سید مهدی شجاعی:

الهامات ماورایی نویسنده وجه تمایز رمان دینی/ رمان مذهبی الزاما پرداختن به سوژه مذهبی نیست

نویسنده مطرح کشورمان با اشاره به اینکه رمان مذهبی الزاما دارای یک سوژه مذهبی نیست، گفت: الهامات ماورایی یک نویسنده رمان دینی او را متفاوت با بقیه می‌کند.
کد خبر: ۳۵۱۴۶۱
تاریخ انتشار: ۰۳ تير ۱۳۹۸ - ۱۱:۲۶ - 24June 2019

به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع‌‎پرس، اولین جلسه از نشست «کوتاه با داستان» در سال 1398، زیر نظر سید مهدی شجاعی در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد.

مهمان ویژه این برنامه بلقیس سلیمانی، نویسنده با سابقه عرصه ادبیات بود. او ضمن بیان ویژگی‌های یک داستان خوب، بخش‌هایی از آخرین رمان خود را خواند و بحث چالشی پیرامون رمان دینی به راه انداخت. هم‌چنین سید مهدی شجاعی، بخش‌هایی از رمان کمی دیرتر 2 که به زعم او، اکنون زمان مناسبی برای چاپ آن نیست را خواند. مجری این برنامه، علی درستکار، بود.

هیچ‌گاه داستان کوتاه ننوشته‌ام/ ویژگی‌های یک داستان خوب چیست؟

بلقیس سلیمانی در ابتدای صحبت‌های خود اظهار داشت: من دو مجموعه داستانک که یک گونه ادبی جدید به شمار می‌رود، دارم اما هرگز داستان کوتاه ننوشته‌ام. بنابراین داستان کوتاهی ندارم که در این‌ جلسه برایتان بخوانم فلذا بخش کوتاهی از آخرین رمان خود را می‌خوانم تا بخش کوچکی از یک نثر را نشان بدهم. در این جلسه می‌خواهم بیش‌تر وقت خود را به این موضوع اختصاص بدهم که یک داستان خوب، چگونه داستانی است و چه ویژگی‌هایی دارد؟ چه در رمان و چه در داستان کوتاه. در مورد کلیپ معرفی که از بنده پخش کردید باید بگویم که مستندی به تازگی ساخته شده است که من نیز در آن حضور دارم و معرفی می‌شوم. این مستند به زودی از صدا و سیما پخش خواهد شد.

بیان مهم‌ترین وضعیت‌های انسانی در نمایش‌نامه‌های قدیمی یونانی اصلی‌ترین دلیل درخشانی ادبیات در آن دوره است

وی به معرفی ویژگی‌های یک داستان خوب پرداخت و گفت: در نزد فیلسوفان غربی، ‌همیشه صحبت از این می‌شود که پیش از سقراط، دوره‌ای وجود دارد که ادبیات و نوع نگاه انسان به جهان بسیار درخشان است. هایدگر و نیچه، افلاطون را نفرین می‌کنند و می‌گویند او فلسفه را از مسیر اصلی خود خارج کرد و میدانی را گسترش داد که از آن به بعد دیگر نتوانستیم به مسائل اصلی بشر بپردازیم. من چندین نمایش‌نامه کلاسیک را قبلا خوانده‌ام اما در این ایام مجددا به نمایش‌نامه‌های یونان باستان برگشته‌ام. همیشه این سوال برایم وجود داشت که چرا می‌گویند پیش از سقراط، فلسفه، درخشان بوده است. وقتی که این ادبیات را برای بار دیگر خواندم، به این نتیجه رسیدم که در نمایش نامه‌های یونان باستان، مهم‌ترین وضعیت‌های انسانی بیان شده و به نمایش درآمده است. فکر نمی‌کنم که بعد از آن هیچ کس دیگری چیزی به آن وضعیت‌ها اضافه کرده باشد.

