به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، کتاب «آتشبار دوم» از مجموعه کتابهای «حدیث عزت و اقتدار» است که به قلم «محمدحسن صادقزاده پوده» به رشته تحریر درآمده است. این کتاب شرح سفر نویسنده به مناطق راهیان نور است که طی این سفر خاطرات خود از این سفر و خاطرات پدرش از سالهای دفاع مقدس را ثبت کرده است.
در بخشی از مقدمه «آتشبار دوم» آمده است: «آنچه در این کتاب آورده شده است، واقعیتهایی است که وجود داشته، لیکن باید دانست، اگر جایی از نقش منفی بعضی از افسران قدیمی ارتش نوشته شده است، مربوط به اوایل انقلاب اسلامی ایران میباشد؛ لیکن، اینگونه افراد نسبت به کل افسران موجود همان زمان نیز اندک بودهاند که البته بسیاری از همین افراد منفی در پرتو نور ولایت پس از قرار گرفتن در صراط مستقیم انقلاب و اسلام به قدری تکامل پیدا کردند که بسیاری از صدرنشینان راه رشد و هدایت، پس از شهادتشان نسبت به آنها غبطه میخوردند.
برا اثبات این ادعا کافی است آماری از شهدای لشکر گارد سابق یا تیپ نیروی مخصوص را در دست داشته باشیم. فقط باید چگونگی تعالی و تکاملشان ترسیم شود و پیش روی جوانان قرار گیرد تا بدانندکه همه میتوانند با تزکیه و مقاومت در مقابل نفس اماره دلها را صید کنند و بر تارک برج بلند تاریخ بنشینند. چرا که صیادها به جایی نرسیدند، مگر با همت بلند و عزم قوی در به دست آوردن تقوا و خودسازی مستمر.»
قسمتی از متن کتاب:
«آن شب رادیو ایران اعلام کرد در شهرهای ایران به مناسبت تسخیر لانه جاسوسی آمریکا ساعت 9 شب به مدت 10 دقیقه از پشت بامها تکبیر گفته میشود.
حالا مانده بودیم که چه بکنیم. در شهر سقز هیچ کس تکبیر نمیگفت و از ترس ضد انقلاب، اگر هم میخواستند بگویند جرأت نمیکردند.
اگر ما هم سکوت میکردیم، به نظر خودمان کار درستی نبود و اگر شرکت میکردیم تعدادمان مشخص میشد. قبلا هم گفتم این منطقه که محل اداری ساواک سابق بود سه سمت داشت. کنار هر قسمت نردهبانی با حدود 20 پله وجود داشت.
بالأخره تصمیم خودمان را با توکل به خدا گرفتیم. به این صورت که:
با هم پشت بام رفته و اللهاکبر بگوییم و همین کار را نیز شروع کردیم. آن شب روی پشتبام، هر سه نفر ما حاضر شده و حدود 10 مرتبه تکبیر با تمام قدرت میگفتیم و با سرعت راهپلهها را به پایین میآمدیم و بر پشتبام بعدی از پلهها بالا رفته و آنجا نیز همین عمل را انجام دادیم. در طول 10 دقیقه، روی هر پشتبام سه بار تکبیر گفته شد و آن شب هم بالأخره صبح شد و سربازان با جیپ آمدند و ما به پادگان رفتیم. در پادگان نیز آن شب افراد تکبیر میگفتند.
اما در شهر سکوت برقرار بود. با ناباوری، دوستان در پادگان به ما گفتند دیشب صدای تکبیر در شهر اطراف منطقهای که شما بودید، بیش از پادگان بود و مثل اینکه تعداد زیادی در این مراسم شرکت کرده بودند.
متوجه شدیم که خدای متعال این چنین کمک کرده و تعداد ما را بیش از آنچه بودیم نشان داده است. وضعیت به همین منوال میگذشت. تا چند شب ما سه نفر بودیم.»
انتهای پیام/ 161