مجری و نویسنده و شاعر چه بگویند و چطور بگویند. حتی مدل لباس و رنگ لنز و طرح ابرو. آن شکمخواران هم که عموما عمر عزیزشان را بابتِ خواندن کتاب و پژوهش در فرهنگ هدر نداده و یکسره در کارِ چاپ اسکناس بودهاند. یک بار هم ندیدیم که کارخانهدار یا تولیدکنندهای اسپانسر شود. بیشتر همین دارندگان ژنِ خوب هستند که با مدد از روابط و مردِ رندیگری، اپراتورهای تلفنِ همراه یا بنگاههای اقتصادی را هبه گرفتهاند. بعضیشان با گذشت زمان از پشت میز، جلوی دوربین آمده و در جلساتِ دادگاه با جامهی راهراه سخنرانی میکنند. بعضِ دیگر البته به جای سفتتری وصل هستند و روز به روز بیشتر میمکند و باد میکنند.
حداکثر اشتغالزایی اینها هم جذب چند حسابدار، انگشت شماری پادو و چند ده بزن بهادر و هوچیگر و قرشمال است برای روز مبادا و خرد کردنِ دهانِ منتقدان. دریغا که «فیض ازل به زور و زر ار آمدی به دست/ آب خضر نصیبهی اسکندر آمدی». ناخدایانِ کشتی توفان زدهی صدا و سیما اینها هستند. دغدغهشان هم فقط ایجاد جاذبهی کاذب است نه رقایق و دقایق و معارف. اگر در برنامههای تولیدی مثقالی شعور یا لحظهای تفکر ببینند پس میزنند، چون پول دادهاند و میخواهد یکسره مجریهای مستفرنگِ سپید دندان و بزک کرده کالایشان را تبلیغ کنند. حالا شما از من و مایِ نویسنده چشم دارید در چنین فضایی که فراهم آوردهاید نگرانِ فخامتِ ادبی محاوراتِ مردم و چشمانداز فرهنگی جامعه باشیم؟ باور کنید اگر شما مردم را به حال خود بگذارید خودشان گلیم فرهنگ و هویت ملی را از آب بیرون میکشند. همچنان که در تاریخِ بلندِ ایران زمین، همواره شهروندانش پاسدار گنجینهی معنوی این سامان بودهاند. دهقانِ خراسانی، گوسانِ زاگرس نشین، چوبدار ایلیاتی و آهنگرِ غیور و ... اینان بودهاند که دبیران و سرایندهگان را در آغوش مهر خود پرورداندند و آثارشان را سینه به سینه پاس داشتند. هر کجا کار به دستِ ارباب قدرت و خداوندانِ دولت افتاد دودِ دفتر سوزی برخاست و خمرهی خمیر کردنِ کتاب نهاده شد.
آشنایانِ بحرِ فرهنگ و ادب را که به تمامی از دستور کار خارج کرده و ریشهشان را هم سوزاندهاید. دیگر کسی برایتان باقی نمانده است. از کدام ناظر سخن میگویید؟ راستش را بخواهید سازمانِ شما آن روز قافیهی فرهنگ را باخت که به ممیزی و مامورِ سانسور، لقب ناظر فرهنگی داد. واضح است که با سانسورِ محتوای مستهجن و فرهنگِ فاسد غرب و شرق مخالف نیستیم و احتراز نداریم از نظامِ یجوز و لایجوز. اما استادِ قیچیزن حسابش از پروردگارِ فرهنگ و ادب جداست. اینان تنها کوتاه کردن آموختهاند و افزودن نمیدانند. حاصل کارشان همین ملیجکها و ستارههای پوشالی کوتاه و بیقواره است که با خاصه خرجی مدیرانِ نالایق اسم و رسمی بهدست کردهاند و اینک برای خودتان طاقچه بالا میگذارند، میروند در شبکهی خانهگی، سریالهای بند تنبانیِ بیممیز میسازند. شما ماندهاید با «پیرمردِ سِریشِ حکایتگو» و چندتایی مجری بیسوادِ پر مدعا. چندی پیش در یکی از برنامههای لاکچری سازمان، کسی که چند سالی است مجری نمونه هم لقب میگیرد مهمانی داشت که چند بیتِ فردوسی را به مهوعترین شیوه و غلطترین نوع ممکن خواند. بعد نوبت مجری شد که پس از بهبه و چَهچه برای فضلنمایی چند جملهای بگوید. یقین دارم اگر پیرِ توس آن جملات را میشنید، معنیشان را در نمییافت بس که کلماتِ چرک و بیجایِ فرنگی در آنها بلغور شد. شگفت آن که روز به روز جمع این اجرا کنندههای بیسواد و الکن زبان، فزونی مییابند. انگار قاآنی گفتگوی اینان با هم را شنیده آنجا که گفته: «اگر ممن هم گگگنگم ممثال توتوتو / توتوتو هم لالالالی ممثال ممن»!