تراژدی، چیزی به جز تقابل و جدال دو حق نیست

وی ادامه داد: خیلی‌ها معتقدند که فلسفه بعد از افلاطون، صرفا توضیحی بر آثار او است. این صحبت را می‌توان در مورد نمایش‌نامه‌های یونان باستان نیز گفت. بدین معنی که تمام نمایش‌نامه‌هایی که بعد از یونان باستان در سراسر جهان منتشر شد، توضیحی بر همان نمایش‌نامه‌ها بود. حال این سوال به وجود می‌آید که این وضعیت بشری چگونه شرایطی است؟ شاید بتوان گفت که همان چیزی است که نیچه، هایدگر و ... از آن به عنوان وضعیت موجودی نام می‌برند. آن‌هایی که به ذات درونی انسان می‌پردازد. ما چرا در این‌جا هستیم؟ قرار است چه کاری انجام بدهیم؟ هدف نهایی ما چیست؟ با چه چیزهایی سرگرم هستیم؟ چه چیزهایی ما را کنترل می‌کنند و ... همه این سوالات اساسی که راجع به وضعیت وجودی بشر در زمین است از جمله مواردی است که نمایش‌نامه‌های یونان باستان بر روی آن‌ها تمرکز کرده است. اهمیت این موضوعات به حدی زیاد است که وقتی فروید می‌خواهد نظریه عقده ادیپ را بیان کند، صرفا براساس نمایش‌نامه‌های یونانی آن را بیان می‌کند. جالب است بدانید که او در ابتدا شروع به خواندن آن نمایش‌نامه‌ها کرده و متوجه می‌شود که می‌تواند براساس آن نمایش‌نامه وضعیت بغرنج تعداد زیادی از بیماران را تفسیر کند. پس ببینید که کولونوس در نمایش‌نامه ادیپ چه کرده است. برای اولین بار یک آدمی می‌آید و می‌گوید این بشر، کسی است که وقتی شخص دیگری در برابرش ایستاده است، هر دو طرف می‌توانند حق باشند. بعدها، نظریه‌پردازان گفتند که تراژدی، چیزی به جز تقابل و جدال دو حق نیست. برای مثال، دو برادر آنتیگونی کشته شده‌اند. یکی از برادران را در معبد دفن می‌کنند و برایش مراسم می‌گیرند و دیگری به دلیل سرکشی‌ها، قرار است که توسط پلیس بر سر چهارراهی گذاشته شود تا جسد او خوراک حیوانات شود. جالب است که هر دو نفر نیز فرزندان ادیپ هستند. آنتیگون، از زبان خواهر این دو برادر می‌گوید که من در برابر قانون می‌ایستم. در حالی که قانون، حق است. او کاری را انجام می‌دهد که در نهایت به قیمت جانش تمام می‌شود.

