گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: «سید علی اصغر موسوی» از رزمندگان پیشکسوت دوران دفاع مقدس است که در مقاطع مختلفی به مجاهدت در برابر دشمنان اسلام و کشور پرداخته است. وی پس از انقلاب اسلامی به سفارش روحانی مسجد محل به عضویت کمیته انقلاب اسلامی درآمد و از اولین نیروهایی بود که وارد سپاه پاسداران شد. او که از آغازین روزهای تشکیل سپاه با این نهاد انقلابی همکاری داشت، پس از شکل گیری غائله ضد انقلاب در کردستان برای مبارزه با گروهکهای دموکرات و کوموله همراه با تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در کنار فرماندهان بهنام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به منطقه کردستان رفت و تا آغاز جنگ تحمیلی در این منطقه ماند. موسوی با وجود اینکه بارها در طول جنگ مجروح شد، اما تا آخرین عملیات دفاع مقدس یعنی عملیات مرصاد صحنه نبرد با دشمنان را خالی نکرد. او هماکنون راوی روزهای دفاع و جهاد در مناطق عملیاتی راهیان نور است.
سید علی اصغر موسوی در سالهای ابتدایی جنگ در مناطق غرب کشور با دشمن بعثی جنگید. او در گفتوگو با خبرنگار دفاعپرس به بیان خاطرهای از عملیات کربلای ۱ و شهادت شهید دستواره را روایت کرده است که در ادامه میخوانید.
لشکر ۲۷ حضرت رسولالله (ص) در ارتفاعات قلاویزان قرار داشت، در عملیاتی که در ارتفاع و در دل دشمن شکل گرفته بود پیشروی میکردیم و در یک خط به صورت نعل اسبی و در سه جناح با دشمن درگیر بودیم. از روبرو دیوارهای با ارتفاع حدود ۲۰ متر که دشمن بالای آن مستقر بود قرار داشت، سمت راست شیبی ملایم به طرف پایین بود که تا مرز امتداد داشت و سمت چپ محور پرتگاهی با عمق ۱۰ متر طول خط با کانالی نیم دایره که در بالای ارتفاع حفر شده بود.
همان روز که رضا دستواره در سمت چپ محوره در داخل کانال قلاویزان به شهادت رسید. یک ساعت بعد از شهادت رضا به آنجا رفتم و طبق گزارشی که نیروهای مستقر در محور قلاویزان دادند، یک نفر تک تیرانداز دشمن و یک دیدهبان با خمپاره ۶۰ نیروها را تحت فشار قرار داده و تلفاتی هم به رزمندگان وارد کرده بود که از جمله آن شهادت دستواره بود.
تصمیم گرفتم خط را از شر آنها خلاص کنم. سه روز متوالی در طول خط داخل کانالها تردد میکردم، تا بتوانم مخفیگاه آن دیدهبان و تک تیرانداز ملعون را پیدا کنم. ترفندهای مختلفی بکار بردم تا بالاخره موقعیت مخفیگاه تک تیرانداز مشخص شد و دیدهبان را هم پیدا کردم. تک تیرانداز دشمن در ارتفاع روبرو که دیواره بلندی حدود ۲۰ متر بود از بالای ارتفاع، سنگری روباهی حفر کرده بود و از حدود سه متر پایینتر از دیواره سوراخی باز کرده بود و یک پتوی خاکی رنگ که هم رنگ محیط باشد جلوی سوراخ آویزان کرده بود. کاملا استتار و از دید ما مخفی بود. برای اینکه تیراندازی او موثر واقع شود اهداف خود را گلچین میکرد.
روز سوم حوالی عصر دو نفر از تک تیراندازان ماهر و فداکار به نام اصغر نیکوسخن که مسوول قسمت تکتیراندازها بود و رمضانی که شخصا خودم آنها را آموزش داده بودم آماده همراهی با من شدند. آنها آنچنان مهارت داشتند که پرنده در حال پرواز در آسمان را هدف قرار میدادند. به داخل کانال روبروی دیواره که تیرانداز دشمن در آنجا مستقر بود رفتیم و موقعیت تک تیرانداز دشمن را برای آنها مشخص کردم. سپس کمی آن طرفتر رفته و محل اختفای دیدهبان را به آنها نشان داده و در همانجا آنها را به کاری که باید انجام دهند توجیه کردم.
صبح فردا بعد از نماز به داخل کانال در محل مورد نظر در روبروی مخفیگاه تک تیرانداز رفتیم. اصغر نیکوسخن و رمضانی را در یکی از سنگرهای قبلی دشمن بالای قلاویزان که مخروبه بود حدودا ۱۰ متر بالاتر از کانال قرار داشت مستقر کردم که قاعده استتار و اختفاء هم رعایت شود.
به اصغر گفتم: هر وقت علامت دادم شما حدودا هشت ثانیه فرصت دارید تک تیرانداز دشمن را مورد هدف قرار دهید در غیر این صورت او مرا خواهد زد.
خودم پایین آمدم و در داخل کانال رفتم و متنظر شدم، کاملا هوا روشن و آفتاب بالا آمد و شروع کردم با دوربین از چند موضع مختلف به این طرف و آن طرف نگاه کردن که نظر تک تیرانداز دشمن را به خود جلب کنم. این عمل موثر واقع شد و مشاهده کردم کمی پتو از مقابل سوراخ سنگر روباهی در دیواره مقابل کنار رفت.
صدا زدم: اصغر آماده هستید دیدی پتو را کنار زد؟! جواب داد: بله دیدم. مجدد سوال کردم: رمضانی هم آماده است؟ جواب آمد: بله. دوباره دوربین را جلوی چشمانم گرفته و خود را به تک تیرانداز دشمن نشان دادم. نوک سلاح تک تیرانداز در کنار سوراخ نمایان شد. باز گفتم: بچهها میخواهم بیایم بیرون آمادهاید؟ گفتند: بله آماده هستیم.
شهادتین را بر زبان جاری کردم و دوربین را مقابل صورت قرار دادم با ندای الله اکبر تا نیمه بالا تنه از داخل کانال بالا آمدم در مقابل تیر تک تیرانداز دشمن خود را سیبل کردم. زیر لب شروع به شماره کردم، ۱۰۰۱، ۱۰۰۲، ۱۰۰۳، ۱۰۰۴، ۱۰۰۵، ۱۰۰۶، ۱۰۰۷ صدای شلیک دو تیر به گوش رسید نمیدانم ۱۰۰۸ را گفتم یا نگفتم بر روی دو پا زمین نشستم صدای اصغر نیکوسخن و رمضانی را شنیدم فریاد میزدند: سید زدیمش سید زدیمش. سرم را از کانال بیرون آوردم دیدم سر تک تیرانداز دشمن کنار سوراخ سنگر افتاده است.
فریاد زدم: بچهها معطل نکنید چند تیر دیگر نثارش کنید. بچهها چند تیر دیگر به طرف او شلیک کردند دیدم پاهایش را گرفتند به داخل سنگر روباهی کشیدند. در حالی که فریاد الله اکبر میدادیم، گفتم: اصغر پایین بیایید.
رمضانی و اصغر دواندوان به طرف کانال آمدند. آنها را در آغوش گرفتم و گفتم: بچهها دمتون گرم خدا خیرتان دهد. نیروها را از شر این تک تیرانداز ملعون خلاص کردید. حالا سراغ دیدهبان برویم.
انتهای پیام/ 141