دهقانِ سالخورده چه خوش گفت: با پسر/ کای نورِ چشم من به جز از کشته ندروی. در سالهایی که از پیروزی انقلاب اسلامی میگذرد صدا و سیما هر روز به عقب حرکت کرده است. آنها که با این سازمان در ارتباط بودهاند نیز یا کنار رفتهاند یا مدام پسرفت داشتهاند. بنا دارم از اشخاص نام نبرم و این کار، نوشتن را سخت میکند. چرا که با یکی دو مثال، هم مطلب روشنتر جلوه مییافت هم برای مخاطب جذابتر میشد. لیکن خوانندهی فرزانهی این سطور خود میتواند نمونههایی از آثار سالهای قبل را با آثار اخیرِ رسانهی ملی مقایسه کند. امسال در ماه مبارک رمضان دیگر کفگیرِ سریالهای مسخره (نام طنز را نمیتوانم روی آنها بگذارم) به تهِ دیگ خورده و تلوزیون مانده با یک مشت سریال با مضمونِ لات بازی و ایفای نقشِ مشتی عربدهکشِ شکسته نفیر و دریده دهل. هنرپیشههایی که مردم برای دیدنشان یک پول سیاه از جیب در نمیآورند و به همین علت از سینما، تاتر و شبکهی خانهگی حذف شدهاند. فقط تلویزیون است که این دستهگلانِ پژمرده را دست به دست میچرخاند. یکی از اساتید، همزمان در شبکهای سریال بازی میکند، در شبکهی دیگر مجری مسابقه است، در آنیکی شبکه مهمانِ برنامهی پخش زنده و در شبکهی چهارم کارشناس هنری است. شبکهی آی فیلم هم سریال پارسالاش را نمایش میدهد.
دوست تهیهکنندهای هم هست که خودش روزنامه دارد و شاهدیم که هر روز با یکی از عوامل سریالش مصاحبه کرده، عکسش را در صفحهی نخست نقش میاندازد و عنوان یکم را به مجیزگویی از او ویژه میکند. انگار مردم نمیفهمند. آمار هم منتشر میکنند. البته تقِ این آمارها یکبار با دخالتِ دستگاههای امنیتی در مورد آقای فردوسیپور در جشن سالانهی صدا و سیما درآمد. با همین آمارها نیز افتخار رسانهی ملی کشورِ 80 میلیونی ثبت رکوردِ دو میلیون مخاطب است. آن هم به مددِ جمع پیامک از تلفنهایی که امروز هر کس دو تایش را دارد و نرم افزار و... که در خوشبینانهترین حالت باید تقسیم بر دو یا سه شود. فاجعه نیست؟ البته باقی 80 میلیون به ندرت روانِ سالم از دستگاه آموزش و پرورش، وزارت فرهنگ و ارشاد و سایر نهادهای فرهنگی در میبرند.