چرا پدرکشی ادیپ شاه با پدرکشی داستایوفسکی متفاوت است؟

این نویسنده و منتقد ادبی به دو ویژگی دیگر در یک داستان خوب اشاره کرد و گفت: هر کدام از نمایش‌نامه‌های یونانی را بخوانید می‌بینید که راجع به موقعیت‌های تاپ بشری صحبت کرده است. برای مثال، پدرکشی، فرزند کشی و ... در بسیاری از این نمایش‌نامه‌ها آمده است. به اعتقاد من، داستان خوب، داستانی است که وضعیت بشری را بازگو می‌کند. البته این موضوع به تنهایی کافی نیست. یک داستان خوب، دو چیز دیگر نیز می‌خواهد که ماندگار شود. آن دو چیز چیست؟ یکی از آن دو، تکنیک، فرم و ساختار است. به اعتقاد کارشناسان، هر اثر هنری از جمله ادبیات قبل از هر چیز باید بتواند روبه‌روی خود بایستد، روبه‌روی پدران و تبار خود بایستد و ... یک اثر هنری با استفاده از ابداع، خلاقیت، فرم و ساختار جدید، می‌تواند ویژگی فوق را در خود ایجاد کند. برای مثال، موضوع پدرکشی را در شاهکار داستایوفسکی یعنی برادران کارامازوف می‌بینید در حالی که همین موضوع در نمایش‌نامه ادیپ شاه نیز بیان شده بود. این سوال را می‌پرسم که چه چیزی باعث شد این دو داستان با همدیگر متفاوت شوند؟ در وهله اول، فرم و ساختار، مساله تعیین‌کننده است. در حقیقت، باید بگویم که در هر دو داستان، یک وضعیت انسانی تکرار شده است اما فرم و ساختار، این دو اثر را متفاوت از همدیگر می‌کند. حال، آیا این ویژگی کافی است؟ خیر. یک ویژگی دیگر نیز وجود دارد. بگذارید مثالی را بیان کنم. ماجرای پدرکشی که در ادبیات یونان رخ می‌دهد، مبتنی بر جهان‌بینی و جغرافیای زمان سوفوکل است اما پدر کشی که داستایوفسکی در قرن نوزدهم می‌نویسند مبتنی بر نهیلیسم روسی است. روسیه‌‌ای که رو به غرب دارد اما آن را با پا پس می‌زند. دقت کنید که این پدرکشی برای یک انسان روس و در جغرافیای این کشور رخ می‌دهد در حالی که پدرکشی قبلی در یونان رخ داده بود. حتی ماجرای پدرکشی در نمایش‌نامه هملت نوشته شکسپیر نیز متفاوت با دو مثال قبلی است. این مثال‌ها، ویژگی سوم که باعث متفاوت شدن یک داستان می‌شود را برای ما فاش می‌کند و آن هم تناسب فضا، زمان و مکان است که یک انسان خاص را نمایندگی می‌کند. شاید دلیل این موضوع را بتوان در سیال بودن روح انسان جستجو کرد. ما انسان‌ها با شش گونه دیگر انسان که تاکنون بر روی این کره خاکی زندگی کرده‌اند، متفاوت هستیم و دلیل آن هم همین موضوع است.

عقلِ هر مکان، هر زمان و هر گفتمان، بزرگ‌ترین ویژگی یک اثر است که آن را متفاوت با بقیه می‌کند

سلیمانی در توضیح صحبت‌های قبلی خود گفت: می‌خواهم یک سوالی را از شما بپرسم؛ به نظر شما، آیا عقل انسانیِ منفک و بر فراز تاریخ و گفتمان‌ها داریم؟ ما عقلی داریم که در این ساعت از تاریخ، خود را متبلور می‌کند، در ایران، خود را متبلور می‌کند، در این مکان و تحت این گفتمان، خود را متبلور می‌کند و ... چند روز پیش، سالگرد دکتر شریعتی بود. من از جمله کسانی هستم که نسبت به شریعتی سمپاتی دارم. در جمعی حضور داشتم که همگی به دکتر شریعتی می‌تاختند و می‌گفتند که ببینید این مرد از درون چاهی که خالی بود، سطل سطل آب بیرون می‌آورد و به خورد ما می‌داد. چاهی که اسلام نام داشت. آنان اعتقاد داشتند که شریعتی برای ما ابوذر تولید می‌کرد و باعث و بانی انقلاب در ایران شد. در پاسخ به آنان گفتم شما که بعد از 50 سال به شریعتی می‌تازید، چرا هیچ کدام توانایی شکل‌دهی و تولید گفتمانی به قدرت و تاثیر گفتمان شریعتی را ندارید؟ من اصلا کاری ندارم که گفتمان شریعتی حق بود یا باطل و فقط می‌گویم که او این قدر فضا را به درستی درک کرده بود که می‌توانست گفتمانی تولید کند که تا به امروز بر من و شما تاثیر بگذارد و انقلابی از دل آن بیرون بیاورد. نتیجه این است که عقلِ هر مکان، هر زمان و هر گفتمان، بزرگ‌ترین ویژگی یک اثر است که می‌تواند آن را متفاوت با بقیه کند. یک نویسنده عرب کتابی را تحت عنوان عقل عربی نوشته است؛ مگر عقل عربی داریم؟ مگر عقل غربی و شرقی داریم؟ من می‌گویم که این موضوع را خلاصه‌تر کنید و بگویید که ما عقل شهری، روستایی و طبقاتی داریم. به عنوان مثال، منِ کارگر عقلانیت متفاوتی با یک کاسب دارم یا یک روشنفکر عقلانیت متفاوتی را درک می‌کند و ... بر همین اساس، می‌گویم که یک اثر خوب، اثری است که نمایندگیِ تمامِ وجودِ سیالِ انسان‌ها که در یک دوره متبلور شده‌اند را در خود دارد.

بلقیس سلیمانی در ادامه جلسه، بخش‌هایی از آخرین رمان خود را خواند. او قبل از آن که این بخش را بخواند گفت: شاید آقای شجاعی نیز با من هم نظر باشد که یک نویسنده، بعد از نوشتن اثر خود، به شدت از آن متنفر می‌شود و دیگر دلش نمی‌خواهد که دوباره آن را بخواند. دلیل این که نویسندگان دوباره شروع به نوشتن یک کتاب جدید می‌کنند نیز همین است. در حقیقت، همه ما به این دلیل می‌نویسیم که کتاب قبلی، دلمان را راضی نکرده است.

در بخش بعدی جلسه، نوبت به سید مهدی شجاعی رسید که داستان خود را بخواند. او قبل از خواندن داستانش، در سخنانی کوتاه گفت: در مورد خانم سلیمانی باید بگویم که اگر چه ایشان کمی دیر، کار نویسندگی را آغاز کرده است اما از جمله متفکرترین و هدفمندترین نویسندگان صاحب اندیشه ما است. موضوعی که ایشان مبنی بر رجعت به ادبیات یونان باستان مطرح کردند، یکی از موضوعات بسیار مهم، عمیق و جدی است و کاملا نسبت به حرف ایشان معتقد هستم. باور ندارم که یک نویسنده بخواهد وارد عرصه داستان، رمان و نمایش‌نامه شود اما سوفوکل را نخوانده باشد یا با شکسپیر بیگانه باشد. این موضوع به مانند کسی است که بخواهد نثر فارسی بنویسد اما سعدی را نخوانده باشد، بخواهد غزل بگوید اما حافظ نخوانده باشد و یا شعر حماسی بخواهد بگوید و تاکنون شاهنامه فردوسی را نخوانده باشد. به اعتقاد من، از گذشته تا به امروز، دو سیر داشته‌ایم. یکی سیر عمق به سطح است. بدین معنی که هر چه جلوتر می‌رویم، کارها سطحی‌تر می‌شود. دیدگاه دیگر نیز از کل به جز رسیدن است. بنابراین، معتقدم که این دو دیدگاه در سیر تتوع ما وجود داشته است.

رمان کمی دیرتر دو فعلا چاپ نمی‌شود/ تکرار اتفاق دموکراسی و دموقراضه برای جدیدترین اثر شجاعی

وی ادامه داد: البته در مورد ادامه نوشتن که خانم سلیمان اشاره‌ای بدان داشتند باید بگویم که تعبیر نفرت، تعبیر درستی نیست و بیش‌تر باید از لفظ عدم رضایت استفاده کرد. این عدم رضایت باعث می‌شود که کار بعدی را بنویسیم. اگر غیر از این باشد، با عُجب درگیر می‌شویم که به نوعی حماقت عظمی است. در این جلسه می‌خواهم بخش‌هایی از رمان کمی دیرتر دو را خدمتتان تقدیم کنم. دلیل این موضوع این است که به نظر نمی‌رسد بتوان این رمان را در شرایط فعلی چاپ کرد. این جلسات، موقعیت و فرصتی است که می‌توان بخش‌هایی از آن را خواند. در مورد عدم چاپ این کتاب باید بگویم این‌گونه نیست که به ما مجوز نداده باشند بلکه اتفاقی شبیه به دموکراسی و دموقراضه در حال رخ دادن است. کتاب دموکراسی و دموقراضه قبل از این که آن شلوغی‌ها در سال 88 اتفاق بیفتد، مجوز گرفت. یعنی در سال 87، مجوز آن صادر شد اما زمانی که به چاپ رسید، سال 1388 بود. شرایط به گونه‌ای پیش رفت که انگار گزارش روز را نوشته‌ایم و پیش‌بینی شرایط آینده را انجام می‌دهیم. به همین دلیل، در آن زمان نمی‌توانستیم این کتاب را عرضه کنیم و علیرغم این که مجوز داشت و چاپ نیز شده بود، عرضه نشد تا با شرایط روز التقاط حاصل نشود. در شرایط فعلی نیز ترجیح می‌دهم که این کتاب تا مدتی در کنار بماند. باید بگویم که در آخرین کتاب بنده، یعنی فرمان امام علی علیه‌السلام به مالک اشتر، ممیزی‌هایی تشخیص داده شد و قسمت‌هایی حذف گردید. عنوان کتاب کمی دیرتر 2، «خبر از جانب ما یا اساسا هرگز» است. اگر رمان کمی دیرتر 1 را خوانده باشید، دو شخصیت محوری داشتیم که یکی اسد و دیگری نورانی نام داشت. در این کتاب نیز با همین شخصیت‌ها روبه‌رو هستیم و در موقعیتی قرار داریم که نورانی و مشاورش را رصد می‌کنند.