چه کسی است که نداند سازمان صدا و سیما در گذر ایام شاهد حضور و پیدایش کارشناسان و خبرگانی زیرک در میانِ کارکنان و برنامهسازانِ خود بوده است با دم عیسی نفس و قلم موسی اثر. هر چند اینان نیز اکثرا پروردهی تلوزیون نیستند. نوباوگانِ تلویزیون همانها هستند که پیشتر ذکرشان رفت. گفت: «حسن از بصره، بلال از حبش، صهیب از شام/ ز خاکِ مکه ابوجهل این چه بوالعجبی است؟» یک دستهشان نوابغی بودهاند خود ساخته که از اتفاقِ روزگار یا به جهدِ خویش مدتی در جای درست قرار گرفتهاند و برخی دیگر عاشقانِ فرهنگ و هنر که از جان مایه گذاشتهاند تا نیک بیاموزند و به مدد بختِ برخورداری از خانوادهای فرزانه یا استادی کاردان، گوهری گشتهاند تابناک و پر بها. اما سازمان، این انگشت شمار را هم که به راستی سرمایهی ملی کشور به شمار میآیند از خود رانده و مانند هیولایی که فرزندانِ خویش را میبلعد، موجب حرمان و انزوای ایشان گشته است. قصد نام بردن و شخصیتپرستی ندارم اگر نه اینان چنان در دل مردم خوش آوازه و آشنا هستند که بینیازند از برده شدنِ نامشان. مولانا فرمود: «ایشان به تعظیم خود محتاج نیستند و در نفس خود معظمند. چراغ اگر میخواهد او را بر بلندی نهند، برای دیگران میخواهد و برای خود نمیخواهد». اما جریانِ بیخردی که این سردارانِ جنگِ فرهنگی را از میدانِ مبارزه بیرون کشید چگونه میتواند با لشکری از سفلهگانِ متظاهر، برابرِ دشمنِ تا دندان مسلحی که پیداست با پشتوانهی سرمایهگذاری کلان آن هم در جای درست و تشکیل اتاقهای فکر مصروف میدارد تا نقاط قوت ما را به نقاط ضعف بدل سازد، سینه سپر کند؟
خواجهی شیراز گفت: «روندهگان حقیقت، رهِ بلا سپرند». وقتی مفاخر فرهنگ و ادب بیقدر میشوند و خانهنشین، آن جوانکِ تازه کار برای اجتناب از گرفتار شدن به این عاقبتِ مصیبتبار، بیهویتانِ سست عنصر را که خوب میخورند و شیک میپوشند و خوش میگذرانند چراغ راهِ خود ساخته، روی به تناکر مینهد. این میان فرهنگ و هویت ملی ماست که به بیراههی فرسایش کشیده میشود و در پرتگاهِ فساد میافتد. چنین است که قشریگری میان نسل جوان سکهی بازار میشود. نه فکری برایشان میماند نه هویتی. در میخانه صلیب میکشند و در معبد سنگ میاندازند. شاهدیم که چگونه آهنگها و اشعار سخیف و مستهجن را در مدارس از بر میکنند در مهمانیها به صوتِ آن بالا و پایین میپرند و غمگینانه فریاد میزنند «ما خوشحالیم»، «ما شاد و خوشبخت و خوشحالیم». ایراد بر اینان نیست. کجا شد که برای یک بار موسیقی درست و فاخر ایرانی را از رسانهی ملی کشورشان که در قبضهی شما و اعقابتان بوده و هست دیده یا شنیده باشند؟
وقتی وزیر فرهنگ مملکت حسن کسایی و جلیل شهناز را نشناسد انتظار دارید نوجوانِ بیچاره دست به دامانِ چرکِ مشتی لکاته و قلتبانِ آنورِ آبی نبرد؟ البته در شناخت و تامل با فرهیختهگان و گزیدهگان فرهنگ و هنر جهان عیبی نیست، اما در میانِ این ترّهات و اباطیل دریغ از یک صدای درست، یک نغمهی موزون یا شعرِ به سامان. کاسهای را که سگ در او سر برده باشد هم برای سگ باید گذارد. ولی چه عزمِ منحوسی هست تا کتابهای درسی و برنامههای کودک در غایت بیمغزی و سستی کلام تنظیم و ارائه شود؟ هنگامی که در کلاس به دانشجوهای خود میگوییم شاهنامه بخوانند میگویند متن شاهنامه را که نمیشود خواند! یعنی به کل ناامید شدهاند و درش را بسته بر طاقچه گذاشتهاند. از نظرشان تنها چیزی که میشود خواند همین مطالب سخیف و چرکی است که در برنامههای تلویزیونی میبینند و در کتابهای درسی به آنها دیکته شده است.
حالا که جگر دوستان زیر دندانِ دشمنان افتاده و کارد به استخوان رسیده، بیایید و تذکراتِ حکیمانهی رهبری را جدی بگیرید. مدیرانِ محترم و مسئولانِ بزرگوارِ نهادهای فرهنگی کشور برای یک بار هم که شده ماجرا را با خنده برگزار نکنید و انگشت اتهام را سوی دیگران نگیرید. استعفا ندهید. گذشته نشان داده همهی کسانی که برای تصدی چنین پستهایی در نوبتِ انتظار هستند، یک قوارهاند. اگر میتوانید اندکی مسئولیت پذیر باشید و گوشهایشان را باز کنید. خودتان را مخاطب بیانات رهبر انقلاب اسلامی بدانید و خدا را شاکر باشید که مهر پدرانه و جان بیدار ایشان راهبر و راهنمایِ شما و همهی مردم این دیار گشته است.
انتهای پیام/ 112