در بخش بعدی این برنامه، نوبت به پرسش و پاسخ از خانم بلقیس سلیمانی رسید. این نویسنده در پاسخ به سوالی مبنی بر ورود دیرهنگام او به عرصه ادبیات و نویسندگی گفت: باید بگویم که من متولد سال 1342 هستم اما شناسنامه من را در سال 1346 گرفته‌اند. در روستا، معمولا شناسنامه گرفتن بسیار سخت بود و مدت‌ها طول می‌کشید تا یک نماینده بیاید و نام بچه‌ها را برای صدور شناسنامه بپرسد. این موضوع باعث می‌شد که پدرمان تاریخ تولد ما را از یاد ببرد. به همین دلیل تاریخ تولد اکثر بچه‌ها را 1 فروردین می‌گذاشتند. شاید جالب باشد بدانید که از ابتدا قرار نبود اسم من بلقیس باشد اما زمانی که پدرم برای دریافت شناسنامه می‌رود، به صورت ناگهانی به یاد عمه خود که بلقیس نام داشته می‌افتد و به همین دلیل نام من را به همین عنوان انتخاب می‌کند. توجه داشته باشید که آدم‌ها فقط یک بار صاحب هویت نمی‌شوند بلکه با گذشت زمان، هویت‌هایشان دچار تغییر می‌شود. در یک زمان، نوزاد هستید و هویت شما را بلقیس انتخاب می‌کنند. کمی‌جلوتر، بزرگ می‌شوید و خواستگار برایتان می‌آید و آن موقع هویت دوشیزه مکرمه را پیدا می‌کنید. سپس، درس می‌خوانید و به دنبال کار هستید. حالا هویت شما شخصی است که جویای کار است. در ادامه، صاحب فرزند می‌شوید و هویت مادری به شما اضافه می‌شود. در نهایت هم می‌میرید و هویت شما یک سنگ می‌شود که بر روی آن نوشته است، مادری مهربان بود و فلان.

ماجرای نوشتن اولین رمان بلقیس سلیمانی از زبان او؛ چرا دیر نویسنده شدم؟

وی ادامه داد: همیشه دلم می‌خواست که نویسنده شوم و حتی در دوران دبیرستان نیز تمریناتی داشتم اما واقعیت این است که من فلسفه خواندم و این رشته، افراد را کمی سخت‌گیر بار می‌آورد. علاوه بر این، مانند تمام زنان ایرانی دوست داشتم که خانواده داشته باشم یعنی شوهر کنم و بچه داشته باشم. هنوز هم بعد از سال‌ها زندگی مشترک، آن را دوست دارم و به ازای هیچ چیز در هستی آن را نمی‌دهم. بر همین اساس، تمرکز اصلی خود را بر روی خانواده گذاشته بودم. علاوه بر این، هم من و هم همسرم صفر مطلق بودیم و به همین دلیل تا سال‌ها مثل فلان کار می‌کردیم تا این که توانستیم زندگی آبرومندی را ایجاد کنیم. خاطرم هست که در آستانه چهل سالگی اولین خانه خود را در جنت آباد گرفته بودیم، دخترم به دنیا آمده بود و من دچار افسردگی بعد از زایمان شده بودم. یک شب که احساس می‌کردم، درهای بهشت بر رویم باز شده است، با خود گفتم که تجربه‌های بسیار زیادی بر روی دوشم سنگینی می‌کند. تجربه‌هایی که کابوس‌ناک و تلخ بود. می‌خواستم این کابوس‌ها را به بچه‌هایم منتقل کنم و به همین دلیل شروع به نوشتن کردم. در ابتدا، نوشته‌هایم کمی شخصی بود اما با گذر زمان، این موضوع برطرف شد. باید بگویم که نوشتن همین خاطرات، باعث بهبود افسردگی من شد. وقتی که می‌نوشتم، شانه‌هایم از این بار سنگین خالی می‌شد و احساس خوبی پیدا می‌کردم. اولین کتاب من به شدت شخصی و صمیمانه بود اگرچه جسارت بسیار خوبی داشت. با خود می‌گفتم که حالا که قرار است بمیرم، دیگر هیچ چیز برایم مهم نیست و باید شجاعانه بنویسم. اولین اثر من مربوط به اعدام های سال 1360 بود که بسیار مورد استقبال قرار گرفت و تاکنون 12 چاپ خورده است. ما نویسنده‌ها وقتی که بر سر میز نوشتن می‌نشینیم، حتی عزرائیل نیز نمی‌تواند ما را بلند کند. این نشستن‌ها باعث شد که کتاب‌های بعدی را پشت سر هم بنویسم و به این‌جا برسم.

این نویسنده بیان داشت: خاطرم هست که یک مقاله‌ای را نوشته بودم که در مجله ادبستان چاپ شده بود. وقتی باخبر شدم که مقاله من چاپ شده است، از خود بیخود شده بودم و می‌گفتم که احتمالا فردا خورشید از شرق طلوع نخواهد کرد. آدم‌ها و زمین و ... یک جور دیگری می‌شوند اما هیچ اتفاقی رخ نداد. بازی آخر بانو منتشر شد و هیچ اتفاقی رخ نداد. ایلیاد نیز منتشر شد و هیچ اتفاقی رخ نداد و ... سلیمان نبی در کتاب جامعه خود می‌گوید که زیر این آفتاب، هیچ چیز نو نیست. یکی از اتفاقات جالبی که در مسیر نوشتن اولین کتابم رخ داد، ماجرای مصاحبه من با رادیو بی‌بی‌سی بود. صحبتی با رادیو بی‌بی‌سی داشتم و قرار شد که فلان شب پخش شود. همه افراد فامیل را باخبر کرده بودم که بیایند و این مصاحبه را بشوند. در طرف مقابل، اکثر آنان کتاب را خوانده بودند و می‌دانستند که محتوای آن از نظر زندگی خانوادگی خیلی ناجور است. وقتی که مصاحبه شروع شد. مجری برنامه در اقدامی عجیب گفت که این کتاب زندگی نامه بلقیس سلیمانی است. وقتی او این حرف را زد، انگار آب یخی بر روی من ریخته بودند. همه به صورت کاملا مشکوک به من نگاه می‌کردند و ...

برای مجوز رمان «بازی آخر بانو» یک بازی پست مدرن به راه انداختم

سلیمانی در پاسخ به سوالی مبنی بر پایان‌بندی متفاوت رمان بازی آخر بانو گفت: به نظرم، سال‌ها بعد، یک نفر باید پیدا شود و خاطرات ما نویسندگان از سانسور را بنویسد. باید بگویم که پایان‌بندی رمان بازی آخر بانو آن چیزی نیست که در کتاب آمده است. این رمان، رئال بود و فصل چهارم، انتهایش بود. این کتاب دو سال و هشت ماه هیچ مجوزی نگرفت. هیچ اصلاحی را مطرح نمی‌کردند بلکه می‌گفتند که این کتاب غیر قابل چاپ است. این کتاب بلاتکلیف مانده بود تا این که یک روز پای سخنرانی یک نویسنده‌ای بودم. او چهار پایان برای رمان خود درنظر گرفته بود. سخنان او راهی را در ذهن من ایجاد کرد و یک بازی پست مدرنیستی فرمالیستی برای دور زدن مجوز را آغاز کردم. بر همین اساس، برای کتاب، چهار پایان درنظر گرفتم، خودم را به عنوان یک شخصیت داستانی وارد آن کردم و ... وقتی کتاب برای دریافت مجوز رفت یک تفاوت عمده داشت و آن هم این بود که به قول پست مدرن‌ها، واقعیت، مساله‌دار شده بود. بدین گونه که پایان ‌بندی را در قالب نوشته یک کارآموز به نام بلقیس سلیمانی تنظیم کردم. این گونه بود که موفق شدم مجوز بگیرم.

رمان دینی نداریم/ رمان حوزه ظهور و شکوفایی شر و خطا است

نویسنده رمان «بازی آخر بانو» در پاسخ به سوال دیگری مبنی بر ایدئولوژیک بودن رمان گفت: خاطرم هست که یکی از سایت‌های حوزوی با من مصاحبه می‌کرد و از من پرسید که آیا رمان دینی داریم؟ در پاسخ به او گفتم که نداریم. اکنون هم می‌گویم نداریم. معتقدم که رمان در سرشت خود حاوی المان‌هایی است که با گوهر و جوهر دین متفاوت است. من به عنوان کسی که تعلق خاطر کمی به دین دارم، هرگز سعی نکردم که راجع به دین بنویسم. برای من دین، حوزه تسلیم به یک مطلق خداوندی و امری ماورایی است. این موضوع در حالی است که رمان، حوزه پلورالیسم و تکثر است. در حقیقت رمان، حوزه ظهور هویت بشری و به عبارت بهتر، شر است. به همین دلیل است که می‌گویم هر زمان شما مطلبی را راجع به یک معصوم می‌نویسید، سرگذشت او است. از نظر تشیع، معصوم هیچ‌گاه خطا نمی‌کند در حالی که رمان حوزه ظهور و شکوفایی شر و خطا است. آیا رمان می‌تواند چنین قالبی را در خود جای بدهد؟ در رمان، همانقدر می‌توانید به خداوند یا امر خدایی جایگاه بدهید که به شیطان می‌توانید بدهید. رمان جای این است که شیطان به اندازه خداوند فرصت داشته باشد که خود را بیان کند. به نظرم، در چنین قالبی رمان می‌تواند پر و بال بگشاید و به عنوان گونه قالب، رایج شود. رمان عرصه ظهور شر است که اصلا هم بد نیست و حتی ضرورت نیز دارد. دقت داشته باشید که رمان، برآمده از وجود انسان است. ما در طول تاریخ با دو چیز مبارزه کرده‌ایم؛ یکی با طبیعت و جهان اطرافمان بوده است که خود را حفظ کنیم و دیگری با خودمان بوده است. نتیجه مبارزه با طبیعت، علم و تکنولوژی شد و نتیجه مبارزه با خود، قرارداد اجتماعی، اخلاق و دین شد. اگر چنین قوانینی شکل نمی‌گرفت مطمئنا انسان‌ها همدیگر را پاره می‌کردند. ما به قانون و دین متصل شدیم تا بتوانیم جلوی خود را بگیریم. رمان همین موضوع را می‌خواهد به ما بگوید.

رمان مذهبی الزاما یک سوژه مذهبی نیست/ الهامات ماورایی یک نویسنده رمان دینی او را متفاوت با بقیه می‌کند

سید مهدی شجاعی در واکنش به صحبت‌های بلقیس سلیمانی گفت: من نفس این مباحث را مثبت می‌دانم و اعتقاد دارم که محل بحث آن در همین‌جا است. اگر بخواهیم همدیگر را تایید کنیم، رشدی حاصل نمی‌شود. با این حال، به نظرم، باید تعریف رمان دینی را مورد بررسی قرار بدهیم تا به اشتراک ادبیاتی برسیم. در مبانی که اکنون صحبت شد، وفاق زیادی وجود دارد. گمان می‌کنم که اگر به زبان مشترک برسیم و بگوییم که تعریف ما از رمان دینی دقیقا چیست، در نهایت به یک نقطه مشترک برسیم. همان طور که خانم سلیمانی اشاره کردند، تمام تمرکزشان بر ادبیات یونانی بوده است که اساس آن بر مبنای نیایش بوده و بعدا شکل نمایشی به خود گرفته است. برای مثال در فن شعر ارسطو، اثری را درام می‌داند که منجر به تزکیه شود. بر همین مبنا، چالش خیر و شر، چیزی است که در ادبیات قدیم داریم و در ادبیات امروز نیز موجود است. مطمئنا ایشان نمی‌خواهد بگوید که حاکمیت با شر است. اتفاقا نفس این چالش، توسط خداوند در خلقت بشر قرار داده شده است. به اعتقاد بنده، رمان مذهبی الزاما یک سوژه مذهبی نیست. رمانی که از وجود یک انسان فطری و زلال برمی‌خیزد نیز یک رمان مذهبی است. بنابراین، می‌خواهم بگویم پایه و اساس چیزی که درام یا رمان تعریف می‌شود، دینی است. من حتی باور جلوتری نیز دارم و معتقدم چیزی که گیر هنرمند می‌آید از بالا است که به بخش ماورایی او ارتباط دارد. همه افراد، بخش زمینی مربوطه را دارند اما آن چیزی که نوشته یک هنرمند را متمایز از دیگران می‌کند، الهاماتی است که او از بالا می‌گیرد.

سلیمانی در واکنش به بعضی مخالفت‌های حاضرین در مورد رمان دینی گفت: اگر بخواهم یک تعریف از دین ارائه بدهم، باید این بحث را خیلی جلو ببریم. از نظر من، منشا اصلی دین، یک منشا قدسی است. گوهر دین، تسلیم در مقابل امر قدسی است و امر قدسی در همه ادیان الهی، خداوند است. با این حال، در تفسیر این امر قدسی با شما وارد مجادله می‌شوم. در قرآن می‌بینید که بارها از عبارت «نازل کردیم» استفاده شده است. این عبارت به معنای ارسال نعمت به اندازه فهم و شعور بندگان است. باید بگویم که از نظر من، دین، اعتقاد به عالم رستاخیز معنا می‌شود؛ دیدگاهی که به شدت در رمان غایب است. رمان عرصه قیامت و امر قدسی نیست. یک رمان، وقتی متولد می‌شود که یک انسان، به معنای اومانیسم شکل می‌گیرد. در مقابل، می‌خواهم بگویم که امر قدسی در هنرهایی خود را متبلور می‌کند که به آن نزدیک باشد. برای مثال، چرا در هنرهای اسلامی ایرانی، خطاطی یا مینیاتور داریم اما مجسمه‌سازی و رمان نداریم؟ دلیل آن مشخص است. چیزی که بر مبنای امر قدسی شکل می‌گیرد، در همین هنرها خود را نشان می‌دهد. باز هم تکرار می‌کنم که به اعتقاد من، رمان اصلا نمی‌تواند محل ظهور امر قدسی باشد. رمان بهترین محل برای شناخت خودمان و به عبارت بهتر، فردیت است اما اصلا محل خوبی برای شناخت امر قدسی نیست. البته اعتراف می‌کنم که انسان یک موجود یکپارچه نیست. به همین دلیل است که نمی‌توانید شر را از رمان حذف کنید. دقت داشته باشید که در یک متن دینی، بالاخره امر قدسی پیروز می‌شود اما رمان اصلا عرصه پیروزی نیست بلکه عرصه تجلی این دو است.

انتهای پیام/ 121

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار